افغان موج   

ازهستی ایکه رهبر درآن رشد کرد تا رهبری که بر تکامل هستی اثر نهاد

هنوز جامعۀ ما از تلاطم وتکانهای شدید چندین تجاوز دیو استعمارانگلیس ومقاومت جانبازانۀ سرتاسری خلق سلحشور ما آرام نگرفته بودکه جابجائی ها درحاکمیت آنرا درهم پیچید و نیروهای اهرمنی ازبیرون، هریک میخواستند اهریمن همسرشت خودشانرا بر اریکه قدرت بنشانند تا از این طریق دندانی به استخوان خلق، که گوشت آنرا تجاوز اجانب وخانه جنگی های امیران خیانت پیشه تکانده بود، برسانند. این تعویض مهره ها خواهی نخواهی کین توزی ها و انتقام جوئی های محلی، منطقوی و ... را بدنبال داشت وخانه هائی را ویران می کرد وخونهائی راجاری میساخت.

 

خاندان طلائی که با زد وبند ونیرنگ های ویژۀ خودش گوی سبقت از حریفان ربوده و بر اریکۀ سلطنت لمیده بود، برای استقرار و استحکامش برهر گونه حرکتی وبرهر جنبندۀ مخالفش تاختن گرفت ویک وحشت واستبداد قرون وسطائی را بر جامعه تحمیل کرد. این اژدهای کور با همدستی ارگانیک با دیواستعمار وامپریالیسم، طبقات رنجدیدۀ راکه رنج جنگهای طاقت فرسای ضد انگلیس را بردوش کشیده بودند از کلیه حقوق اولیه محروم ساختند و فرزندان رشید مردم را که میتوانستند علمبردار حرکت ها وجنبش های جدید ضد استبدادی وضد استعماری باشند سر زدند وبخون کشیدند.

مجید و رهبر درمتن چنین شرایط وحوادثی دیده به جهان گشودند. هنوز شش سال وچارسال داشتند که پدر وپدرکلان شان نیز درقطار همین قربانیان دریک روز به چوبۀ دار سپرده شدند. این درست زمانی بود که مجید و رهبر بودشانرا میتوانستند لمس کنند و از شرایط محیط و پیرامون شان تاثیر بردارند، و لهذا ازهمین آغازهستی نطفۀ تخم کین پدرکشتگی درمزرع بارور وجودشان کاشته شد، و بنابرسنت جامعه راه آشتی با قدرتمنداران بر رخ شان مسدود گردید. دشمن نیز به آغاز این دشمنی آشتی ناپذیر آگهی داشت، و برآن شد تا اثرات آنرا بکاهد و نگذارند که خانوادۀ ستمزده قد راست کند و فرزندانش با شرایط نسبتاً مساعد محل خودی درمتن همدردی وهمکاریهای مردم آشنا، که با شناخت واحترام به آنها دلسوزانه و مهربانانه برایشان مینگریستند، رشد کنند. گام بعدی را در تبعید بازماندگان این خانواده گذاشت و با غصب ملک و جایدادشان آنها را به دیاری نا آشنا تر و دور از امکانات زندگی فرستاد تا در تنگدستی وغربت روان سرکش و انتقامجوی شان را بکشد، وآنها را چنان در ناملایمات زندگی به پیچاند که خون پدر و پدرکلان فراموش شان شود. اما برعکس تصور و برنامۀ ستمگران حاکم ، رنج تبعید وغربت نیز چاشنی ضدیت این خانواده – بویژه دوفرزند آن – گردید وآنها را که با داشتن ملک و زمین و جایداد متوسطی درصف گروههای نیمه مرفه جامعه قرار داشتند، وآن قدرا ز ستم اقتصادی نظام رنج ندیده بودند، درصف گروه ها ولایه های بی چیز وفقر زده انداخت ، که بدین طریق برنارضایتی وضدیت شان باخود افزود، و آن هارا آبدیده تر ومصمم تر ساخت.

عوامل برشمرده در فوق – ستم، فقر، تنگدستی و تبعید – زمینه های اجتماعی رشد شخصیت های مبارز مجید وقیوم را از طفولیت میسازد، که همراه با استعداد و ظرفیت ذاتی تربیت خانوادگی وتحولات اجتماعی بعدی موثر برآنها از این دوبرادر دو الگوی رزم، دوشاهکار حماسی، دو انقلابی آبدیده و دو رهبر نستوه بوجود آورد.

مادرینجا سرتشریح زندگی اسطوره ای مجید کلکانی را که در اعماق ذهن مرد م ما تا جاودان باقیست نداریم و برآنیم تا مختصر برخوردی به زندگی پربار وهستی پرکار عبدالقیوم رهبر داشته باشیم، با ذکر اینکه گشودن هریک ازابعاد شخصیتی آنرا به مقالات ونوشته های دیگرمیگذاریم.

عبدالقیوم رهبر که بتاریخ (بیستم جدی ۱۳۲۰ ش مطابق دهم جنوری ۱۹۴۱ م ) دیده بجهان گشود. تحصیلات ابتدائیش رادر تبعید گاه خانوادگی اش درقندهار سپری کرد. پس ازختم دوران تبعید به کابل آمد وهمراه با مجید برادرش به دارالعلوم کابل شامل تحصیل شد، آنها تحصیلات دینی درین مدرسه را با موفقیت های فوق العاده به پیش میبردند، ولی دشمن، این دوبرادر را آرام نگذاشت و با طرح توطئه ای آنها را به زندان انداخت. پس ازسپری شدن زندان، مجید برنامۀ دیگری را طرح کرد وآن اینکه خود با انتخاب زندگی اسطوره ای اش تمام توجه دشمن را بخود جلب کرد و قیوم را تاحدی ازاین معرکه بیرون کشید تا او بتواند تحصیلاتش را دنبال کند. قیوم رهبر نیز با استعداد خویش فاکولتۀ شرعیات را پایان داد و با استفاده از یک بورس تحصیلی روانۀ جامعۀ الازهر مصر گردید و با آموزش علوم وحقوق اسلامی و تمدن و فرهنگ مصری و عربی و زبان آن در سطح یک خبره تبارز کرد. با این حال درپی آموزش بیشتر شد و رهسپار آلمان غرب گردید و به مدد استعدادش شامل پوهنتون کیل هامبورک شد وحقوق بین الدول را آموخت. درکنارآن به مطالعات شرق شناسی وتحقیق درفرهنگ وکلتور غرب وآموزش زبان های متعدد وعلوم سیاسی نیز دست یازید. با اختتام دور رسمی تحصیل به او پیشنهاد تدریس درهمان پوهنتون را کردند، مدتی بحیث استاد در آنجا تدریس میکرد، علاوتأ به عضویت انجمن شرق شناسی انستیتوت مکسپلان نیز درآمد و بحیث یک شخصیت علمی، یک سیاستمدارماهر، حقوقدان زبده، متخصص در فرهنگ و زبان شناسی شرق وغرب، ادیب، شاعر، نویسنده، سخنور و دریک کلام یک شخصیت همه جانبه و ممتاز، هم در محافل افغانی وهم درسطح بین المللی شناخته شد.

بدینصورت رهبر با انتساب به چنین خانواده– بویژه درپیوند با مجید – روح رزمندۀ خود را با تزئین آموزش های اکادمیک علمی در رشته های گوناگون آذین بست وآنرا تحت رهبری علم و آگاهی جهت دهی نمود. اوبا گرفتن گزارشات اوضاع داخل، از طریق برادرش مجید، خود را درمتن وقایع مبارزاتی کشور وارد میساخت. علاوتأ با مطالعۀ تاریخ وتجارب جنبش های آزادی بخش ومترقی بر گنجینۀ تئوریکش میافزود. گهگاهی بحیث سخنگوی بخش متعلقه اش در جنبش، در محافل دپلماتیک و بین المللی شرکت می کرد و درین عرصۀ کار و مبارزه استعداد خارق العاده نشان داد وبه اکثر جنبش های آزادیبخش وساحات دپلوماتیک جهانی چهرۀ شناخته شده بود.

اینها مجموعۀ عوامل اجتماعی بودند که درشکل دهی وساخت شخصیت رهبر بحیث یک عنصر ضد نظام حاکم، مبارز، آگاه و شناخته شده نقش داشتند.

۱: اوضاع و عواملی که او را به رهبری طلبید :

درین رابطه اولتر ازهمه باید به شرایطی توجه کنیم که پس از شهادت مجید، رهبر وبنیانگذارساما، درسازمان تحمیل و اعمال گردید. پس ازآن نیاز اوضاع عمومی به همچو شخصیتی را و علاوتا ویژگی های شخصیتی رهبر وضرورت نسب او در رأس سازمان را به اشاره میگیریم .

الف: اوضاع خاص ساما (۶۱- ۱۳۵۹ش):

میتوان گفت که سازمان آزادیبخش مردم افغانستان سازمانی است که درسنگرنبرد تولد شده و سنگر گهواره و پرورشگاهش بوده است. این سازمان از بدوپیدایش خویش درسال ۱۳۵۸، پروسۀ استحکامش را در طوفان جنگ نابرابر با اجیران روس و با ارتش تجاوزگرش سپری کرده است، و در آوان کودکی زیر ضربت های سهمگین و پیهم این وحشیان قرارداشته ودراین نبرد نابرابر بزرگترین حماسۀ رزم و مقاومت ملی را رقم زده است. با اینحال نسلی از بنیانگذاران و رهبرانش به قربانگاه شتافتند تا باموج خون شان حرکت تکاملی تاریخ را شتابنده ترسازند. در تعاقب آن قافله سالار دلیر سازمان، مجید کلکانی، سینۀ ستبر و مردانه اش را در برابرآتش اهرمنان وحشی روس وعمالشان سپرمیسازد، تا جنبش مردم ودرپیشاپیش آن سازمان نوپای ما، گامی دیگرتاریخ را بجلو برانند، وبه همین سنت عدۀ دیگر از رهبران، کادرها واعضای سازمان جانبازانه و پاکبازانه مرگ را به سخریه گرفته وهدیۀ خون دادند.

سازمان با دادن این همه قربانی، و بویژه با از دست دادن مجید تا حدی تعادلش را از دست داده بود و دشمن متجاوز نیز با وارد کردن ضربات پی درپی هوای نابودی کامل سازمان را در سرمی پروراند. درهمچو فرصتی ارتجاع تاریخزده ومزدور بیگانه که از قِبل فروش منافع ملک وملت به امریکا ومتحدین منطقه ای اش تا دندان مسلح شده و بزور برگردۀ جنبش مردم سوار شده بود، ازعقب برسازمان آتش گشوده و ضرباتی برپیکر زخم خوردۀ آن وارد ساخت. بدین نحو سازمان از دوجانب، هم از طرف روس وعمالش وهم از طرف امریکا ومزدورانش، زیر آتش متقاطع قرار گرفت که خواهی نخواهی برحرکتش تأثیر میگذاشت. عدۀ نیمه راه از آن بریدند، عدۀ به انحراف "چپ" ویا راست غلتیدند و سازمان درعین رویا روئی با دشمنان نیرومند بیرونی در درون نیز دچار درگیریهای ایدئولوژیک – سیاسی وتشکیلاتی شده بود واختلافات درونی نیز بالا میگرفت. از کادر های باقیمانده در مرکز، کسی قادر نبود این کاروان را رهبری کند، اوضاع حاکم کاروان سالاری دیگر می طلبید که در اختلافات موجود دخیل نباشد وهمه بتوانند به او اعتماد کنند.

ب: ضرورت جنبش:

ازسوی دیگرجنبش درمسیرتکاملی اش وارد مرحلۀ دیگری شده و بازتاب آن از مرزهای کشور ومنطقه گذشته صحنۀ گیتی را در مینوردید. روسها میخواستند با استناد به حضور نیروهای ارتجاعی مزدور امریکا جنبش مقاومت قهرمانانه وخود جوش مردم را جنبش فیودالهای وابسته به امریکا قلمداد کنند. امریکا ومتحدینش نیز با بزرگ جلوه دادن نقش مزدورانشان، جنبش ضد تجاوزی پا برهنه گان کشور ما را– شهکار ضد کمونیستی خود وانمود می کردند، وبدین نحو چهرۀ اصلی جنبش مسخ شده ویا درپردۀ ابهام وهیاهوی ابرقدرتها و مزدورانشان مکتوم مانده بود.

جنبش ملی دموکراتیک هم یا از میدان بدرکشیده شده بود ویا بخشی از حرافان روشنفکرنمای آن ترک میدان کرده بودند وبرای توجیه این بزدلی شان برآن لجن پراگنی می کردند. بخش باقیمانده در میدان نیز توان آنرا نداشت که هم به حملات دو دشمن در داخل پاسخ گوید، هم لجن پراگنی بزدلان پرمدعای نیمه راه را دفع کند، وهم فریاد مظلومانۀ خود و خلق خود را که محرکان وحاملان اصلی جنگ و بارعظیم قربانی های آن بودند، بگوش جهانیان برساند. این وضع نیز به منادی ماهری نیاز داشت تا این رسالت بزرگ را به عهده گیرد و ندای برحق نیروهای انقلابی وخلق مظلوم وبخون تپیدۀ ما را، که در گلو گره شده بود، مطنطن سازد وبا خردمندی ومنطق رسا مرزجنبش برحق مردم را از حرکت ارتجاعی عوامل مزدور اجنبی تحمیل شده برجنبش جدا سازد وآنرا به جهانیان معرفی نماید.

ج : ویژگی های شخصیتی رهبر:

قیوم رهبر یگانه شخصیتی بودکه ویژگی های لازم رابرای رفع نیازمندی های سازمان وجنبش درهمچو شرایطی درخود متمرکز داشت.

درسطح سازمان تعلق خانوادگی اش – که ویژگی های آنرا در صفحات قبل بر شمردیم - امتیازی بود که میتوانست اعتماد اعضای سازمان وحتی نیروهای دیگر را به او جلب کند.

عدم شرکت در اختلافات و تنازعات درونی سازمان نیز او را از بی اعتمادی ها مصئون نگهداشته بود و تمام جناحها و جوانب فکری – تشکیلاتی سازمان به او اعتماد داشتند.

بنابر شناختی که عدۀ از رهبر داشتند، وعدۀ هم به اساس شناخت غیر مستقیم شان، چشم امید به اوبسته بودند و او را ناجی سازمان وجنبش از حالت بد موجود میدانستند. بویژه به علمیت و خردمندی اش باور داشتند ومطمئن بودند که او میتواند با اندوخته های علمی وگنجینۀ تئوریکش سکانداری خوب شود وکشتی توفانزده را به ساحل رهنمون گردد. وازینگونه فاکت ها و دلایلی دیگر عبدالقیوم را به رهبری سازمان وجنبش ملی – دموکراتیک میطلبید.

۲: برخی ویژگی هایی که او را "رهبر" ساخت وعملکرد او بحیث رهبر سازمان :

چه بسا اتفاق بیافتد که شرایط و زمینه هائی، شخصیت معینی را به رهبری به طلبد، ولی او نتواند به رهبری برسد یا بهتر بگوئیم خود نتواند "رهبر" شود. مثلا شخصیتی از سوابق خوب برخوردار باشد، علمیت داشته باشد و... و اما بنابر حاکمیت شرایط سخت وطاقت فرسای جنبش جرئت رهبری آنرا نداشته باشد و از آن بترسد. چنین شخصیتی هرگز قادر ویا حاضر نخواهد شد بمثابه جلو دار درفش خونین جنبشی را که از هر سو مورد یورش استعمار و ارتجاع قرار گرفته بردوش کشد. تا حال در هیچ جای دنیا دیده نشده که شخصیت های عالم و خوشنام و... ولی ترسو رهبری – سازمان ها وجنبش های انقلابی را به عهده گرفته وبه پیش برده باشند. شاید کسانی بودند که در همان روز از هر نگاه خویشتن را همطراز رهبر(ویاهم برترازآن) میدانستند؛ ولی جرئت کاندیدا شدن در همچو مبارزۀ دشوار وخطر ناکی را نداشتند. یکی از ویژگی های که عبدالقیوم رهبر را به "رهبری" درآن مقطع دشوار گذار مبارزه برگزید نترس بودن اوست. او با آگاهی کامل از اوضاع و خطراتی که در ساحات مختلف تهدیدش میکرد، جرئت مندانه به پیش شتافت وعلمدار سپاه زخم خورده و زیر ضربت شد و به هجوم متقابل به دشمن فرمان داد وخود در پیشاپیش این یورش سنگر گرفت.

رهبر هم از نظر تئوری وهم از نظرعملی میدانست که در چنین اوضاعی رهبران زیر سیل انتقاد و تهمت و افترا قرار میگیرند، و وادار به بیرون رفتن ازصحنه میشوند. او دقیقأ میدانست که دشمنان نیرومند و با امکانات بیحد و حصر کمر به نابودی سازمان بسته اند وهرکس در برابر شان قرار گیرد، برای از بین بردنش با تمام قوا میکوشند و ...؛ سر انجام او به تمام خطرات وعواقب رهبری آگاه بود.

با درک تمام این خطرات با دست خالی باید به میدان میشتافت، درفش خونین "یا مرگ یا آزادی" را بردوش میکشید و به پیش به ادامۀ راه مجید و یارانش فرمان میداد. برای چنین فرماندهی نترس بودن شرط لازم بود. ولی کافی نبود. ممکن است آدم های جسوری اینجا وآنجا باشند، ولی زندگی شخصی و امتیازات آن زنجیر محکمی بر دست وپای شان بسته باشد و آنها حاضر نشوند از امتیازات خود بگذرند.

رهبر که درآن فرصت از امتیازات خوب زندگی طوری برخوردار بود که بسیاری از روشنفکران محیطش آرزوی رسیدن به آنرا می کردند، می بایست ویژگی دیگری نیز با خود داشته باشد که چنین جرئتی را به خرج دهد وآن نیاندیشیدن به زندگی شخص خود و گذاشتن از امتیازات شخصی به نفع انقلاب وجنبش است. این ویژگی – بویژه درفرنگستان که اودرآن زمان میزیست – از ویژگی های افراد استثنائی است، که رهبر آنرا به حد اعلایش درخود داشت؛ ولذا توانست بازندگی شخصی و امتیازات آن پشت پا زده و از ارابۀ کوچک انفرادی به خنگ بی لجام تاریخ بپرد و آن رهوارسرکش را در زیر ران کشیده و برآن فرمان دهد.

این جسارت وخودگذری وقتی بمنصه عمل می آید که حامل آن به جنبش، انقلاب مردم و سازمان دلسوزی و تعهد داشته باشد. چه اگر تعهد و دلسوزی نبود شاید این جسارت وخود گذریها نیز جهت های دیگر بیابد.

رهبر این ویژگی – دلسوزی وتعهد – را بحد اعلایی درخود پرورش داده بود. ولذا وقتی زمینه های رهبری مساعد شد، ویژگی های چون نترس بودن، ازخود گذشتن، دلسوزبودن و ... رهبر را "رهبر" بلامنازع سازمان و جنبش انقلابی ساخت و سکان آنرا به او سپرد تا به امواج مست وکوبندۀ انقلاب درآویزد و حیات جاودان را از این ستیز بدست آورد.

رهبر محبوب و مبتکری که بر تکامل هستی اثر نهاد :

قیوم رهبر جلو داری سازمان را در شرایطی به عهده گرفت که سازمان از سرتاپایش زخم خورده وآسیب دیده بود و برهرجای آن که انگشت میگذاشتی برشدت دردش می افزود. سامائی هایی که پابرجامانده بودند، از مراحل سختی عبور کرده و پیکر پاره پارۀ بهترین رهبران و عزیزان شانرا دیده وبرشانه کشیده اند وخود نیز بارها تا ورای مرگ سفر کرده بودند. اینان به سپاهیان دلاوری شبیه هستند که هست و بود شان را در حفظ سنگر گذاشته اند وبا پیکر خونچکان هنوزهم نمی گذارند پرچم شان بزمین بیافتد واکنون فرصتی است که به پرچمداری دلیر و بادرایت و تیمارداری مهربان نیازمند اند. قیوم رهبردرهمچوفرصتی مسیحا گونه برهمه نفس تازه دمید، پرچم پرافتخار ساما را بردوش کشید و بال محبت وعطوفتش را بر یاران باقیمانده گسترد. اوهم رهبری جسور بود که درهمچو شرایطی از اشد ضروریات است وهم پدری مهربان وطبیبی دلسوز که ضرورت آن کمتر از مورد اولیه نیست. او به همه میرسید، درد شانرا جویا میشد وحتی الامکان مداوایش می کرد. محبتش بحدی بودکه اکثرآ اورا "پدرجان " خطاب میکردند و در سنت جامعۀ ما کسب چنین مقامی، آنهم دربین روشنفکران، ساده نیست.

سازمانی که از این همه خم و پیچ گذشته، قضایای قابل حل و لاینحل زیادی دارد که هرکس میخواهد زودتر مسایل مطروحۀ او به نتیجه – آنهم نتیجۀ دلخواهش – برسد. حل فوری این همه مشاکل ومعضلات را از "رهبر" میخواهند. "رهبر" میبایست از حوصله مندی خارق العاده برخوردار باشد تا بتواند از رنج بیشتر این رنجدیدگان خود گذر جلو بگیرد و معضلات و مشاکل را نیز حل کند. قیوم رهبر روزها تا شام و شب ها تا نیمه می نشست وبا حوصله مندی بیش از حد به قضایای هریک از یاران گوش میداد و با درایت به آن رسیدگی می کرد. قضایا را با پشت کار عجیبی دنبال مینمود وبا منطق رسا ومستدل به قناعت جوانب مختلف می پرداخت. اوحتی درمورد قضایای سیاسی – ایدئولوژیک نیز به هیچ نوع عجله متوسل نمی شد. ابتدا به دفع پراکندگی ها میرفت، بعد متناسب با ظرفیت اطراف قضیه به آن برخورد میکرد، ودرحل قضایای بغرنجتر وقت بیشتری را صرف می نمود.

رهبر با آنکه درمتن جنبش و سازمان رشد نکرده بود، ولی از دنباله روی در قضایا پرهیز میکرد. ابتکار وخلاقیتش بیشتر در حل مشکلات او را یاری می رساند. درعین حال از تجارب دیگران می آموخت وخود را رشد میداد. از تجارب کادرهای مختلف سازمان، حتی از تجارب اعضای عادی سازمان، متواضعانه یاد می گرفت وشناخت وفهم خود را ارتقا می داد. به گفتۀ خودش باآموزش از رفقا از رمانتیسیسمی که نسبت به جنبش داشت بدرآمده وبه واقع گرائی رسید.

یکی از ویژگی های برجستۀ "رهبر" پویا بودن تفکر او و درک تکاملی اش از تاریخ و دینامیسم درونی حرکت جامعه است. این خصلت رهبر را به فرسنگ ها از سنگواره های سمنت شده درکرسی های به اصطلاح رهبری در جناحهای "چپ" و راست جنبش، جلو می انداخت. رهبر با هرگونه تحجر فکری، الگوسازی های بی قواره، تقلید های میمون وار وحرکات دنباله روانه در جنبش، زیر هر نام ونشانی که باشد، ناسازگار بود وبا آن مبارزۀ علمی ومنطقی می کرد و مضار آن را به جنبش و تکامل آن در آینده برمی شمرد. او با نفی این کنش ها وتنش ها و با طرح بدیل های انقلابی وتکاملی راه را به سوی آینده می گشود. او برمبنای تحلیل های واقع بینانه اش از اوضاع کنونی، دورنگری های علمی جالبی می کرد که اسناد افتخار آفرین جنبش هستند. برخی از این دورنگری ها به شکل معجزه آسائی هم اکنون متحقق گشته است. بطور مثال سه سال پیش از امروز که هنوز ابرقدرتها درتقابل وجنگ سرد قرار داشتند، رهبر طی یک نوشته با ارائه ی دلایل نطفه های تبانی را بین شان تشخیص کرد، وتبانی موجوده را همراه بایک ترور بین المللی پیش گوئی کرده بود. امروز همه شاهدیم که چسان روسها در برابر لجام گسیختگی ها و درندگی های امریکا وهمپالگانش در خلیج فارس، نه تنها عکس العمل نشان نمیدهند که همداستانی هم دارند. در ازای آن امریکا ومتحدینش دربرابر سرکوب خونین جمهوریهای بالتیک، گرجستان وغیره مهر سکوت برلب زده وفعال مایشائی آقای گربه چوف را نظاره گرند.

"رهبر" جهان را آنچنانکه هست میدید وبه اوضاع بغرنج حاکم برآن آگهی یافته بود و برآن بود که خود و یارانش را همپای تکامل حرکت دهد. او میگفت عدۀ تئوریها و تجارب جمعبندی شدۀ دیگران را که تاکنون می توانست منبع خوب استفاده قرار بگیرد، وقرار هم گرفت، اصول خدا داد لایتغیر میدانند، وعلیرغم هرگونه دگرگونی اوضاع، حق بیرون شدن از قالب های ساخته و پرداخته شده را نه بخود ونه به کسی دیگرمیدهند، که از برکت این تحجر والگوسازی شان همچون صخرۀ لایتحرک ولایتعقل درچنان بن بست بی روزنه ئی گیر کرده اند که جهان برایشان دالانی تنگ وتاریک می نماید وهیچ چیز درآن قابل رویت نیست. فقط وفقط خود شانرا لمس می کنند که بر هیچ زور میزنند و برهمه چیز غر و لند می کنند، سرانجام از کرده پشیمان می شوند و بر تاریخ و تاریخسازان و بزرگترین اندیشه ورزان و مردان عمل آن لعن وطعن می فرستند و خود یا گوشۀ عزلت گرفته و فرسوده می شوند ویا چنان درعیش ونوش زندگی افراط می کنند که دست فاسد ترین دسته های عیاش را هم از پشت می بندند.

رهبر کاملاً در نقطۀ تقابل این افراط وتفریط قرار داشت. او واقعیت های امروز جهان، ومتناسب با آن ایجابات عصر را، می پوئید تا همپای آن حرکتش را پایا سازد. رهبر بخوبی می دانست که در جهان امروز که پیشرفت علوم از دل زمین تابه کهکشان بشر را رهنمون شده، دیگر نسل های امروزین به بسیاری از مکتوماتی که برای نسل های پیشین اسرار به حساب میامد پی برده ودر هر زمینه میکوشند بنای اعتقادی شانرا برپایۀ علم ودانش بگذارند.

در زمینۀ اجتماعی نیز امروز دیگر مشکل است بتوان خلقی، ملتی ویا گروهی را به مدینۀ فاضله ایکه پایه و ریشه در واقعیت نداشته باشد، امید وارساخت. حال این مدینۀ فاضله چه با هاله ای از تقدس نمائی پیچیده شود و چه بارنگ و روغن انقلابی نما آذین بسته شود، اگر پایۀ عینی نداشته باشد، جالب وجاذب نمی افتد. تحولات و دگرگونی های علمی و صنعتی و واقعیت تلخ حاکم برزمین مردم را تاحدی واقع گرا ساخته است، و درهر امری میگویند "دلیلش چیست؟"، "پایه های عینی آن کدام است؟"، "این امر چقدر علمیست؟"، "چه نفعی ازآن درحال و در آینده متصور است؟" و ....

فکرانسان امروز را نمیتوان دربند محل، شهر و حتی کشوری مقید دانست، دگرگونی های علمی و اجتماعی و گسترش بازارها و وسایل ارتباطی مرزها را درهم کوبیده است. آنچه درکشوری امروزاتفاق بیافتد، فردا جهان بطور نسبی به آن آگهی می یابد، افکار وبرخوردها درمعرض دید و سنجش جهان قرار می گیرند، و از کنش و واکنش افکار دیگران اثر بر میدارند. آنکه بخواهد با اندیشۀ دگرگونساز وارد عرصۀ کارزار شود، نمی تواند ازاین هیاهو و تصادم افکار در امان باشد. لذا باید در برخورد باسیلی از انواع تفکر، آمادگی داشته باشد. و این آمادگی را هرگز نمیتوان با تحجر و قالب سازی و بستن دروازه های اتاق و یا حلقۀ خود بدست آورد؛ بلکه باید با مواجهه وشناخت ومطالعۀ شان پادزهر هریک را جستجو کرد. درعین اینکه از سجایای هریک نیز باید بهره گرفت و برای ایجاد ساختار جدید باید به ابزار جدید دست یافت.

رهبر پیشوائی بود که خود درمتن این حوادث جولان می کرد وبا بینشی به پهنای جهان به همه آنچه متداولست، برخورد میکرد وعصارۀ بدرد بخور آن را برای رهبری سازمان و جامعۀ خود استخراج می نمود ومی خواست که سازمان وجامعه اش آگاهانه به سوی هدف انسانی اش، که همان نجات انسان ازهرگونه ستم و خمود وجمود است، حرکت کند.

رهبر درزمرۀ متفکرین بزرگی بود که بن بست موجود فکری جهان را درک کرده بود ومعتقد بود که تحولات سرسام آور علم وتکنیک علیرغم اینکه به بسیاری از نیاز ها و پرسش های بشرپاسخ داده است، پرسش ها و نیازهای دیگری فرا راه آن قرار داد، که جامعۀ انسانی را دریک حالت سرگردانی کشانده است. بویژه این سرگردانی وتحیر در زمینۀ اجتماعی بیشتر مشهود است. چه، ازیک جانب پیشرفت بخشی از بشر، قرن بیستم را به سرعت غیرقابل تصوری عقب زده و بسوی قرن بیست ویکم می شتابد که همپای آن خواسته ها ونیازهای متناسب به خود را بوجودمی آورد. وازسوی دیگر بخشهای دیگری از بشریت، درکشورهای دربند امپریالیسم و اجیران بومی شان، در زندگی قرون وسطائی بسر میبرند وآمادگی ورود به قرن بیست ویکم را ندارند. در جهان مرزگسیختۀ امروز، این تناقض تأثیر فوق العاده جدی بجا میگذارد و بر تکامل مجموعی جهان اثر می نهد. امروز دیگر درجهان ستم زده نیز آن ارزش های بی ارزشی که ستمگران برای ابقای خود و ستم شان درطی قرون و مرور باشیوه ها و نیرنگ های مختلف به اعتقاد و اخلاقیات مردم زیرستم بدل کرده بودند، فروپاشیده و دیگرامپریالیسم واستعمارقادر نیست این خلق ها را همچنان چشم و گوش و زبان بسته برمحور منافع خود بچرخاند. شکست سوسیال امپریالیسم روس در افغانستان وبالاثر فروپاشی امپراطوری آن در اروپای شرقی از یکسو مصداق خوب این مدعاست؛ از سوی دیگرحساسیت منابع ومنافع ویژۀ مورد استفادۀ امپریالیسم درین عصرتکنالوژی حرکات مداراجویانه وحیله گرانۀ غرب را نیز ترمزکرد و آنرا ازقالب ساختگی بدرآورد.

تصادم منافع امریکا ومتحدینش با صدام حسین که میخواست از "میراث پدری" امپریالیسم امریکا ومتحدینش متمتع شود، و دفاع سرسختانه اش، ولو موقت، دربرابر هجوم وحشیانۀ سالاران سلاح پیشرفته، چهرۀ خشن و پوشالی امپریالیسم امریکا ومتحدینش را، که درقبای دموکراسی و قدرت ماورای بشری پوشیده شده بود، نیز با رسوائی برهنه کرد.

این دو واقعۀ بزرگ تاریخی در دهۀ اخیر قرن بیستم نشان داد که امروز دیگر هیچ قدرتی درجهان قادر ومحق نیست دیگران را زیر سلطه وسیطره اش نگاه دارد، وهکذا بوضوح ثابت شد که اگر خلقی وملتی جرئت کند و برای آزادی اش به حرکت درآید میتواند وباید به آن برسد که این ضرورت زمان ونیاز دوران است. وعلاوتأ عملکرد هردو ابرقدرت ومتحدانشان در افغانستان ودر خلیج فارس به همه ثابت ساخت که امپریالیسم و استعمار به هرنام ونشانی که پای بکشوری بگذارد، ارمغانی جزتنگدستی، ستم، وحشت، ویرانی و خونریزی به خلقها ندارد. ولذا باید انسان امروزی برای نجاتش از زیرستم یکی به ستمگر دیگری پناه نجوید و درپی آزادی کامل برآید و ...

این همان چیزی است که رهبر و یارانش درکشور خود علمبردار آنند ودرین مسیرت مصائب ومشکلات فراوانی را متحمل ومتقبل شده اند.

رهبر با صراحت میگفت که اندیشه های کهنه و فرسودۀ حاکم برجهان دست وپاگیر تکامل انسان پویا و حرکت شتابندۀ اوست؛ باید آنچه را که مایۀ تکاملی ندارد بدورانداخت وآنچه پذیرای تکامل است، تکاملش داد و امروز زمان آن رسیده که "فلک را سقف بشگافیم وطرح نو در آندازیم"؛ این تفکر پویا، نجاتبخش وتکاملی رهبر و یارانش را از "چپ " و راست مورد هجوم آدمک های سنگگ شده قرار داد وخشم اربابان حافظ ستم وعقب ماندگی رانیز برانگیخت که با تمام قوا بر ما شوریدند و رهبر را بمثابه گره گاه این تفکر پویا وانقلابی آماج رگبارگلوله های مذاب قرار دادند.

زمینه های ترور او :

آنچنانکه درفوق گفته آمدیم تحولات تند و شتابندۀ دۀ اخیر اکثر محاسبات و پیشگوئی های دهۀ ماقبل را فرو ریخت و برنامه ریزیهای تدوین شده را بیکاره ساخت.

شکست مفتضحانۀ ابرقدرت تا دندان مسلح روس بدست خالی وایمان خلل ناپذیر مردم پابرهنۀ افغانستان، معادلات ابرقدرتها وهمپالگان شانرا درکرۀ ارض درهم و برهم ساخت. هیچ منطق محاسب وتعقل مبتنی بر فقط کمیت ها، چنین شکستی را پیش گوئی نکرده بود. واما که ما صد بار گفته بودیم ارادۀ آهنین وعشق آتشین ملت ما به آزادی و نفرت بی انتهایش از بیگانۀ متجاوز ورای این محاسبات، تاریخ دیگری رقم خواهد زد و جهان شاهد شکست رسوای ماشین جنگی غول پیکر، خون آشام و ویرانگر روس در افغانستان خواهد بود. ما بارها گفته بودیم که امپریالیسم روس درین قمارخطرناک تاج امپراطوریش را خواهد گذاشت و دیر نخواهد بود آنروز که به تقلید از خلق دلاور و بیباک افغانستان، خلق های دربند روس درپشت دیوارآهنین زنجیرهای شانرا یکی پی دیگر درهم شکنند و با مشت کوبندۀ شان مغزجباران کرملین را پریشان و متواری سازند. ما این را صدها بارگفته بودیم و رهبر چون پیک توفان در اقصا نقاط جهان آنرا مطنطن میساخت. درآن زمان این فریاد حماسی رهبر، که از طینت و ارادۀ ملتی مصمم و درسنگر آب میخورد، کلامی گزاف و حماسۀ برخاسته از احساسات تلقی میشد که گویا از "واقعیت" و"محاسبه" فاصله دارد. واما دیری نگذشت که این کلام حماسی جان گرفت، واقعیت یافت، واقعیتی شگفت انگیز و پرشکوه. ارتش متجاوز وماشین جنگی مدرنش در سرزمین شیران خاور، درقلب تپندۀآسیا، درافغانستان غریب و بخون نشسته، درهم شکسته شد و راه فرار درپیش گرفت. طنین درهم شکستن این ارتش افسانوی – ارتش سرخ روس – بدست ملتی قهرمان، ولی "تمدن نیافته"، برگنبد دوار زمان پیچیده وهمه جا، درهر کشور و درهرخانه، گوشها را نوازش داد. و این شیپوری بود آزادیخواهانه، که به کلیه خلقهای دربند جهان فرمان "برپا!" و "به پیش!" صادر میکرد. خلقهای دربند سوسیال امپریالیسم روس آنرا به جان و دل شنیدند و به میدان شتافتند، خرس شکست خوردۀ قطبی که ضرب شست افغانها چشمش را سوختانده بود، بعد از غر و غر و خرناس های مذبوحانه قدم بقدم عقب می نشست و حرکت شتابنده اورا تعقیب مینمود و تا درون زندان خلقها، که آنرا به نام اتحاد شوراها یدک می کشند، ره یافت. ملت های دربند این زندان نیز به شور و فریاد آمدند، ولی خرس قطبی با آنان چنگ و دندان نشان داد. با اینحال اروپای شرقی یک قلم خود را به عجله وحیرت، بدون اینکه جهت گیری سالم کند، از سیطرۀ روس بدرانداخت وسقوط کامل امپراطوری کرملین انتظار میرفت.

همپای این تحرک تند و سریع، درجناح دیگر نیز خلقهای دربند امپریالیسم امریکا ومتحدینش تحرکی تازه یافتند وعلیرغم موضع محیلانۀ غرب در برابر جنبش های ضد روسی که بعضأ خود را حامی آن و طرفدار"دموکراسی" و "آزادی" هم جلوه میدادند، اینجا وآنجا جلوه های حرکت ضداستبدادی و استعماری نمایان می شد. در فسطین، انتفاضه با مشت وسنگ علیه صهیونسیم – این جگرگوشۀ امریکا و متحدینش – به شورآمده، در پیرو خلق قهرمان آن برضد ت رژیم دست نشاندۀ امریکا دست به نبرد مسلحانه زدند، در کولمبیا، شیلی، پانامه و... حرکت ضد امریکائی اوج می گرفت. در افریقا جنبش ضد اپارتاید و رژیم نژادپرست افریقای جنوبی – این نازدانۀغرب – اوج تازه گرفت و... سخن کوتاه بعد ازشکست سوسیال امپریالیسم روس، جهان درتب شورش علیه استعمار و امپریالیسم بطور کل می سوخت ومی رفت تا بنیاد خدائی ستم و زور را فرو بریزد.

خداوندان زور و ستم – امپریالیسم جهانی – که در دوقطب به اصطلاح غرب و شرق به رهبری امریکا و روس موضع گرفته وجهان را بین خود تقسیم کرده بودند، با وزش باد تند جنبش های آزادیخواهانه به لرزه افتاده واحساس خطر کردند، لذا برآن شدند تا ازتقابل باهم خود داری کرده و با تبانی دست دردست هم به نبرد و رویا روئی خلقهای جهان برآیند وهرجا که یکی درگیرشد، دیگری به آن یاری رساند. لذا طرح تبانی موجود بین ابرقدرتها ومتحدین شان پس از سالها جنگ سرد، شکل گرفت و برای تحقق آن و دفع هرمانع و رادعی که بخواهد سد راه شود، یک ترور بین المللی - انفرادی وجمعی- نیز راه افتاد که نمونه های آنرا در رومانی، فلسطین، کولمبیا، پیرو، پانامه، لیبی، افریقای جنوبی و در پاکستان – بویژه شخصیت های افغان- و... میتوان دید. پیامد خونین ترور ووحشت جمعی راهم اکنون در خلیج فارس بدست امریکا ومتحدینش، در فلسطین بدست اسرائیل و درلیتوانی، گرجستان وغیره بدست روسها شاهد هستیم، که هیچیک نه تنها به دیگری معترض نیست که همیاری وهمدستی نیز می کنند. این همدستی درکشور ما زیرنام "حل مسالمت آمیزقضیۀ افغانستان" شکل می گرفت و ابرقدرتهای چپاولگر به استعمارمشترک کشور ما توافق کردند، منتها برچگونگی سهم خویش چانه میزدند.

رهبرکه بادید روشن وعلمی اش این صفحۀ خونین تاریخ را، قبل از ورق خوردنش پیشگوئی کرده بود، میگفت که امپریالیسم امریکا و ارتجاع متحدش میخواهند برخون های ریخته شدۀ یک ونیم ملیون قهرمان بخون تپیدۀ افغانستان معامله گری کرده و دستآورد آنرا تصاحب کنند وخلق قهرمانی که بند را ازخود گسیخته دربند دیگری بکشند. رهبر برای پیشگیری این فاجعه در کشورش طرح های انقلابیش را ارائه داده وهمه وطندوستان را در تحقق آن میخواند، که هرگز به مذاق امریکا و متحدینش جور در نمی آمد و لذا برآن شدند تا این مانعه را از سرراه خود بردارند.

از جانب دیگر شکست مفتضحانۀ سیاست های امریکا وغلامانش در افغانستان و بازتاب توأم با نفرت آن در سطح جهان، وبویژه درخود افغانستان، امریکا را درین زد وبند با روس به بن بست کشیده وبی آبروساخته بود. مزدوران امریکائی – تنظیم های پشاور نشین – درهمه عرصه ها بی کفایتی، سودجوئی، فساد، دهشت افگنی، انتقام جوئی، انحصارگرائی، و... را ازحد گذشتانده و اهلیت آنرا نداشتند که بحیث یک طرف معامله از جانب ارباب امریکائی شان عرضه شوند. ولذا در همچو شرایط حساسی که ضرورت تبانی ایجاب عرضۀ بدیل می کرد، امریکا که دهسال تمام به امیران پشاورنشین به ملیارد ها دلارپول وسلاح داده بود، نتوانست از میان شان بدیل مطلوبش را عرضه کند ولذا دربن بست گیر افتاد.

این بن بست خود عامل تفرقه بین سیاستمداران امریکائی نیزشد، عدۀ برCIA که والد، حامی و پرورندۀ امیران پشاورنشین بود، زبان اعتراض گشودند، تا آنجا که تغییراتی درآن و در چوچۀ پاکستانی اش ISI نیز بوجود آوردند؛ ولی چاره نشد. اعتراضات همچنان بلند بود وطشت رسوائی سیاست سازان امریکائی – پاکستانی دست اندرکارتجاوزبه افغانستان چپه شد وکوس رسواتر امیران پشاور نشین، که دیگرگودی کوکی بیش نبودند، درهمه جا به صدا درآمد. امریکا و دستیارانش سخت عصبی بودند و برهر منقدی با خصومت و خشونت برخورد می کردند.

رهبر ویارانش که تمام این تراژیدی، وبه نحوی دیگرکمیدی، را عالمانه پیشگوئی کرده بودند و سیاست های خانه برانداز امریکا ومتحدین پاکستانی اش را با تحمیل کردن امیران مزدور و بی کفایت پشاور نشین برگردۀ مقاومت از مدتها پیش زیر رگبار انتقاد گرفته بودند ودرین فرصت واقعیت ها نتایج آنرا روشن تر می ساخت، وعلاوتأ طرح مبتکرانۀ "بدیل سومی" را از نیروهای وطنپرست، دلسوز و با کفایت جامعه نیز ارائه کرده و آنرا درقلب بسیاری از این نیروها جای داده بودند و شخصیت همه جانبۀ رهبر میرفت که محور، یا یکی از محور های اساسی این بدیل شود، خواهی نخواهی خشم امریکا ومتحدینش را بر می انگیخت ولذا وحشیان انسان کش دیو پرست، او را تحمل نکردند و بر او آتش گشودند، نگین حماسۀ تاریخ را شکستند وقلب خورشید را به تیرزدند تا از درخشش نور جلوگیرند ودر تاریکی جنایت کنند.

پیامد های این ترور:

رهبر در زمرۀ شخصیت هائیست که بود ونبودش برهستی انسان، برحرکت تاریخ و بر تکامل جامعه اثر می گذارد. همچنان که درزندگی پربارش، بویژه در ده سال اخیر، قلمش نقشی، زبانش فریاد وعملش اثری ثبت تکامل تاریخ سازمان و جامعۀ ماکرده است، شهادتش نیز اثرات مثبت ومنفی خود را برآن می گذارد.

اثرات منفی :

۱-عمده ترین اثر منفی شهادت قیوم رهبر اینست که خلق بخون تپیده وکشور ویران شدۀ ما که همه ارزش های معنوی ومادی اش بدست جنایتکاران روسی و وحشیان ارتجاعی – امریکائی یا برباد رفته ویا درمعرض نابودی است، در فرصت حساسی که به همچو ارزشها نیاز حیاتی دارد، با شهادت رهبر بزرگترین ارزش علمی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و بزرگترین مبتکر و طراح سازندگی ویرانی هایش را از دست داده است. و این فاجعه وضایعۀ است که سالهای سال نیاز است تا آنرا بتوان جبران کرد، وشاید هم برای مدت مدیدی جبران ناپذیرباشد.

سازمان ما که طی دهسال نبرد نابرابرش با اهریمنان روسی و اجیران شان ولاشخوران ارتجاعی مزدور امریکا، بزرگترین ضربات را متحمل شده و بهترین کادر ها و رهبرانش را از دست داده بود، در وجود رهبر می رفت تا زخم های عمیقش را مداوا کند. اکنون این لالۀ خونین با شهادت رهبر داغی بزرگتر برجگر دارد و تا سالهای سال قادر نیست اندوه بزرگ و درد عظیم شهادت رهبر را فراموش کند ومدتها یک کانون ماتم خواهد ماند و از نبود رهبر رنج خواهد کشید.

۲- جنبش ملی – دموکراتیک، که بقول یکی از رهبران یک بخش آن ترور رهبرمعراج ضربت این جنبش است، واین جنبش با ترور رهبر بهترین تئوریسن و پیشوای خود را از دست داده است، نیز قادر نیست بزودی غم بزرگ را برخود هموار سازد ولذا مدتها اثر منفی این ضایعه را با خود حمل خواهد کرد.

۳- جهان مترقی و بشریت آزادیخواه نیز به استناد پیام های صادرۀ شان به مناسبت شهادت رهبر، یکی ازپیشتاز ترین و آگاه ترین رهبران بشریت مترقی و یک علمبردار آزادی و دموکراسی را در سطح جهان از دست داده وضایعۀ آنرا ضایعۀ انسانیت مترقی خوانده اند که جبران آن ساده نیست، و اثراتی دیگر.

۴- ورود جسد مطهر رهبر، فرزند برومند مردم افغانستان، درشب فردای ترورش به سرزمین مرد خیز افغانستان به منظورسپردنش به آغوش پاک و پر مهر مادر وطن، ضمن ایجاد تاثری عمیق، شور وهیجانی وصف ناپذیر به موج توده های پا برهنه – اعم از مرد و زن و پیر و جوان، مسلح وغیر مسلح – بوجود آورده بود. این موج خشمگین وسوگوار انسان های غیرتمند وبی آلایش علی رغم احساس سر نیزه های اجیران روسی و امریکائی بر بالای سر شان، شخصیت و مبارزات و راه و رسم رهبر را از ته دل ستودند و پیوند وتعهد مردانۀ شان را به آن اعلام داشتند. درعین حال با ابراز خشم ونفرت بی پایان به قاتلان شهید رهبر، سوگند خوردند که با ادامۀ راه او انتقامش را از دشمنان او و وطنش خواهند گرفت. این مردم اورا فرشتۀ نجات و یگانه رهبر بیباک، عالم، سیاستمدار وغیروابسته خطاب می کردند، که روس و امریکا تحمل وجودش را نداشتند. بعد از وداع با جسد مطهرش، او را درقلب پرمهر مادروطن سپردند و از تربتش یادگار گرفتند تا یاد آنرا همیشه باخود داشته باشند. ودر تداوم آن با ابراز همدردی و تأثر به رهروان رهبر وخشم ونفرت به قاتلان رهبر در اقصا نقاط کشور و درخارج آن اورا بزرگ داشتند.

تبارز چنین عشق وعلاقۀ مردم رنجدیدۀ وطن به "رهبر" و تعهد به ادامۀ راهش درشرایطی که سرتا پای مردم ما درآتش نفرت از رهبران نام نهاد ساخت روس و امریکا می سوزد، بزرگ ترین دستآورد واثری است که شهادت بزرگ رهبر ازخود بجای گذاشته است.

۵- ازهمان نخستین لحظۀ وقوع فاجعۀ ترور رهبر، توگوئی موج توفنده و مطهر خون رهبر برزمین نریخته و درعروق سامائی ها به جریان افتاده است. از پائین ترین صفوف سازمان تاهئیت رهبری، متحدانه و یک صدا فریاد زدند که هرگز نمی گذاریم پرچم پر افتخار سازمان که رهبر آنرا بردوش می کشید، به زمین بیافتد، ویا حتی برای لحظۀ درحرکت برمسیر ترسیم شده توسط رهبر وقفه ایجاد شود. سامائی های موجود درمحل فاجعه بر روی جسد مشبک لاله گون ومعطر رهبرقهرمان شان سوگند یاد کرده بودند که برای بسررساندن آرمان رهبر از هر آنچه مانعه بر سر راه شان قرار گیرد – موانع شخصی یا اجتماعی – جسورانه وخودگذرانه عبور کنند و وحدت سازمان را بیشتر از پیش حفظ کنند. به تعاقب آن از آحاد مختلفۀ تشکیلاتی، از داخل و خارج ، پیام های تسلیت و تعهد نامه و بیعت بسوی رهبری باقی مانده سرازیر شد. وهمه باهم تعهد بستند که با دور انداختن رخوت، انفعال وکم کاری، تحت هدایت ستاد رهبری شان، چون تنی واحد برای تحقق آرمان رهبر کبیرشان بیشتر از پیش مبارزه کنند . یک سال گذشته با نتایج آن مصداق تحقق این تعهد بوده است.

این دست آورد بزرگ اثر الهام بخش دیگری است که شهادت رهبر محبوب مان بجای گذاشته است. تاریخ کشور ما و کشورهای دیگرنشان داده است که درهمچو مواردی انشعابات، فرکسیون بازی ها وستیزه جوئی هائی برای کسب رهبری در سازمان های سیاسی اتفاق افتاده است، ولی خوشبختانه در سازمان رهبر، در پرتو رهبری های خردمندانۀ او وبه یمن خون پاکش و با همت وصداقت وخود گذری رهبران، کادر ها وصفوف سازمان ما، این شهادت بزرگ پایۀ مستحکم وحدت و یک پارچگی سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک سازمان گشته است که تبارزآنرا درعملکرد و درکار سازمان بخوبی می توان مشاهده کرد. یک سال حرکت منسجم، یک پارچه و در خط واحد سامائی، تمام آرزو های شوم و پلید دشمنان را که با ترور رهبر انتظار فروپاشی ساما را داشتند، به خاک یکسان کرد وامید شان رابه یأس مبدل نمود، که همیشه چنین باد!

۶- رهبر شخصیتی بود که طیف شخصیتی اش مرزهای کشورش را عبور کرده وبه حیث یک شخصیت جهانی در عرصه های علمی، اجتماعی، سیاسی و دپلماتیک درآمده بود. محافل مختلف علمی، سیاسی و دپلماتیک درکشور ها و قاره های مختلف جهان، که "رهبر" با آنها دیدار و گفتگو کرده بود، او را بحیث یک دانشمند وسیاستمدار طراز اول می شناختند وبه او و افکارش احترام عمیق داشتند. با شهادت این بزرگمرد مجموعۀ این محافل بین المللی تاثر وتاسف عمیق شانرا بیان داشته و نفرت و انزجار شان را نسبت به قاتلان "رهبر" ابراز داشتند. گسیل سیل قطعنامه وکارت اعتراضیه به سفارت های پاکستان و برپائی محافل سوگواری و راهپیمائی ها و جلسات اعتراضی در قاره های اروپا، امریکا وآسترالیا، با شرکت جمع کثیری از دانشمندان وسیاستمداران سرشناس جهان وتعداد قابل ملاحظه ئی از موسسات علمی ، اجتماعی وسیاسی و در پهلوی آن برپائی راهپیمائی ها وجلسات اعتراضی تعداد کثیری از افغان های مقیم خارج، به سازماندهی یاران و هواداران شهید "رهبر"، دریک طیف وسیع ومطنطن ساختن فریاد های "درود بر رهبر"، "مستدام باد راه واندیشۀ رهبر" ، "مرگ بر تروریسم و ارتجاع" و"مرگ بر امپریالیسم، این حامی تروریسم و رتجاع" در اقصا نقاط جهان از برکات و اثرات الهام بخش دیگر شهادت رهبر شهید ماست. تکان خون پاک ونیرومند رهبر توانست بسیاری از آحاد وافراد جنبش را که در خارج از کشور در حاشیه، سردر گمی و یا رخوت بسر می بردند، به شور آورد واز آنها جریانی نیرومند برضد امپریالیسم وارتجاع بسازد که تداوم آن مطمئناً می تواند آن ها را اساسی ترین نیروی کارآ ومنسجم خارج کشوری بسازد، تا آنها بتوانند هموطنان آوارۀ شان را که حیات وآیندۀ شان در زیر سایۀ شوم ارتجاع سیاه خدشه دار ومکدرگردیده است، ازاین دام بلا رها نیده و رهبری کنند ودر پیوند با نیروهای همتای داخلی و تداوم وتکامل آن تا به داخل کشور برای مردم زخم خورده و دربند ارتجاع و استعمار نیز موثر واقع شوند، که هم اکنون ثمرات آن محسوس است. ودستآورد ها و اثرات دیگری که شرح آن بر اطالت کلام می افزاید. سخن کوتاه همچنان که زندگی پربار رهبر ثمرات نازدودنی بجای گذاشته است، شهادت با عظمتش نیز امید ارتجاع وامپریالیسم رابه یأس بدل کرده است.

آری! شهادت حماسی این مرد اندیشه و تاریخ یکباردیگر عملاً ثابت ساخت که اندیشمندان رهگشا همان طوری که در زندگی درتغییراوضاع پیرامون خود نقش رهگشایانه دارند، مرگشان نیز همان گونه تاثیرات بسزائی دارد.

با الهام از رهبر چه باید کرد؟

امپریالیست ها و استعمارگران از مدتهاست که از سیاست فشار وجذب سود برده اند. هرگاه جناح امپریالیستی در نتیجۀ فشارهائی درکشور معینی به عکس العمل مواجه شده است، جناح دیگرامپریالیستی با مکیاژ دایۀ مهربانتر از مادر برای جذب آن کشور و ملت عصیانگر پای به میدان نهاده است و با عرضه کردن مقداری امکانات، در تقابل با رقیبش، این کشور عصیانگر را در سیطرۀ خود کشیده است و بعدها همان کرده است که سلف ماقبلش. ما نمونه هائی ازین تراژیدی های تاریخ را درکشور های مختلف دنیا شاهدیم، که هرگاه دریکی از کشور های مستعمره، جنبش ضد امپریالیسم امریکا ومتحدینش اوج گرفته است، سوسیال امپریالیسم روس ومتحدینش چون دایۀ مهربانتر از مادر خویشتن را حامی ومدافع خواستهای برحق وطرفدار جنبش آزادی خواهانۀ خلق بپا خاستۀ آن کشور جلوه داده وبا گسیل کمکها به تدریج آن جنبش نوپای، وبالاتر، آن کشور انقلابی ایرا که در آستانۀ آزادی اش بوده به دام وابستگی خود کشاندند. نمونۀ درد انگیز آن ویتنام و... . وبالعکس هرگاه درکشوری جنبش استقلال طلبانۀ ضد روسی پای به میدان نهاده وملتی با رشادت وخود گذری برای درهم شکستن سیطرۀ روس کمر بسته است، امپریالیسم امریکا و متحدینش قیافۀ قیم دلسوز وهمنوا با این جنبش را بخود گرفته وخویشتن را منادی آزادی وحتی مدافعان دین ومذهب آن کشور وملت جلوه داده اند، تا با نفوذ درآن، سیطرۀ خود را برآن بگسترند. نمونۀ جانگذاز آن افغانستان بلا کشیده است.

بدین اساس جنبش ها ونیروهای ضد امپریالیستی همیشه در نبرد با امپریالیسم می بایست یک جهت را که دشمن عمده و متجاوز مستقیم است زیر ضربت می گرفتند والزماً با جهت دیگر (که چهرۀ مدافع شانرا گرفته است) مدارا می کردند. که این خود درصفوف نیروهای ضد امپریالیستی دو گانگی و تضاد به وجود می آورد واین جنبش مترقی را تضعیف می کرد.

ولی اکنون که تجربۀ افغانستان وخلیج فارس چهرۀ کریه هر دو جناح امپریالیستی را رسوای رسوا ساخته وتبانی این دو بلوک آنها را به حیث یک سیستم واحد در تقابل جنبش ها و خلقهای آزادیخواه جهان قرار داده است، دیگر هیچ الزامی نیست که جنبش های ضد امپریالیستی درسطح جهان با هدفی واحد و با شعارمشترک "مرگ برامپریالیسم جنگ طلب جهانی" بسیج ومتحد نشوند. به نظر ما یکی از بزرگترین دستاوردهای دهۀ اخیرقرن بیستم قطب بندی مشخص جهان به دو اردوگاه امپریالیستی وضد امپریالیستی است. تکامل سریع اوضاع در این دهه به وضوح کشور های امپریالیستی وسگ های قوله کش شانرا دریک قطب و خلقهای ستم کش و دربند را در قطب مقابل آن جابجا کرده است وهیچگونه وسواسی برای تشخیص "امپریالیسم متجاوز تر" و"شرورتر" ویا "ضعیف تر" و"کم خطر تر" باقی نگذاشته است. امروز همه شاهدیم که سیستم جهانی امپریالیستی – اعم از روس ومتحدینش و امریکا ومتحدینش– موج خون جاری ساخته اند و بر هر حرکت وفریاد مخالفان شان همدست می تازند وآن را بخون می کشانند.

از نظر ما مساعد ترین شرایط وحدت کلیه نیروهای امپریالیستی در جهان هم اکنون بدست آمده است؛ ولذا ما نیز باید همه بکوشیم تایک جبهۀ وسیع ضد امپریالیستی را از کلیه نیروهای ضد هردو بلوک امپریالیستی به وجود آوریم وبا ایجاد تفاهم وطرح یک برنامۀ مشترک، یک مبارزۀ وسیع را علیه امپریالیسم خونخوار جهانی درسراسر گیتی سازماندهی کنیم.

درکشور ما نیز دیگر جائی برای تشویش آنها که گمان میکردند امریکا ومتحدینش دست کمی از روسها دارند باقی نمانده است. هم اکنون باردیگر ثابت شد که روس و امریکا و یارانشان سروته یک کرباس اند وکلیه نیروهای ملی – دموکراتیک، ضد استعمار ووطندوست باید دریک جبهۀ مشترک ضد امپریالیستی – از هر قماشی که باشد – گردهم آیند وبا طرح یک برنامۀ جامع الاطراف از طریق بحث ومفاهمه واحترام به عقاید وافکار یکدیگر، به دور محور آزادی کامل افغانستان وتحقق عدالت اجتماعی وحق دادن به حضور و رای مردم در تعیین سرنوشت شان، به معضلات تباه کن موجود خاتمه دهند و دست ابرقدرتها و متحدین منطقه ای وغلامان بومی شانرا از سر ملت بخون تپیده ومیهن ویران شدۀ خود کوتاه سازند. ما شرایط موجود را مساعد ترین شرایط مبارزۀ ضد امپریالیستی وایجاد یک جبهۀ متحد کلیه نیروهای غیر وابسته ملی – مذهبی میدانیم. چه همچنان که شکست مفتضحانۀ روس و مزدورانش را همه دیدند، شکست رسوای امریکا وغلامانش نیز اظهرمن الشمس است. هم اکنون به همان شدتی که مردم ما از مزدوران روس متنفرند، از امیران پشاور نشین نیز نفرت دارند و درد و رنج دست اندازی دیگران را هم بی حد کشیده اند.

لذا رسالت نجات کشور و مردم بلاکشیدۀ آن از رنج و جنگ خانمانسوز این دونیروی مزدور اجانب برعهدۀ نیروهای مستقل ملی است که باید آن را مسئولانه وجرئت مندانه به انجام رسانند.

واین همان چیزیست که شهید رهبر حیاتش را وقف آن کرده بود ودر اثبات وتحقق آن خون پاکش را نثار کرد.

سازمان ما که از نخستین اعلامیۀ اعلام وجودش هشدار داده بود که باید دقت شود که کشور ما به نجات از چنگال خرس قطبی روس به دهان خون آلود امپریالیسم دیگری نیافتد، و تاهمین اکنون نیز بر اساس همین اصل لحظه ای از افشای سیاست های خانه خراب کن هردو جناح – هم روس وعمالش وهم امریکا وعمالش – غافل نبوده وبا ارائۀ مشی مستقل ملی اش بدیل انقلابی خویش را نیزمطرح نموده بود؛ اکنون افتخار دارد که به چشم سر می بیند که خونهای ریخته شدۀ بهترین رهبران و رهروانش به ثمر نشسته و امروز جهان فریاد او را که "نه روس وعمالش و نه امریکا و متحدینش، بلکه کشور مستقل، شگوفا ومترقی" می شنود و درک می کند وآن را سر لوحۀ کلیه جنبش های آزادیبخش باید بسازد. علاوتأ ما بخود می بالیم که امروز دیگر درهر کوچه و برزنی با هر افغانی که در داخل وخارج کشور برخورد کنی این سیاست ساما را زمزمه میکند که: "نه عمال روس ونه هم عمال امریکا، باید یک نیروی مستقل زمام امور را بدست بگیرد". مگر با این همه بی امکاناتی وضربتی که سازمان متحمل شده و در متن چنین هیاهوی ابرقدرتها، پیروزیی بالاتر از این مقدور است که چنین سازمانی، بدون تکیه بر هیچ منبع خارجی، توانسته است سیاست و شعارش را همه جاگیر بسازد؟

به کلیه سامائی ها آژیرمی دهیم که مساعد تر از این فرصتی برای گسترش وتعمیق سیاست مان نداشته ایم. هم اکنون نغارۀ رسوائی وابستگان به بیگانه – اعم از روسی، امریکائی، عربی، منطقه ای- در کوچه و بازار وشهر و روستای میهن و در خارج، در کمپ ها و در بازار های پاکستان، ایران و کشور های دیگر به صدا درآمده و دیگر هیچ نیروئی را یارای آن نیست که این مفاسد اجتماعی را از سقوط کامل نجات دهد. در هرکجا که هستید، در داخل و خارج، فشرده و با ایمان کامل دست های تانرا صادقانه در دست کلیه عناصر و نیروهای پاک وغیر وابستۀ ملی – مذهبی بگذارید وبا افشای هرچه بیشتر ورشکسته گان مزدور، مردم تانرا از دامهای گستردۀ این اهرمنان برهانید و با توده های مردم درآمیزید و راه وآیندۀ روشن را برای شان بنمایانید تا خود بتوانند با دید روشن واطمینان خاطر در در تعیین آیندۀ شان سهیم شوند.

ماهم اکنون خلای حضور رهبر را به شدت احساس می کنیم که اوچگونه همچو روزی را پیش بین بود وچسان خود میتوانست محور بیسچ عوامل مثبتۀ موجود شود. ولی به هر حال برای بزرگداشت او چیزی بهتر ازآن نیست که در تحقق آرمان بزرگش با صفوف فشرده و بی هراس به پیش بشتابیم وبا همسوئی وترکیب تمام ظرفیت ها جای اورا پر کنیم و یاد او را زنده نگهداریم.

درود برروان پاک رهبر!

 

نويسنده: وليد