پایگاه بگرام که روزگاری بزرگترین مرکز حضور نظامی ایالات متحده در افغانستان بود، بار دیگر به صحنۀ اصلی کشمکش های سیاسی و امنیتی بدل شده است.
تهدید دانولد ترمپ مبنی بر «پس گرفتن بگرام» و واکنش دوپهلو و مبهم طالبان نشان داد که دوسیۀ حضور امریکا در افغانستان هرگز بسته نشده است. طالبان در ظاهر بر استقلال و تمامیت ارضی تأکید می کنند و شعار می دهند که «حتی یک وجب خاک افغانستان واگذار نمی شود»، اما اظهاراتی چون «اتخاذ راه حل های مبنی بر واقع بینی و عقلانیت» نشان می دهد که راه معامله و چانه زنی را عمداً باز گذاشته اند. طالبان در شرایطی گرفتار انزوای شدید سیاسی، بحران اقتصادی و عدم رسمیت بین المللی اند که چنین معامله ای برای آنان وسوسه برانگیز جلوه می کند. تجربه نیز نشان داده است که این گروه بارها مصالح و منافع مردم را قربانی کرده اند و دستیابی به قدرت و امتیازات کوتاه مدت را بر سرنوشت مردم ترجیح داده اند. بنابراین، بیم آن می رود که در موضوع بگرام نیز همان روند تکرار شود.وقتی یک مقام ارشد طالب در شبکه اجتماعی ایکس می نویسد، «دوکشور باید بدون حضور نظامی امریکا در افغانستان تعامل کنند»، پیامدهای چنین توافقی، اگر عملی گردد، تنها محدود به روابط طالبان و امریکا نخواهد بود بلکه سراسر منطقه را درگیر خواهد ساخت. چین به طور مستقیم بازگشت امریکا به بگرام را تهدیدی علیه امنیت سینرکیانگ و پروژه های استراتیژیک «کمربند و جاده» تلقی خواهد کرد و بی درنگ و بدون شک فشارهای اقتصادی و سیاسی بر طالبان وارد می آورد. روسیه بازگشت دشمن دیرینه اش به قلب آسیای میانه را ضربه ای به امنیت ملی خود می داند و احتمالاً حضور نظامی و سیاسی اش را در سرحدات جنوبی تقویت کرده و به حمایت از گروه های مخالف طالبان روی خواهد آورد. ایران نیز که همواره حضور نظامی امریکا در همسایگی شرقی را خطری حیاتی شمرده، بی درنگ روابط خود با طالبان را تیره میسازد و از ابزارهای امنیتی، سیاسی و حتی نیابتی خود برای مقابله با این حضور بهره خواهد گرفت. نتیجه آن خواهد بود که برای نخستین بار منافع سه قدرت بزرگ منطقه – تهران، مسکو و پیکن – به طور همزمان در مخالفت با گروه طالبان همسو شود و این به معنای ورود طالبان به بحران چندجانبه ای است که توان مهار آن را نخواهند داشت و نتایج آن از همین حالا قابل پیشبینی است.
در عرصۀ داخلی نیز پیامد های این سناریو بسیار سنگین خواهد بود. طالبان به خوبی می دانند که «واگذاری خاک» حساس ترین موضوع ملی در تاریخ افغانستان است و جامعه هیچگاه آن را برنمی تابد. از همین رو، احتمال می رود که این گروه برای کاستن از فشار داخلی به ابزارهای سیاسی متوسل شود و مثلاً تصمیم را به لویه جرگه واگذار کند. اما تاریخ افغانستان به وضوح نشان داده است که لویه جرگه ها در عمل نقش نمادین و فرمایشی داشته اند و نتایجشان از قبل تعیین شده است. طالبان خود هیچ اعتقادی به این میکانیسم ندارند، ولی ممکن است آن را به عنوان ابزاری برای شستن دست هایشان از مسئولیت مستقیم به کار گیرند و وانمود کنند که این تصمیم «مردم» بوده است. چنین اقدامی چیزی جز شارلاتانی سیاسی و فرار از پاسخگویی نخواهد بود.
در کنار این، به اصطلاح فراریان سیاسی ـ نظامی که پس از ۲۰۲۱کنار زده شدند، به چنین معامله ای همچون دریچه ای برای بازگشت به صحنه می نگرند. حضور رسمی یا نیمه رسمی امریکا در بگرام برای آنان نوعی چتر حمایتی خواهد بود تا بار دیگر پایگاه های سیاسی و نظامی خود را بازسازی کنند. در واقع آنان این حضور را ضمانتی برای احیای نقش خویش می دانند. با این حال، تجربه نشان داده است که ایالات متحده متحدان محلی خود را تنها تا جایی حمایت می کند که منافع خودش اقتضا نماید و هیچگاه فراتر از آن پیش نخواهد رفت. از این رو، چنین امیدواری هائی نیز در نهایت ممکن است به سرخوردگی تازه ای بینجامد.
هدف اصلی امریکا از بازگشت به بگرام فراتر از افغانستان است. این پایگاه برای واشنگتن نه صرفاً یک موقعیت نظامی، بلکه سکویی استراتیژیک در قلب آسیا برای نظارت و مهار سه رقیب بزرگش – چین، روسیه و ایران. همان طور که اوکراین در اروپای شرقی به نقطۀ فشار علیه روسیه تبدیل شد، افغانستان نیز می تواند به «اوکراین آسیای میانه» بدل گردد. امریکا از این طریق می تواند بار دیگر بر معادلات جیوپولیتیکی منطقه سوار شود و از خاک افغانستان به عنوان اهرم فشار بر رقبای خود استفاده کند. این موضوع ریشه در همان مباحث پنهانی دارد که در مذاکرات دوحه نیز بارها به آن اشاره شد: درخواست امریکا برای حفظ یا اجارۀ پایگاه هائی در افغانستان یا اطراف آن. هرچند آن زمان این بحث ها در پردۀ ابهام باقی ماند، اما اکنون تهدید های آشکار ترمپ و پاسخ عوامفریبانه طالبان نشان می دهد که آن دوسیه هیچگاه بسته نشده است.
از این منظر، واگذاری بگرام برای مردم افغانستان بیش از آنکه دستاوردی به همراه داشته باشد، بحرانی همه جانبه خواهد آفرید. در حالی که امریکا نقطه ای استراتیژیک در قلب آسیا به دست خواهد آورد و موقعیتش را در رقابت با چین، روسیه و ایران تقویت خواهد کرد، طالبان در برابر خشم سه قدرت منطقه ای خواهند گرفت. در نتیجه، آنچه برای طالبان شاید وسوسۀ کوتاه مدت به دست آوردن رسمیت سیاسی یا انباشتن کیسه های شان جلوه کند، در عمل به باتلاقی بدل خواهد شد که می تواند پایه های حاکمیت ضد مردمی شان را بیش از پیش متزلزل کند.
اما پرسش اصلی همچنان سرنوشت مردم افغانستان است. اگر بگرام دوباره به امریکا سپرده شود، افغانستان بار دیگر به میدان رقابت قدرت های جهانی بدل خواهد شد و فشارهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی بر دوش مردم سنگینی خواهد کرد. آینده در این حالت بیگمان تیره تر از امروز خواهد بود؛ چرا که مردم بار دیگر خود قربانی بازی های جیپولیتیکی قدرت ها می شوند. با این حال، همه چیز هنوز به طور کامل از دست نرفته است. اجماع منطقه ای علیه بازگشت امریکا، حساسیت تاریخی جامعه نسبت به واگذاری خاک و هزینه های سنگین هرگونه حضور خارجی می تواند مانع از تحقق این سناریو گردد. تجربۀ چند دهۀ گذشته نیز به روشنی نشان داده است که هیچ قدرتی، هرقدر هم قدرتمند بوده باشد، نتوانسته است به آسانی سرنوشت این سرزمین را در دست گیرد.
افغانستان در برابر دو راهی تاریخی قرار دارد. یا با واگذاری بگرام به امریکا وارد دور تازه ای از بیثباتی، بحران و جنگ نیابتی خواهد شد و به «اوکراین دوم» در آسیا تبدیل می شود؛ یا با ایستادگی در برابر این فشارها – هرچند پرهزینه و دشوار – از این دام می گریزد و راهی برای رهایی میابد. امید برای مردم افغانستان هرچند شکننده، هنوز زنده است. این امید نه از ارادۀ طالبان و نه از وعده های امریکا، بلکه از مقاومت تاریخی مردم، اجماع منطقه ای علیه سلطۀ خارجی و تجربۀ پررنج دهه های گذشته برمی خیزد. آیندۀ افغانستان تنها زمانی روشن خواهد شد که سرنوشت آن نه در میزهای معامله قدرت ها، بلکه به دست خود مردم رقم بخورد.
احمد آریا

