افغان موج   

شما نه سر پیازید و نه ته‌یی پیاز

اولویت های مان را شناسایی کنیم

پاسخی به  لطف‌الله  مشعل.

طالب هزار بار بهتر از شما و  دشمن مستقیم و  آشتی ناپذیر کشور است

جوانان مطرح پیسه پرور هرگز خادم وطن نیستند:

افغانستان بستر برنده‌گی ها و دوزنده‌گی های تاریخ است در سی ده سال پیش. طی طریق این بستر را تا مرزهای خیالی پنج‌ هزار سال پیش کهنی وانمود می‌کنند و تاریخ های مختلفی روایات مختلفی از کهنه‌گی تاریخ زادگاه ما دارند. در این میان حقیقت مسلم آن است که این کشور با نام های غیر از افغانستان، نمادهای با مسمای نامی خود را داشته است. مهد مدنیت پرور، سکوی پرتاب بهینه های تاریخی و کهنی و همه دارنده‌گی های نیک غیر از بد داشته است. ساختار جغرافیایی، پیشنه های کهنی، اسطوره آفرینی های آن هر کدام اصالت های خود را داشته و تنزل و تطور های عبور کرده‌ی شان یا یا دشنه های ظفر و پایایی حفظ کرده اند یا که هم علم و مدنیت و آگاهی ها. داستان های زیادی از آن زمان ها در لابلای تاریخ های مکتوب و رویات غیر مکتوب خُفته اند. ما تاریخ خوانی گذشته‌ی وطن را به هر جوان و پیر این وطن توصیه می‌کنیم. افغانستان ام‌روز از آغاز دوره‌ی پادشاهی احمدشاه درانی که سال های زیادی پس از او به این نام شناخته شد، هرگز روی خوشی و باروری را نه دید ‌و نه خواهد دید، مگر به شرایط تغییر بنیادی. با آن که سلسله های حکومت های محلی و ملی هم‌سایه های ما گاه پیوند های جغرافیایی با هم داشتن و زمانی گسست های کشور گشایی ها، ولی آن ها هم کم‌تر از افغانستان ام‌روز بی‌سر و سامان نبودند. مثلاً ایران در عهد شاهان قاجار زنده‌گی های عجیبی و تاریخ عجیب را تجربه کرده است. ولی ایران کوله‌بار گذر از گذرگاه های تاریک را در پشت داشته کشان کشان با علم و عقل و کمال تا عصر مدرن ام‌روز رسید. بیان بار بار ناکاره‌گی های زمام‌داران قدرت در خراسان پسا نادر افشار دل تاریخ را هم انباشته از سیاهی کرده که چه‌‌گونه ملتی در گرو گروه‌بانانی به نام های شاه و سلطان و امپراطور بود و آنان یعنی قدرت‌مدارن به  این ملت غیر از صف‌ سازی های طولانی و تکرار بی‌ خاتمه برای گدایی دو قرص نان خشک کاری نه کردند. تاریخ نزدیک به سه صد سال اخیر کشوری به نام های خراسان و افغانستان جزء کشتار ‌و ویرانی و ظلم‌ و تعدی دروغ بافی تاریخی قبیله‌سالاری پشتون سیاسی ارمغان نیکی به جا نه‌گذاشته است. دلیلی که سبب این همه مصایب و بدبختی ها شده همان ساختار چندملیتی اتنیکی افغانستان ام‌روز است. بهترین راه‌کار برای بِه‌زیستی مردمان این خطه پسا نادر افشار که احمدشاه درانی دست به حکومت سازی آن زد، ایجاد دو کشور با هویت های زبانی پشتوگفتاران غیر بومی و پارسی گفتاران بومی بود. به اساس میانه های فاحشی از فرهنگ ‌و کلتور و جهان ‌بینی های فکری و روان‌شناختی های محلی ‌و منطقه‌یی و‌ جامعه شناسی های حاکم و بدون تغییر یا با تغییر فرهنگ های متضاد، به خصوص کشور مستقلی با تمام محتوای افغانی و پارسی درد سر کم‌تر هم به پشتوگفتارها داشت و هم به پارسی گفتار ها و گروه های دیگری از اقوام شریف دگر افغانستان که خواست خود شان در ادغام با هر بخشی بود. به هر رو کار چنین شد که حالا می‌بینیم و چنان نه شد که باید می‌شد. نتیجه این شد که اشخاص نادانی چون لطف‌الله مشعل حالا صاحبان اصلی مملکت را پرازیت‌گونه‌ چرخنده های اجباری گویا به دور خودشان می‌دانند. و خود ها را گویا (محور و ما) می‌خوانند. چه خیالات باطلی.

من پاسخ آقای مشعل را بدون تذکرات مو‌ به موی‌ تاریخی ساختار کشوری و جغرافیایی اجباری به نام افغانستان می‌نویسم‌.

آقای مشعل در یک نوشته‌ی همه‌گانی ساخته‌ی شان با نگاه برتری خواهانه، واژه های (ما ) و (محور) یا ( صاحب‌خانه ) را به کاربرده اند. ارچند ما می‌دانیم که مراد از چنین سیاه‌نگاری های افرادی چون مشعل چی‌ست؟ و گواه بوده‌ایم که در دو دهه‌ی جمهوریت های انحصاری از این سخن ها کتاب ها گفته اند و نوشته اند که هرگز سودی به جز اطفای حریق برتری خواهی درونی شان نه داشته اند. هویداست که از احمدشاه درانی تا عبدالغنی غلجایی با وجود آماج گیری های گروهی چند نفره بر علیه دیگران و (ما) خوانی ها (محور) خواب‌بینی هایی داشته اند. اما هرگز نه‌توانستند و نه‌خواستند این (ما) خوانی های خود تراویده در پنداشت های شان را به عنوان یک سیاست رسمی اعلام کنند. احمدشاه درانی نرم‌خو ترین امپراطور و عبدالرحمان شقی‌ترین و عبدالغنی منفورترین حاکمان سلسله‌ی حاکمیت های انحصاری و قبیله‌یی هم نه توانستند خود شان را (ما) و (محور) آشکارا بخوانند. تا آن‌جا که غنی در تاجیکستان فارسی را زبان سرآمد روزگاران خواند. چون آنان می‌دانستند که مالکان اصلی این سرزمین کی ها اند.  پس طالب هزار بار بهتر از شما خاین هاست. طالب به حمایت آمریکا و‌ اروپا و انگلیس ‌و به کفتانی پاکستان، مستقیم و راست و بدون هراس نظام تک قومی را تشکیل داده و دگران را کنار زده. طالب هرگز ادعای محوریت، صاحب خانه بودن و (ما) را نه کرده و کرده هم نه می‌تواند. طالب با وجود دشمنی آشتی ناپذیری که در برابر مردم افغانستان و به خصوص دشمنی اعلام ناشده با غیر پشتون ها دارند و زندان های شان به استثنای هزاران تاجیک و از تاجیک هم بیش‌تر پنجشیری و شمالی وال و اندرابی کسی دیگری را میزبان نیست. چنین جهالت را نه کرده که تو برای بقای خود در زیر حاکمیت طالبان چنین شقاوت را راه می‌اندازی

ما در بحث های جوان محوری افغانستان برای ساختار آینده‌ی افغانستان تمرکز کرده و این روند را ادامه می‌دهیم. برای جوانان وطن و برای همه‌ی ما بدون حس تعلق قومی و جنسی و زبانی اولویت 

آزادی وطن، رهایی از اشغال پاکستان، دوباره‌‌ گرفتن شهر ها ‌و همه‌ی کشور اساسات همه بنیاد های زیرساخت ها و رو ساخت ها اند. نه کریکت و نه بازگشایی مکاتب دختران. وقتی آزاد بودیم حقوق هر یک ما بر می‌گردد. ما رسالت داریم تا از هر روشی برای بلند کردن صدای مان و رسانیدن پیام های دردمندی های ملت مان به گوش جهان اقدام های بی پایان کنیم. ما بدانیم که افغانستان نیازمند فوری تغییر و بازنگری سیاست های منتهی به خشونت جهان علیه مردم افغانستان است. جهانی که دست به دست هم داد و یک کشور ملتی را در بند اسارت تروریسم سپرد و هر روزی هم چنگال هایش را به تن زخمی و نیمه جان افغانستان و‌ مردم آن فرو می‌برد. اولویت های ما به خصوص از جوانانی که اثرگذارهای رسانه‌‌یی دارند، تمرکز روی بسیج ملی برای مقابله با جعل و جهل و بی‌داد طالبانی و تقویت شاخه های معنوی و بسیجی مقاونت برای ازادی افغانستان است. ما اگر وطن نه داشته باشیم، ما اگر نشانی شناسه‌یی نه داشته باشیم، ما اگر آگاهانه از اجرای رسالت مان در برابر وطن و مردم طفره می‌‌رویم، جوان ما اگر با آن که درک دارد رسالت عظیم ام‌روز برای انسان افغانستان در هر سر دنیا رسانیدن پیام های رهایی افغانستان از یوغ بی‌داد و برتری خواهی قومی و سیاسی و تروریستی است، کاری نه می‌کند،‌معنایش این است که او احساس و ضمیر و وجدان مُرده دارد. برای جوانان شناخته شده‌ی وطن لازمه‌ی اخلاق انسانی آن است تا امکانات شان را برای آگاهی دهی های ضروری در جنگ آزادی وطن به کار برند. تنها سود آوری های برنامه‌یی برای شخص کاری کرده نه‌می‌توانند که وجدان راحت داشته باشند اگر فریاد ملت را وسیله نه شوند. جوان یوتیوبری که هزاران دنبال کننده دارد، به جای پرداختن به موضوعات آزاد سازی افغانستان و مطالعه‌ی دریافت راه حل های برگشت آزادی وطن، می‌روند مال‌داری یا رمه‌چرانی افغانستانی ها در آمریکا، یا هتل‌داری و رستورانت داری های لوکس یا موتر داری های آخرین مدل سال افغانستانی ها را در هر سوی اروپا و کانادا و آسترالیا به رخ مردم می‌کشند، و کباب خوری های شان را در مقابل مردم گرسنه و برهنه و بیمار و گدا ساخته شده‌ی دو تا نان نمایش می‌دهند. استدلال پوچی که ولا زنده‌گیس دگه نِمیشه که هیچ کاری نکنیم ای وطن بی از او جور نِمیشه غم چقه مردمه بخوریم، از نهایت وامانده‌گی های جوانانی است که در بیست سال پسین در همان افغانستان بی‌چاره صاحب نام و نشان شدند، یا آقایی در برنامه‌ی پر بیننده‌ی یوتیوپ خودش مهره های سوخته و‌ ناکار دی‌روز را میزبان می‌شود تا از او هم چیزی در جیب خود بزند، هرگز هم وطن برایش مهم نیست. مشکل دیگر آن است که در بخش بندی های خواست های مان، بنیادهای خواستاری را نادیده انگاشته به فروعات می‌پردازیم. درک می‌کنم که خواهران و مادران و دختران ما در افغانستان زیر شلاق های گروه جعل و جهل اند. و یا هم محروم از ابتدایی‌ترین حقوق خداداد شان. مگر آیا مردان در افغانستان روزگار بهتر از زنان دارند؟ آیا رفتن به بیرون و کارکردن مردان با روح های پریشان و افکار پاشان از هر احتمالی نسبت به خودش کار راحت است؟ آیا درس خواندن اطفال و‌ جوانان پسر در مدارس و آموزش های هرچی از تروریسم است، هر ابتکاری که در کشتار است و هر ترفندی که در انتحار است بهتر است یا نه رفتن به مدرسه. گیریم طالب اجازه‌ی باز شدن مکاتب و دانش‌گاه های زنانه را بدهد و اجازه‌ی کارکردن خواهران ما را هم بدهد. آیا این تصمیم می‌تواند جلو هر روز توهین و تحقیر و ضرب و شتم و بهانه جویی طالب برضد خواهران ما را بدهد؟ طالبی که خودش را نعوذباالله مالک نفس انسان افغانستان می‌داند، چه برخوردی با آنان خواهد داشت؟ لذا در هر صورتی که شده ما باید هم‌آهنگی و هم آوایی رهایی افغانستان را از چنگال طالبانیسم پاکستانی بکوشیم که حمایت دنیای جابر را هم دارد. کار،‌‌ تحصیل ووو… بدون استقلال و بدون کشورداشتن معنایی نه دارد. می‌دانم که تعدادی برمن ایراد می‌گیرند،‌ ولی جهان‌بینی منطقی رهایی از مرداب ها همین حکم را دارد.

 

نوشته‌ی: محمدعثمان نجیب