افغان موج   

نسبت شهادت اکمل امیری قهرمان و قهرمانان دگر همراهش متأسفم. ولی این نوع فرستادن ایشان به خط نبردی که از پیش شکست را نشان می‌داد قابل توضیح است. اگر بهانه محرمیت باشد، به خانه‌واده های شهدا توضیحات قابل قناعت داده شود و در نوعی که محرمیت هم حفظ باشد به مردم هم وضاحت داده شود. عکس‌العمل های انفعالی و احساساتی فیسبوکی هم باید کنترل شوند. البته که هم‌دردی ها خون چشم از همه‌ی ما جاری می‌کند.

 

مقاومت ها چه میانه هایی دارند و چرا احمدِمسعود رهبر مقاومت است تا خطایی نه کند؟
فرقی بین امرالله صالح و یاسین ضیا و امرالله هیچ نیست، یک طرفه داوری نه کنیم.
فداکاری های مردم شمالی بزرگ و پهن‌دشت کوه‌دامنان و پروان کاپیسا را هم نادیده نه انگاریم.
تاریخ بشری به ویژه مبارزات دادخواهانه و آزادی‌خواهانه در کشور ها توسل مردم به مقاومت پسا وقوع یک اجبار تاریخی است که در پی هست و نیست جغرافیایی و اشغال‌گری کشوری عرض وجود کرده و ریشه می‌تند. این مقاومت ها گاهی خودجوش و گاهی هم از نخستین هسته‌گذاری ها شروع شده و پیش‌گامانی در سرقافله قرار گرفته و طی طریق و فاصله ها می‌کنند. وقتی فاجعه‌یی کشور ها را فرامی‌گیرد و همه شیرازه ها توسط خيانت ‌کارانی فروپاشیده می‌شوند، التزامات الزامی فراراه پیش‌قراولان مبارزات در عبور دادن کشور از منجلابی که گیر‌ داده شده یا گیر افتاده قرار می‌گیرند. افعانستان در سه صد سال پسین مدام این آسیب ها را دیده است و در نیم قرن اخیر که بیش‌ترین فاحشه‌سرایان یغما‌گر در مقاطع معین کشور را دچار های جدی بود و نه‌بود های آزادی خواهی و مردم سالاری کرده و بیش‌تر هم‌دستان ویران‌گران خارجی بوده اند برای بقای خود شان در قدرت ها مزدوری ها. در مقابل وقتی گروه یا گروه های هم‌‌نگاه مخالف آنان ظهور می‌کنند، کوله‌باری از رنج و زحمت حمل کشتی نجات را به دوش می‌کشند. از ناخدای کشتی تا ملوانان و خدمه و فعله همه تلاش دارند تا کشتی را به ساحل برسانند و از غرق شدن نجاتش دهند. مسلم است که افت و خیز هایی طاقت فرسای این سفر را همه می‌شناسیم و گنجایی گسترده‌ی همه‌ یک اندازه نیستند را درک می‌کنیم. این‌جاست که سنگینی بار مسئولیت های مان را درک می‌کنیم.
 پسا فروپاشاندن عمدی نظام در افغانستان که توسط غنی و خاینان هم‌راه او به دستور باداران شان صورت گرفت. هم‌روزه زنگ مقاومت توسط احمد مسعود نواخته شد. شور و هیجان و اشتیاق مبارزه برای بازپس‌گیری کشور در وجود هر انسانی از افغانستان که این وطن واقعا وطنش بود تکانه‌های هایی را بار آورد. استقبال مردم از مقاومت و پای‌گاه مقاومت دوم در پنج‌شیر بی سابقه بوده و حتا انتظارات بازپس‌گیری بسیار زودهنگام زیاد بودند. شکی هم نه بود که اگر خیانت های پنهانی و درون آستینی نه می‌بودند طالب و حامیان او هفته‌یی را هم پاییده نه می‌توانستند و به نابودی می‌رفتند. محاسبات تکاملی چنان مقاومت ها اگر از گرماگرمی زمان به التوا رفت دشوار است. فرق این مقاومت با مقاومت اول در تمام عرصه ها غير قابل مقایسه است. از کارایی و تجربه و مهارت های رهبری و مدیریتی جنگ و سیاسی تا ایجاد تعاملات داخلی و خارجی و رخته نه کردن ستون پنجمی ها در داخل مقاومت و کمک های قانونی حمایتی کشور های خارجی. هیچ یک از این‌ کار ها به ساده‌گی میسر نیستند مگر به کوشش های مستمر و سنجیده شده‌ی رهبری جبهه. بحث حضور جبهه در نفس خودش یک پیروزی بی خاتمه است که طالب و حامیان شان را دچار سرگیچه کرده است. بازدارنده‌‌گی های هجومی طالبان، تلفات بی حساب طالبان، ناتوانی ها و فرار های طالبان از محاذات هندوکشان و پنجشیران و سالنگ ها و اندراب ها دست‌‌آوردهایی اند که طلسم اقتدار آمریکا و انگلیس و متحدانش و پیش‌مرگه های طالبانی در آن نواحی را شکست. جوان مقاومت‌گر می‌داند کن توکل به خدا و اراده کوه را آب می‌کند و خودباور جهان را به شانه هایش حَمل می‌کند و اراده در انتخاب بحر را تسخیر می‌کند. اگر هیچ کدام را نکند در هر چند راه جان به جانان ‌می‌سپارد و‌ در پی آن هم نیست که کدام کار ناممکن و کدام بارسنگینش‌ چه قدر است.
او،‌ در پی آن نیست که تو پَه‌گاه‌ سلامی دادی، بی‌گاه بساطِ سلام برچیدی. او‌پذیرفته که سلامِ تو چی سلامی بود ‌و چی بوی‌ خوشی از بادهای دوستی به مشام می‌رساند و روا نه‌داشتی تا روح ما شاد باشد از استشمامِ آن عطر روح پرورِ سلامِ تو. یعنی تو حسودی بر من؟
من نوشته و نامه‌ی یکی از جوانان کو‌ه‌دامنان را خواندم که نشانه های بارزی از خردگرایی و تفکیک خوب از بد داشت و بی مهابا بی رودرواسی نفرت خود را حاصل نا به سامانی اجباری و‌ تحمیل شده می‌داند و‌ استفاده از نفرت را لازمه‌ی اساسی مقاومت می‌‌داند. من آن نامه را این‌جا بازرسانی می‌کنم تا بدانیم که قوه‌ی دراکیت و‌ آگاهی نسل جوان چقدر به پخته‌گی رسیده است. چون می‌داند که نه می‌شود حباب روی آب بود تا هر گهی که کسی خواست او را بترکاند یا از میان ببرد:
(…این نوشته از جوان دردمند و با درک نسل نو سرزمین پهناور کوه‌دامنان است.

از نفرت باید به عنوان عنصر مبارزه استفاده کنیم!

خشم باطنی در وجود هر شخص ولو خندان در ظاهر از خیرخانه‌ی کابل تا پامیر بدخشان علیه طالب که فعلن به عنوان نیروی متجاوز بی محابا در اراضی اقوام غیر پشتون بر اسب مراد سوار اند وجود دارد، ضرورت حتمی بر کارزار دسته‌جمعی برای پردازش و گسترش این احساس طبیعی که محرک آن محفوظ نبودن جان ، مال، ناموس و هویت شان است هم وجود دارد و در میان مدت این خشم باید به تنفر تبدیل گردد و از تنفر به عنوان عنصر مبارزه استفاده شود و در جدال با این نیروی متجاوز بایستی به تنفر و خشونت چنگ زد.
خشم باطنی را تبدیل به شعله کردن و استفاده‌ی آن به عنوان سلاح را می‌توان یکی از شیوه های مبارزه حساب کرد. این مبارزه چی مسلحانه، نوشتاری، فکری، رسانه‌‌يی یا هر نوع دیگر باشد. چون از ایجاد حکومت مؤقت الی سقوط جمهوریت پوشالی یک حس دروغین وحدت ملی به خورد اقوام غیر پشتون چی از طریق رسانه‌ها چی از طریق منبر مساجد و چی از طریق رهبران عاقبت نه اندیش و معامله‌گر داده شد و متأسفانه همه اقوام غیر پشتون و به خصوص تاجیک ها به دام این شگرد روان شناختی و برنامه حساب شده‌ی شوونیسم و قوم‌گرا ها گرفتار شدند و در طول این دوره‌ی دراز تسلیم دهی دوباره‌ی قدرت به طالب به صدها هزار جوان سمت شمال جوخه جوخه و گاهی تک‌تک و هدف‌مند در جنوب و شرق و غرب در و اوایل و بعد در چهار سمت افغانستان قربانی گردیدند و در مواردی حتا جسد های شان هم در دشت و کوه و دمن به حال خود رها گردیدند. این را باید به خاطر داشت و تأمل نمود که چرا با این همه قربانی و حس وطن دوستی هنوز هم برای مان حداقل ارزش های انسانی مان را قایل نبودند و نیستند و در آینده هم نه‌
می‌باشند.
حالا می‌بینم در حالتی که هیچ چیز مان در افغانستان در امان نیست باز هم حتا نخبه، دانش‌مند و گویا روشن‌فکر و نظامی قبیله دارد برای مان درس وحدت ملی می‌دهند و برای قبول نه کردن رنگ پرچم که در این برهه‌ی حزن انگیز تاریخ لااقل برای قوم تاجیک ارزش احساسی و انگیزشی دارد پهلویت نه‌می‌ایستد و به آن فخر هم می فروشد. حالا که خواهرامان چشم گریان مجبور به عروسی اجباری با اهریمنان دوران می‌شوند به درک حالا که جوانان با دانش و سرو مانند ما دارند قربانی می‌دهند و هندوکش‌ها برای شان عزادار است به درکچ حالا که نویسنده و آواز خوان مان به زندان است به درک حالا که طفل مان کالا و نان و مواشی مان علف برای خوردن ندارند به درک حالا که پزشک، مهندس و دانش‌مندان مان در ایران مشغول کارگری اند به درک این ها هیچ در نظر قبیله نمی آید و چقدر بی‌شرمانه برای مان درس وحدت ملی و قانون اساسی می‌دهند. همان قانون اساسی که به همه حق مساوی داده بود و هیچ شهروند را نسبت به شهروند دیگر برتری نداده بود. و همه را افغان خوانده بود که اقوام غیر پشتون هم از ساده لوحی با افتخار آن را پذیرفته بودند و تا آخر برایش قربانی دادند. ولی برای قبیله جز پذیرش بی قید و شرط ارباب رعیتی هیچ چیز پذیرفتنی نبود. که با تسلیم قدرت به هدف خود دست یافتند. این ها را از یاد نبریم چه گذشته را و چه حال را تا بتوانیم آینده را بسازیم و البته این خشم باطنی را به شعله تبدیل کردن تنها برای مقابله با طالب لنگی‌دار و طالب نکتایی‌دار و طالب غربی و در کل فاشیسم و قبیله ضرورت نیست بل برای پیدا کردن مشکلات حوزه ضد طالب و پاسخ‌گو کردن خودی ها که با سرنوشت مان از بن تا امروز معامله کردند و امروز این که با اتخاذ نکردن موضع روشن در حمایت از مقاومت ها و نه گفتن حقایق ظلم بدتر از طالب در حق مردم می‌کنند هم حیاتی و ضروری است‌
نویسنده: پرشان…)
جوانِ ام‌روز ما راست می‌‌اندیشد ‌و بی‌باک می‌نویسد که اگر تو او را دیگری دیدی او را به دیده‌ی دی‌داری حقیقی نه دیدی، پس آنی که چو دیو‌ِِ‌ شب دیدار دیده‌یی تو دیده نه دید ‌‌و به دیده ات درید مردم را.‌ انسان باشنده‌ی ناتمام زمین و جهان است و جهان تا بیکران روان است و روان پای‌داری حرمتِ دوست جان است و جان من و جان تو. پس تو قَدرِ من را در معادلات جهانی و کشوری نه شناسی بدان قَدرِ خود نه شناسی ای ناشناسِ قَدرِ خود از خیالاتِ دلِ من بپرس شناسه‌ی قَدرِ خود. و این است که ما برای داشتن قدر یک دیگر قلدران سنگر های دفاع شناسه های خود نه باشیم برای نه داشتن تحمل یک دگر مان. مباحث فیسبوکی و شبکه‌یی که حالا در دامن زدن اختلافات میان بخش های مختلف گروه های مقاومت ملی دوم آگاهانه و نا آگاهانه راه افتاده اند، چیزی‌ست که طالب و حامیان آن چشم درد دنبال آن استند. در فروپاشانی رژیم جمهوری هیچ یکی از ارکان رهبری رده های اول تا سوم در ساحات ملکی و نظامی بی‌گناه نیستند. به ویژه آنانی که در طبقه‌های مختلف قدرت با غنی چانته‌برداری می‌کردند. از امر الله تا بسم‌الله و از خلیلی تا محقق و سرور بی‌دادنش، از مارشال دوستم تا استاد عطا و از اسماعیل خان تا سلسله‌ی حاجی قدیر ها، احدی، فراهی های صاحب قدرت و جنرالان درجه دوم از یک ستاره تا چند ستاره که راهی به دربار غنی یا وزاری مربوط آن داشتند. همان‌،‌گونه که ما غنی را در انحصار قدرت پشتونیستی ملامت می‌کنیم ‌‌و جنایات کرزی و عبدالله و خلیل‌زاد، مسلمیار و زاخیلوال و این آن را نادیده نه می‌انگاریم، به همان اندازه و حتا بیش‌تر از آن از انحصار همان قدرت های نمایشی توسط گویا بزرگان غیر پشتون هم ناراضی بوده و جنایات شان را نه می‌بخشیم. و اما مقاومت و سهم‌گیری در دفاع از مردم و راندن پاکستانی و حقانی و خاتمه‌ دادن به هژمونی ویران‌گر و غارت‌گر و قاتل حرفه‌ی پاکستانی ها و پشتون جنوبی و هر پشتون دیگری که مردم را به اسارت پاکستان داده اند، کار انحصاری منحط و منوط به یک گروه یا یک استان یا یک قوم خاص غیر پشتون نیست و پشتون که با هیچ کسی غیر از تبار خودش حتا در ماورای مرز های جنوبی و شرقی و جنوب غربی افغانستان با پشتون پاکستان سر سازگاری نه دارد. من به شخصه بار ها از همین رجال غیر پشتون در خدمت حاکمیت پشتون محوری بیست سال پسین خواستم تا شجاعت به خرچ داده و به صورت گروهی یا تنهایی از مردم شان معذرت خواهی کنند، اشتباهات شان را بپذیرند و طفلک های شیرخواری چون سمیع سادات و خوشحال سادات و این دات و آن دات را مجال جولان نه دهند. بیایند و همه اقدامات شان را تحت رهبری و مدیریت احمدِمسعود شکل بدهند تا ره به منزل مقصود برسانند. پذیرفتن احمدِمسعود به عنوان رهبر مقاومت حق حلال اوست که در اولین ساعات فروپاشاندن نظام توسط غنی و وزرای ناکار دفاع و داخله و امنیت به مقاومت رفت نه به سیاحت. چنانی که بار ها گفته ایم، این هم الزامی است تا احمدِمسعود تکانه‌ی شدیدی برای رهایی خودش از محاصره‌ی دلالان سیاسی و قومی بیاورد و همه‌ی مردم را در آغوش بگیرد و از شعار های آرمان‌گرایانه بپرهیزد. آن گونه که من آگاهی دارم رابطه های هم‌کاری میان احمدِمسعود و شاخه های دیگر مقاومت که بعد ها ظهور کرده اند وجود دارد. این ارتباطات را تحکیم ببخشند و علنی‌تر و منسجم‌تر کنند. امرالله صالح و جنرال یاسین ضیاء که حالا عملاً در خطوط مقاومت قرار دارند، طلسم گریز از مردم را بشکنند و مردانه‌وار گذشته‌ی شان را باطل و اشتباه اعلام کنند و بریدن های شان از داشتن رابطه های احتمالی دوباره با غنی و کرزی و خلیل‌زاد را به گونه‌ی حقیقی و آشکارا به مردم اعلام کنند و دست هم‌کاری علنی به احمدِمسعود دراز کنند تا راهی برای بخشیده‌ شدن توسط مردم داشته باشند و مسیر مقاومت ها را قوام و سرعت ببخشند. هیچ عقل سالمی و هیچ وجدان بیداری و هیچ انسان قدرشناسی جان‌بازی های اولین روزهای مقاومت‌گران د ر پنجشیر و هندوکش ها و اندراب های قهرمان را نادیده گرفته نه می‌تواند. هیچ‌ کسی که وجدان دارد جنازه های شهدای افتاده در قُله های کوه های اندراب و پنجشیر و هندوکش ها و تکرار داستان غم‌انگیز رستم و سهراب در پنجشیر را فراموش کرده نه می‌تواند. من با اطلاعات دقیقی که دارم با اطمینان می‌گویم که سمیع سادات ها هرگز گامی هم برای مقاومت نه برداشته اند. غیر از تبلیغات کاری هم نه کرده اند، در ترکیه و بعدتر در لندن رفت و آمد دارند.‌ روزی سمیع سادات از نزد مادرش ‌و مامایش می‌رود که من به مقاومت می‌روم، مامایش که سمیع سادات را پرورانده برایش می‌گوید که مقاومت پوز و‌ چنه می‌خواهه که تو نه داری. رو به طرف لباس های کاوبای او کرده می‌گوید مقاومت با این ها نه می‌شود. سمیع در جواب می‌گوید، حالا وقت مطرح کردن ماست، ماره به مقاومت چی؟ باید امتیاز بگیریم و از خانه خارج می‌شود. سه روز پس وقتی مامایش به خانه. در ترکیه می‌آید می‌بیند سمیع با مادرش نشسته و گویا ریزش کرده. مامایش می‌گوید که چی کدی؟ تو خو گفتی میرم مقاومت می‌کنم چرا پس آمدی؟ سمیع می‌گوید مقاومت چی؟ مه بر خودم جای پای پیدا می‌کنم، حالی آمدیم که مادرم برم آش پخته کنه. این داستانی‌ست که شاهد عینی قصه کرد و من هم شنیدم و حیران شدم به این پستی و رذالت و دنائت اینان. آن سوی دگر طفلک شیرخوار دگری به نام خوشحال سادات که نه می‌دانم آفتاب بخت اینان چه‌گونه طلوع کرده بود؟ هر گاهی که از می‌کده ها و روسپی خانه ها رهایی یافت یک سخنی به رسانه ها قُلاچ می‌کند. نه می‌دانم این سفله‌پروران اروپایی و آمریکایی کدام برنامه های ویران‌گر دگری را در وجود این کودکان پمپرز بسته شده عملی می‌کنند که هر باری این دو را مجال رسانه‌یی شدن می‌دهند؟ خوشحال در یک صحبتی که بخش کوتاه آن را باز نوشته‌ و به من فرستاده اند چنین گفته:
(… عملیات قطعه خاص بدری
خوشحال سعادت :
من با جنگجویان در پنجشیر به تماس بودم و برای من معلوم بود که کدام پلان تعقیب می‌گردد..
تمام پلان ها روی یک‌هدف خاص ملی نبود ، تنها مسئله پنجشیر و پنجشیری ها بود و من به خود اجازه ندادم که با چنین مشت اوباش و ملیتگرا هم‌نظر باشم .
نیروی خاص که عمليات گسترده را انجام دادند فرزندان افغان بودند نه خارجی ( قطعه خاص بدری ).
با تشویق سیاسیون مرتجع بیرون مرزی جوانان نادان خود را به کشتن دادند و چنین مشت اوباش و بی خرد هرگز موفق به چنین عمليات های ضد ملی نگردیده و نمی گردند..
عمليات نیرو های قطعه خاص بدری هنگام صورت گرفت که مشخص گردید آنها برای استقلال کشور نه بل ، بخاطر یک هدف خاصی که دارند می‌جنگیدند، به زودترین فرصت شناسای و سرکوب شدند …) حالا با این نوع بچه‌گک های محفلی چه باید کرد؟ از بس اینان بی غیرت اند، حتا کارکرده های شکست خورده‌ای خود شان یاد شان می‌رود. خوشحالک فراموش کرده که وقتی توسط غنی به پنجشیر فرستاده شد، چه‌گونه راه فرار خود را گم کرده بود که راه پالیدن کریم خرم برای دریافت تشناب در مجلس نماینده‌گان را فراموش کنی. من این جا آن سفر ناکام و شرم‌گین خوشحالک را به یادش می‌اورم:

۱۳۹۹شهریور ۴, سه‌شنبه
خوشحال سعادت، سرشکسته از پنجشیر به کابل گریخت


تمامی کوماندوهای یورشگر به پنجشیر خلع سلاح، و از چند مسیر به سوی کابل متواری شدند.
یکشنبه شب، دوم سنبله ۱۳۹۹حوالی نیمه شب، چهارچرخبال نظامی همراه با دست کم یک واحد تکاور نیروهای ویژه به فرماندهی خوشحال سعادت به روستای سنگانه پنجشیر فرود آمدند  تا کرام الدین کرام را به چنگ آورند. غرش چرخبال ها و تانک های هاموی که به سرعت از جوار روستا های فروبل و خانیز گذشته و به سوی سنگانه تقرب می کردند، اهالی روستا ها را به وحشت اندر کرده و همه ابتداء از روی بام ها حرکت کاروان نظامیان را مظنونامه نظاره می کردند که چی گپ است.

قوماندان قطعه خاص، که خود افسری از روستای ملسپه پنجشیر است دررأس گروه ایلغارچی قرار داشت.
کرام، پیشاپیش از طریق منبعی درکابل ازعملیات نیروهای ویژه با خبر شده و به خانه خواهرش در قریه منجهور رفته بود.
خوشحال سعادت محض پیاده شدن از طیاره، رأساً به سوی خانه مسکونی کرام الدین هجوم برد. به دستور او، کوماندوها به چهار سو افراز شده و یک بخش آن به بالای بام خانۀ کرام موقعیت گرفته و سپس با سرعت و خشونت حریم خانه کرام را شکستانده خود را به داخل انداختند. اعضای خانواده شامل کودکان و بانوان به وحشت افتاده بودند. خوشحال که چیغ می کشید کرام کجاست؟ دیگرنظامیان بی باک وقهار، به تفتیش و برهم زدن تمام نظم و نظام خانه مشغول بودند
همسرکرام به خوشحال گفت که کرام درخانه نیست.
اتاقی قفل بود و با لگد های متواتر درب آن شکسته شد و لوازم خانه را هریک به سو پرتاب کرده و کلکین ها وشیشه ها را سراسر شکسته بودند.
تا این دم، اهالی محل با آگاهی ازحمله بالای خانه کرام، از هر سو بریکدیگر صدا می کشیدند که به خاطردستگیری یک مفسدفی الارض مانند خود شان، چه نیازی به حمله شبانه زمینی وهوایی است؟ 
فریاد ازهرسو بلند شد: فساد درارگ کابل است. به خاطرگرفتاری یک «مفسد فی الارض» به چنین بی عزتی و قشون کشی چه نیاز است؟
 شعور مردم محل که درین سالیان پسین، از ماهیت حرکات اشرف غنی درک پخته دارند، الساعه فهمیده بودند که درعقب این عملیات، خباثت سیاسی وبدشگونی علیه پنجشیر قرار دارد.
اهالی مسلح قریه جات دسته دسته به سوی قوت های تانک و پیاده نزدیک شدند. کوماندوها دقایقی بعد از تجمع افراد مسلح نظم خود را باخته و دستپاچه به هرطرف نگاه می کردند. چرخبال ها همراه با خوشحال سعادت به سرعت از صحنه ناپدید گشتند؛ اما افراد پیاده قطعه ویژه درچندین مقطع به دام مردم افتاده و درتاریکی شب به هرطرف متواری گشتند. قسمتی از نظامیان فراری حلقه بند شده درناحیه ای موسوم به «پل دوآب» خلع سلاح شده؛ اما به میانجیگری بزرگان محل، صدمه ای به آن ها وارد نشد.

یک ستون از تانک های هاموی که ازمسیرعملیات شکست خورده، یاغی به طرف «دره» روانه بودند، نیز متوقف و سرنشینان شان خلع سلاح شدند. درین گیرودار، شماری از نفرات پیاده، فرار به سوی خاواک را چاره کار دانسته و سپس از راه اندراب خود را به کابل رسانیدند. بخشی از قوای ویژه با عبور از بازارک و جادۀ ولایت به سوی رخه فرار کرده، اما درناحیه منجهور مورد حمله و آتشباری قرار گرفتند.
مردم بالای تانک ها صدا می کردند: مفسدان فی الارض درکابل وارگ است. این جا برای چی آمده اید؟
قوت های درحال محاصره، از کوه های تُلخه و منجهور با تفنگ و راکت مورد حمله قرار گرفتند. حوالی 4 بعد از نیمه شب، چرخبال ها از کابل به محل آمده و افراد نظامی را نجات دادند.
مردم تصمیم به حریق تمامی تانک ها اتخاذ کرده بودند؛ مگرافراد مطلع ازین کار مانع شدند. بعد از ختم غائله، اشرف غنی هیأتی فرستاد تا جنگ ابزارها از دست مردم دو باره به حکومت تسلیم داده شود. هیأت اشرف غنی دراقامتگاه محمد علم ایزد یار، نارسیده به روستای جنگلک برگزارشد.
تا لحظه نوشتن وقایع اتفاقیه، از فیصله جلسه خبری نه رسیده است.

 

نوشته‌ی محمدعثمان نجیب