افغان موج   

پاسخی به چند پرسش:

جمهوری ها چرا سقوط کردند؟ آیا ما، جمهوری های واقعی به معنای اصل کلمه داشتیم؟ تاجیک ‌و او بیک و هزاره را پشتون در به در کرد یا پشتون پرست های خودی شان؟ چرا استاد ربانی شهید، در فابریکه‌ی نساجی گل‌بهار حبس شد؟

 

آیا هم‌کاری با آمریکا برای آوردن پشتون به قدرت ارزش داشت؟ زنده‌های ماجرا که مُردند و اعتراف ها به جا ماندند. زنده های ماجرا که مُرده های متحرکی بیش نیستند.‌ اگر نسبت به اعمال شان پشیمان هستند، پس چرا معذرت خواهی نه می‌کنند؟ پاسخ هایی به این پرسش ها که ذهن ما را درگیر ساخته اند:

در شمار بی‌شمار نارسایی های کشور های ماننده‌ی افغانستانِ سه صد سال پسین، وامانده‌گی های عجین شده‌ی کسبی نادانی،‌ در هر دانایی‌ست. در این خرگاه‌بندی های بی دیرک همه چیز پیداست و دست‌یاب، سوای نگرانی به رفتار در سايه‌رفتارهایی که نه دانایی اند و نه هم نادانی. نه نادانی برای آن‌ که از خودم گرفته تا بیش‌ترین های ما گویا، آموزش دیده ها و نسک خوانده‌ها در هر صد تا،‌ چند صد تا را، نارسا به گام های خود می‌شماریم.‌ ابن‌سینا که پیش‌مان آموزش دیده،‌ مولانا که شاگرد تنبل ما بوده،‌ باختری و ناظمی و ‌نادری و عاصی و‌ خالده و ره‌بین و زریاب و حافظ و سعدی ووو… را خود مان آموزش دادیم. در خردورزی هم که از فلوطین تا دکارت و هگل و ده ها تای دگر را دور انداختیم،‌ چون هر قدر کردیم چیزی نیاموختند. بدان گونه‌ است که آنان اکنون باید چندین صدسال دگر ما را دنبال کنند،‌ اگر چیزی از دانش های هفت‌هزار رنگ ‌و پربار ما بیاموزند.‌ کشور های شان را درست مانند افغانستان در رده های همیشه اول نگه‌دارند. در دین که هیچ کسی از ملای ما داناتر نی‌ست و هیچ فتوایی بی‌ مهر تایید عالمان؟! دین ما در جهان اسلام ارزش نه دارد. به هر رو، یکی دو تا از دغدغه های بسیار آتش‌زای گفتاوردهای ما، تا آن‌جا گوی سبقت دانایی و آگاهی از دگران ربوده و جسته اند که به قول مولانا، همان شاگردی تنبل ما، ( مه‌پرس ). این دو خواهر و برادر،‌ واژه های ( رفیق ) و ( جمهوری ) اند. اگر نامی از رفیق بردی، بدون تأخیر کمونست هستی.‌ اگر یادی از جمهوری و جمهوریت کردی،‌ کراچی‌وان بذر تخم کافر هستی. این‌جا خواستم، پاسخ به پرسش دوستی را بهانه قرار داده، پیرامون واژه‌های رفیق و جمهوری روشنی انداخته و پس از آن به موقعیت این دو پدیده‌ی سیاسی اجتماعی در افغانستان و حالا در نزد بسیاری افغانستانی های خارج نشین، نه‌‌همه‌ی شان، بپردازم که زودتر از من به مساجد می‌روند و دیرتر از من می‌برآیند.‌ وای به حال من، اگر روزی یا گاهی به رغم آزمایش یا تصادف هم یکی شان را رفیق صدا بزنم. وای به حال من که اگر در مسجد و عبادت‌گاه خدا آن برادر دینی و بزر‌گ‌وار مسلمان‌تر از خودم را، رفیق صدا کردم یا نزد او نام جمهوری را بردم. او ملامت نی‌ست.‌ دین را تقلیدی آموخته، غیر از تقلید، آن هم در چهارچوب ساختمان مسجد، نه بیرون از آن، چیزی را نه می‌داند، در اروپا یا آمریکا زنده‌گی کرده‌‌، با آن که خودش را روشن‌فکر می‌داند، بر مسلمانی که از افغانستان آمده، باور مسلمانی کم‌تر دارد. برخی دیگر این چنینی نیستند و‌ دین را دین می‌شناسند و به روایت دینی و احکام خدا و پیام‌بر. می‌توانم از نزد آنان چیز های زیادی در امور دین یاد بگیرم یا بگیریم. حالا بخش اول را مرور می‌کنیم:

واژه‌ی رفیق صفت عربی است و فرهنگ ها، از جمله فرهنگ دهخدا آن را ص و اِ هم توضیح داده است. این واژه، مزید بر رایج عمومی بودن، کاربرد قرآنی به گونه های مختلف دارد. صریح ترین آن در آیه‌ی مبارکه‌ی ۶۹ سوره‌ی نساء است به دین‌گونه:

«وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا ﴿۶۹»

و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [يعنى] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو همدمانند (۶۹)

این‌جا، رفیق را برگردان فارسی کرده اند که هم‌دم معنی دارد. ولی در برخی از ترجمه ها عیناً رفیق آورده شده است. مثل این: أُولَئِكَ رَفِيقًا ﴿۶۹﴾ نیکو رفیقانی هستند.

واژه‌ی رفیق در گونه‌های مختلف و چند بار کار برد دارد. که منتقدان نا آگاه می‌توانند پس از این هر یک شان خود را رفیق خطاب کنند. کاربرد واژه‌ی رفیق هر چه باشد و درهر جا باشد از جمع و‌ مفرد، اساس قرآنی دارد. با مراجعه به ترجمه‌ی قرآن می‌‌توانند، به دانایی خود بیفزایند

دوم: بحث جمهوریت است:

جمهور،‌ هم‌‌‌ واژه‌ی عربی است و اسم.‌ چنانی که واژه نامه‌ی دهخدا توضیح می‌دارد. «مهور. [ ج ُ ] ( اِخ ) ابن مرار عجلی. سردار لشکر مسلمین در جنگ علیه سنباد مجوسی درزمان ابوجعفر منصور بود که سرانجام با ابومنصور بنای مخالفت گذاشت. ابومنصور بسال 138 هَ.ق. محمدبن اشعث را بدفع جمهور نامزد کرد. جمهور از ری به اصفهان و از آنجا به آذربایجان فرار کرد و بدست گروهی از لشکریان خود بقتل رسید. ( حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 210 ).» اسم خاص و اسم پسر و مختص به اعراب است. دانش‌نامه‌ی عمومی، در توضیح واژه‌ی جمهور، به کتاب افلاطون اشاره کرده و کتاب جمهور را اثر سترگ فلسفی افلاطون دانسته که مشهورترین متون کلاسیک فلسفه‌ی سیاسی در غرب پنداشته می‌شود. دانش‌نامه، ولی توضیح نه داده که آیا افلاطون نام کتابش را جمهور گذاشته و یا این که در برگردان و ترجمه ها به جمهور تبدیل شده است؟ اگر افلاطون نام کتابش را «جمهور» انتخاب کرده باشد، پس میانه‌ی افلاطون با زبان عربی را بشکافیم که فرصت زیادی کار دارد. اگر برعکس باشد و مترجمان نام کتاب را تغییر داده باشند، باز هم باید بیابیم که نام اصل کتاب چی بوده که مترادف واژه‌ی عربی « جمهور » شده است؟ 

جمهور در اساس عربی‌الاصل، به معنای مردم است. ولی چند کاربرد داشته که کتاب افلاطون را گفتیم. در دانش‌نامه‌ی بزرگ فارسی، واژه‌ی جمهور را مربوط به یک بخشی از شاه‌نامه هم می‌دانند که نام شاه هند است. جمهور (ابهام زدایی). جُمهور می تواند به هریک از موارد زیر اشاره داشته باشد:

 جمهور، واژه ای در اصل عربی به معنای مردم است

 جمهور ( شاهنامه ) ، نام شاهِ هند در شاهنامه است.

به هر رو، به قول مداری های کابل، از هر سوی میدان که بنگری یک سیل است. یعنی جمهور هم واژه‌ی عربی‌ست که با پیوند «ی» نسبتی در ختم، به جمهوری تبدیل شده و کاربرد سیاسی گرفته. البته در یکی از مباحث دیگر می‌کاویم که عربی چرا این‌قدر غنای واژه ها دارد؟ که معانی سیاسی برخی های شان جهانی شده،‌ به ویژه در نزد فارسی زبانان؟ البته که استیلای اعراب به کشور ها یکی از دلایل آن است. جمهوری که حالا بیش‌تر اصطلاح سیاسی است را این گونه تعریف می‌کنند: جمهوری، نگاه مردمی به حکومتی یا رژیمی‌ست که توسط خود مردم انتخاب می‌شود. اشتراک مستقیم یا غیر مستقیم در ساختار رژیم های جمهوری حتمی‌ست. ولی دیده شده که جمهوری ها در بسیاری کشور ها، تنها اسمی بوده برای ادامه‌ی سکان قدرت توسط قدرت‌مداران خاص و سنتی حتا استبدادی. مثل رژیم جمهوری سردار داود و سپس جمهوریت دموکراتیک دکتر نجیب و کرزی و غنی در افغانستان. که در همه‌ی آنان همه چیز دیده می‌شد، غیر از معنای حقیقی و تعریفی حکومت جمهوری. جمهوری هایزافغانستان بیش‌تر انتقالات فدرت قومی قبیله به قبیله‌ی پشتون بوده برای حاکمیت جبر قومی بالای مردم… البته نام جمهوری سیاسی دارای را ریشه‌ی لاتینی جدا از عربی می‌دانند. دکتر اکرم عثمان پرچمی، داود خان را رهبر خود می‌‌دانستند.

آغازصاحب گرامی، نه دانستم دلیل شتابان شما برای رصد ساختن چرایی جمهوری ها، آن هم کوتاه در چی‌ست؟ ولی عاجزانه عرض می‌دارم که بر شماری های تاریخی به شتاب نه‌می‌شوند.

جمهوری ها در افغانستان: . 

افغانستان، جدا از دهه‌ی دموکراسی که آن هم نظارت غیرمستقیم خاندان سلطنتی جابر و عیاش نادر داود را داشت و ظاهر به عنوان درازمدت‌ترین دوران پادشاهی غرق عیاشی بود، جمهوری در سرطان ۱۳۵۲ به زعامت داودخان عرض وجود کرد که نیروهای عمدتاً پارسی گفتار و تاجیکان وی را برای رسیدن به مقصد کمک کردند. آنان پنداشتند که داود به تعهدات‌اش برای تمثیل واقعی منتهی به حقیقت ارکان جمهوریت در کشور عمل می‌کند و گرایش های سلطنتی، انحصار قدرت، جبر طبقاتی و عدول از محور پایه های جمهوری یا حکومت مردم بر مردم ‌و انتخاب آن توسط مردم، زورگویی پشتونیستی را از میان می‌بردارد. داود خان در آن زمان شعار های عوام‌فریب زیاد داد. او‌ که تشنه‌کام قدرت و دشنه‌‌فام استبداد رأی بود، نه توانست دیری پس از سرطان ۱۳۵۲ و کودتای نرم انتقال قدرت از پسر کاکا و خسربره اش یعنی ظاهرشاه به خودش را انجام داد. ارچند گپ و گفت هایی هم وجود داشتند که آن کودتا به موافقه‌ی ظاهرشاه صورت گرفته است. ولی به دلایل زیادی نه می‌توان به صحت آن باور داشت. چون آوازه ها بود که ظاهرشاه ضمن ارسال پیام تبریکی به داود خان دو‌ مصراع شعر هجویه را هم نوشته بود. چون آن شعر گونه کمی از دایره‌ی عفت خارج است، من آن را با کمی تصرف نشر می‌کنم: ظاهر شاه پس از نوشتن تشریفات تبریکی، به شوخی می‌‌نویسد : هم پادشاهی را از ما دزدیدی هم خواهر ما را … دزدی. من دزدی را به جای سخنی آوردم که پادشاه صریح در نامه‌ی تبریکی نوشته بوده. من آن نامه را به چشم نه دیده ام. ولی دوستی سال ها پیش از نقل قول مرحوم دکتر اکرم عثمان به من روایت کرد. قرینه‌ی قاطع نوشتن ان دو‌ مصرع به دو دلیل می‌تواند صحت داشته باشد. اول این که یک شوخی میان خودی بوده که در افغانستان از آن زیاد مرسوم است. دوم آن که استاد اکرم عثمان شخص بسیار نزدیک به داود خان بوده و روایت کرده بوده که داود خان هر ازگاهی که خسته می‌بود به شوخی نه بسیار عربان عمومی، بل با خودی های نزدیکش از آن یاد می‌کرد و استاد که بسیار نزدیک به او ‌حتا عضو رابط او برای ترمیم خرابی های پسا شکستن تعهد داود خان بود که به حزب دموکراتیک خلق افغانستان داده بود. از جمله لغو نه کردن امتحان کانکور صنوف ۸ به بالا < استاد اکرم عثمان داود خان را رهبر و خودشان را نماینده‌ی او می‌گفتند. برگه‌ی ۲۰۹ سط ۱۱ و ۱۲. در حالی که خود شان پرچمی هم بوند. > از داودخان یادداشت های رفتاری سوء اخلاق و عیاشی چیزی مستندی وجود نه دارد. آن گونه که در مورد خاندان ظاهر شاه بسیار داستان های شرم‌گین است. به هر رو، جمهوری داود خان، پس از آن جمهوری های نورمحمد

تره‌کی مرحوم و حفیظ‌الله امین خون‌آشام فقط جمهوری های قلابی بودند که در پس پرده هژمونی قدرت پشتونیسم سیاسی و اقتداری را رقم می‌زدند.‌ تنها جمهوری دوران رهبری و زعامت انوشه یاد ببرک کارمل بود کنه تجلای قدرت مردمی داشت. کودتای ۱۸ دکتر نجیب الله هم به هم‌صدایی و هم‌کاری غیر پشتون های خاین به رهبر زیر نام پلنوم ۱۸ صورت گرفت که به زودی چهره‌ی عریان به شدت قومی پشتونیستی گرفت. ولی دکتر نجیب بخت پیروزی زیاد نه داشت. چون قوای مسلح مردمی و بیش‌تر قدرت‌مند تاحیکان و پارسی گفتار ها و اوزبیکان و تورک ها و هزاره های افغانستان، مانع انکشاف استبداد قومی وی شد. ولی او کا ری کرد که به داود و ظاهر دعا‌گویی ماند. یعنی قدرت را برای پاکستان و چهره‌ی کثیف و اجنت معلوم‌الحال موساد و آی اس آی یعنی گلب‌الدین می‌سپرد. نقص کودتا های تره‌کی و امین علیه هم‌دگر کردند و کودتایی که دکتر نجیب برضد پارسی زبانان با استفاده از خاینان خودی غیر پشتون ها کرد در آن بود که قدرت سنتی از درانی ها و بارکزایی های قندهار به دشمنان شان یعنی غلزایی های پکتیا انتقال کرد و برای متباقی مردم مهم نبود.‌ پسا ۸ ثور که مدت کوتاهی آقای حضرت صبغت الله در حکومت اسلامی آمد و سپس آقای برهان الدین ربانی. بحثی از جمهوریت مطرح نه بود و حکومت های شان، اسلامی خوانده می‌شدند. این مأمول تا عروج و سقوط دولت های اسلامی نام و بعد طالبان تروری‌ست ادامه یافت. حوداث ساخته‌‌گی اتاق های فکری جاسوسی آمریکا و متحدانش علیه طالبان و سقوط دادن آنان، به بهانه‌ی انتقام حادثه‌ی ۱۱ سپتام‌بر منجر به ایجاد گویا نظام های جمهوی نام‌نهاد تحت رهبری کرزی مزدور و جاسوس و غلام حلقه به گوش آمریکا و انگلیس و پاکستان و متحدان شان گردید. سپس هم نوبت به غنی ناموس فروش رسید که هردو ناموس فروشان یعنی کرزی و غنی در رأس و عبدالله در قاعده و متباقی همه وطن‌فروشان غیر پشتون آگاه و نا آگاه به فروپاشاندن همه زیر بناهای در حال نفس کشیدن تازه اقدام کردند و حکومت توتالیتاریستی به شدت خشن وغیر انسانی پشتونیستی را در کشور ما حاکم ساختند. جمهوری ها که دست آورد هایی نه داشتند ولی خیانت های منتهی به اشغال وطن توسط آنان سبب شدند که جمهوری های به نام و بدنام هم به این دلایل به وجود آمده و به این دلایل هم سقوط داده شوند. پاسخ من برای انجنیر صاحب گرامی و هم‌کار گرامی ام در مسنجر تکراری‌ست. من، استاد ربانی، فرمانده احمدشاه مسعود و مارشال فهیم و دگران را با وجود اشتباهات شان،‌ تنها از منظر دینی،‌ ملی‌گرایی و هم‌زبانی و هم سرزمینی تاجیکانه حمایت و قبول کرده و می‌کنم. از لحاظ سیاسی با آنان هرگز موافق نیستم و در هیچ حالت هم رهبران من نیستد. ولی در هم‌دینی، هم‌زبانی پارسی و هم‌تباری تاجیکانه خطوط سرخ و قابل احترام من اند و خواهند بود. من هرگز از لحاظ سیاسی اخوانی نه می‌شوم. چون که هزار سال دگر هم دیدگاه سیاسی ما هم‌خوانی نه دارد. صدها بار تکرار کرده ام. برای افغان جمهوریت معنایی نه دارد. پشتون+ افغان= یک قوم. تنها یک در صد افغان وطن پرست، بدتر از ماست. مارشال فهیم خطای محاسباتی کرد یا خطای آگاهی نه داشتن از دسایس دلار و یورو؟ من، اولین مقاله‌ی طالب شناسی پسا سقوط طالبان در افغانستان را نوشته و در جریده‌ی مجاهد به نشر رسانیدم. فیشن‌شُوْی هتلی در بن و سرازیر شدن یورو و دلار و داشتن زن افغان قانونی را به وطن‌فروش‌ترین انسان افغانستان تبدیل کرد. که استاد ربانی را حبس و قدرت را به افغان ها سپرد. به هر گونه که بیاندیشیم، جمهوریت و نیک‌منظر های آن در هر سوی دنیا کاراست. در افغانستان اما، هرگز نه. چون سلاطین جاهل قبیله‌ی پشتون یا همان افغان، به جز اقتدارگرایی کثیف هدفی نه دارند. برای افغان ارزش های شهری، حقوق شهروندی، گذار از زنده‌گی بدویت حیوانی، به زنده‌گی تمدنی، محترم شمردن حقوق دگران، تجاهل افغانی نادانی که خود شان مملکتی دگران مردم را دزدیده اند و سرزمینی را غصب کرده اند، داشتن تحصیلات و سواد، رعایت حقوق زن و مرد ننگ‌نادانی پنداشته شده و انتحاری بودن و تروریست بودن و آدم‌کش بودن، بی‌سواد بودن، جاسوس بودن به کشور های قدرت‌مند، مناعت و غیرت و ناموس فروشی افتخار شان است. در نتیجه، افغان عام خود را هم نسل به نسل هر چه و چی بد است آموزش می‌دهند. کشورهای استعمارگر و استثمارگر هم همین گونه حکام را برای برآورده شدن اهداف شان حمایت مستقیم و غیرمستقیم می‌کنند. مثال های مستقیم آنان، دکتر نجيب برای شوروی سابق و کرزی و غنی و همه افغان های جاسوس مادر فردش چون جلالی و خلیل‌زاد که حتا به قصر سفید راه داده شده اند و در معادلات و معاملات سیاست های آن‌ها و به‌ نفع آن‌ها عمل می‌کنند. قوت دست‌گاه های بزرگ‌پروپاگاندای غرب و شرق هم در خدمت آنان است که اثرات مثبت به دزدان قبیله‌ی پشتون و افغان دارند. و اثرات منفی شان برای مردم ما محسوس استند. می‌‌ماند بحث غیر افغان های وطن فروش‌تر از افعان و پشتون سیاسی. برای این گروه غیر افغان یک بدبختی بزر‌گی‌ست که نوکران،‌ نوکران اند. یعنی دسته‌‌های تبر های قطع کننده‌ی خودی از درختان خودی. گروهی که دکترنجیب را بر ضد حاکمیت تاجیکان تحت رهبری شادروان ببرک کارمل کمک کردند. و ما، دو ماه پیش بخشی از نام هاي شان را افشا کردیم، از همین قماش خاین به قوم و قبیله و زبان و قدرت فارسی خود و خادم‌ به پشتون افغان بودند و تا حال هم توبه نه کرده و نه می‌کنند. از ورای بسیاری معلومات های دو دهه و اندی پسین استنباط می‌گردد گروهی که پیشا یازده‌ی سپتام‌بر، توطئه‌ی ترور احمدشاه مسعود را از خودی های تاجیک تبار به هم‌کاری سیاف عملی کردند، کسانی بودند مثل عبدالله و انجنیر عارف و امرالله و قانونی و دیگران غیر افغان. ولی آلوده و خاین. پسا یازده سپتام‌بر بود که بخت دانایی پول پرستی درب دل‌ بسیاری ها را در افغانستان تحت اشغال دور طالبان دق‌الباب کرد. اقدام به ظاهر سرنگونی طالبان در زمان بوش پسر، بخشی از برنامه هایی بودند که انگلیس و اروپا هم به آن موافقت نشان دادند. ولی تجربه نشان داد که کنار زدن یک افغان و حاکم ساختن افغان دگر بالای مردم، نتیجه‌ی یک عمر جاسوسی افغانان مقیم آمریکا و اروپا به ویژه زلمی ذلیل زاد و علی‌‌احمد جلالی بود و جواسیس دگری مثل ادریس رحمانی غیر افغان و کرزی و غنی و صدها تای دگر شان، موش های گوش به هوش‌دار تلک‌بادار های های شان بودند که چه‌گونه با عبدالله جاسوس ناموس فروش ارتباط داشته باشند و جانشین احمدشاه مسعود را هم به دام خود شان بیاندازند؟ آن‌گونه که بعد ها افشا شد، احمدشاه مسعود از استخدام عبدالله به حیث جاسوس سی آی ای، اطلاعاتی را دریافت کرده بوده است. این که چرا بر ضد او‌ اقدام نه کرده ‌و تنها یک هوش‌دار داده بودش، را کسی یا نه می‌داند یا نه می‌گوید. مأمون در این باره توضیح بیش‌تری داده است. حمله‌ی آمریکا و متحدانش بر افغانستان و راندن طالبان از معرکه‌گاه افغانستان و حاکم شدن نیروهای جبهه‌ی متحد ملی که افغان ها آن را شمالی تلواله می‌گویند، یک بخت‌گشاده شدن بسیار طلایی زمانی برای غیر افغان ها بود که آقای فهیم جانشین فرمانده احمدشاه مسعود در رأس قدرت قرار گرفت. ولی یا نه خواست یا نه توانست یا درک نه کرد آن را قوام ببخشد. در مورد معاملات پشت پرده‌ی توافق جبهه‌ی متحد ملی افغانستان با ائتلاف جهانی را هیچ کسی به صورت کامل و تمام نه می‌داند. فکر می‌کنم که حتا اگر اسناد مربوط به آن از طبقه‌بندی محرمیت خارج و همه‌گانی هم شوند، حقیقت را بر ملا نه می‌کنند. آن‌چه را من به عنوان اولین مقاله‌ی پسا سقوط دادن طالبان در جریده‌ی‌ مجاهد مربوط جمعیت اسلامی نوشتم، اولین و مفصل ترین مقاله‌ی ساختار شناسی طالبان بود. در آن مقاله، من همه چند و چون تشکیل نیروهای چند ملیتی تروریستی طالبانی را توضیح داده ام. بخش مهم دیگری که گویا جمهوری را در افغانستان برای بار سوم اساس گذاشت،‌ تکت لاتریی بود که قانونی وطن فروش را در بن آلمان برنده ساخت و شاخ تازه در حال نموگیری چند بار افول تاج و تخت پارسی گفتار ها را شکست. برگردان یا بر گشتن هوش و ذهن مارشال قسیم فهیم جانشین احمدشاه مسعود به عنوان رهبر جبهه‌ی متحد ملی و جبهه‌ی مقاومت ملی برای انصراف از احیای حکومت ‌و نظام بر مبنای غیرِپشتون و غیر افغان محوری، پرسش های بی‌پاسخی اند که منجر به حبس استاد ربانی در فابریکه‌ی نساجی گل‌بهار شده بود. قانونی و هیئت همراهش که برای اولین بار زرق و برق مفش هتل در بن آلمان را دیده و محو آن شده بود، آهسته آهسته در طی چند هفته مقاومت به یک جاسوس تمام عیار استخدام شده‌ی پول بگیر و ثروت بیاندوز و خیانت تبدیل شده و هیچ چیزی غیر از پول اندیشی و تجمل نشینی استخباراتی چند هفته‌یی برایش ارزش نه داشت. به ویژه که او داماد افغان‌ها هم است.‌ قانونی، در این هتل، استقلال و تمامیت ارضی را که حیثیت ناموسش را داشت فروخت و به استاد ربانی،‌ رهبرش اعتنایی نه کرد. این‌جا عکس های هتلی را ببینید که قانونی را فریب داد و جاسوسش ساخت. . 

از جاسوس شدن‌ها در بُن تا نادانی های منجر به سقوط جای‌گاه و پای‌گاه تاجیکان و پارسی زبانان در افغانستان! .

آن‌گونه که اهالی خرد و ‌آگاهی های سیاسی می‌دانند،‌ هیچ برآیندی از هیچ تصمیم‌گیری های جمعی حتا در پیش‌رفته‌ترین و دموکرات‌ترین و خدمت‌گار ترین نظام های جهان به گونه‌ی کامل همه‌گانی نه شده و مردمان جهان بیش‌تر در جریان عمومی‌‌گفتاری قرار می‌‌گیرند. این مکنونات وقتی می‌توانند به گونه‌ی واقعی ‌و حقیقی به مردم برسند که یکی از ارکان حاضر در یک‌ گروه تصمیم‌گیری، از بسم‌الله گفتن تا آمین خواندن وجدان خود را زیر پا نه کند و روایت های مو‌به به موی بدون دروغ و بدون کم ‌و زیاد به مردم بدهد. موردی که انتظار عملی شدن آن از مهره های اساسی بُن اول جز یک تَوَهُم، چیزی نیست. فیصله های بن هر چی بوده باشند، منفعت های بزرگ کشوری آن غیر از ۹۹ درصد افغان یا پشتون به کسی ملت افغانستانی نه رسیده است. گروهی هم که خود خواسته غلامان دربار شدند، آگاهی راه‌ی بردی و‌ سیاسی نه داشتند، تاریخ را نه می‌دانستند، از علم و آگاهی کافی برای سیاست‌ورزی بهره‌‌مند نه بوده اند و ما تا کنون از هیچ کدام شان یک مقاله‌ی تحلیلی یا تفصیلی هم نه خواندیم. چه رسد به کتاب نویسی های شان. شایع‌ترین نام دانایی در میان آنان، یونس قانونی بود. که من بار ها گفته ام یک بار از قانونی دعوت کنید برای یک مناظره‌ی علمی سیاسی.‌ غیر از چند جمله بندی تکراری که تنها بی‌سوادان را مکتب می‌کند، چیزی دیگری از وی دستیاب نه‌ می‌شود. عبدالله که آموخته دیده‌ی مدرسه‌یی درست نیست، دانش‌گاه را که تنها ثبت نام کرده بود و چیزی نه می‌داند. فرماندهان دگر جهادی به همین گونه. مارشال فهیم که فرمانده جنگ‌جوی جبهات بود و بار ها من صحبت تایش را شنیده‌ام، در امور دینی آموخته هایی به توانایی خودش داشت و در ادبیات عرفانی هم ورود میانه داشت. امرالله صالح غیر از انگلیسی، نه به امور سیاسی و‌ دپلوماسی بلد بود و نه هم از تاریخ چیزی می‌دانست. در گروه روم تنها دو نفر صاحبان خرد بودند.یکی دکتر سیدمخدوم رهین و دگری هم ستار سیرت بود. پشتون یا افغان، برای اقتدار آوری نیازی به علم آموزی نه داشتند و نه دارند و سازمان های جاسوسی که ایشان را استخدام کرده‌ اند، خود برای شخصیت‌سازی ها شان کار می‌کنند، مانند غنی بابای فراری و غنی. درک عمومی جامعه‌ی افغانی بیش‌تر از همان هایی است که رهبران شان می‌گویند. غیر افغان هایی که چیز فهم بودند جمع یکی دو درصد افغان یا پشتونی که واقعاً آگاه و صاحب خرد و اندیشه بودند و هستند، هرگز در مکان های تصمیم‌گیری یا رده های اثرگذار اجرایی و رهبری گماشته نه شده اند. شهرنشینانی مثل سیاف، منافع شخصی شان را نسبت به هر چیزی ترجیح داده اند و کابل که زادگاه اصلی شان است را به ویرانه تبدیل کرده ‌و هرگز سخنی برای شهروندی بودن به زبان نیاوردند و بیش‌تر از همه در کشتار کابلی های شان دست داشتند. در اقامت‌گاه‌های و گذرگاه های قدرت شان حتا یک نفر کابلی غیر پشتون یا افغان دیده نه می‌شد. در حالی که برای سیاف نزدیک‌تر از کابلی ها هیچ کسی نه می‌توانست باشد. رهبران اهل تشیع که غیر از مذهب خود شان، هرگز چیزی به نام برادران هم‌شهری و شهروند هم‌زبان ارزش نه داشته و نه دارد. با آن که بیش‌ترین های شان کابلی و همه‌ی شان پارسی گفتارند. مثل خلیلی و محقق و کاظمی و کیانی و ده ها تای دگر. بحث برادران تورک‌تبار و اوزبیکان کاملاً جداست که صاحبان اقتدار هم بودند. استاد ربانی پسا احمدشاه مسعود، حتا در نزد شهروندان بدخشان هم پای‌گاه نه یافت و هر کسی او را فروخت به شمول صلاح‌الدین پسرش. کسانی که حالا استاد ربانی را توصیف می‌کنند یا نسل جوان اند، یا درمانده‌ها و سرخورده‌. های سرشکسته‌ی جمهوری های ناکام که افغان و پشتون که شناسه و هویت و غیرت خود را فدای قدرت های بی‌صلاحیت کردند. آن‌چه افغان و پشتون دزدید، چپاول کرد و به تاراج برد، همه دار و نه دار سراسر کشور در روی زمین و زیر زمین جغرافیای ما بود. آن‌چه دزدی، خودفروخته های شخصیتی غیر پشتون به پشتون بود کاهی از کوهی نه بود. ولی پروپاکندای اثرگذار پشتون یا افغان بر ضد آنان، گوش‌فلک را کَر کرد. مارشال فهیم از شکست تاجیکان و غیر افغان ها و پشتون ها در بن اول نه تنها تجربه نه گرفت که آن را حمایت هم کرد. نه مارشال فهیم و نه مارشال دوستم و نه مارشال و نه مارشال محقق و نه مارشال ضیای مسعود یا مارشال احمد ولی مسعود یا مارشال صلاح‌الدین ربانی و همه‌ی شان یادی هم نه کردند که چرا خلیل‌زاد افغان و پشتون در جلسه‌ی بن مداخله کرد و ستار سیرت را از کرسی کنار زد تا کرزی بی‌سواد و از پدر پدر جاسوس را به کرسی رهبری‌افغانستان نصب کند. یا مارشال فهیم و‌ارکان صاحب صلاحیت هم‌راه شان نه گفتند، نیازی به تصمیم‌گیری انتخاب رهبر جدید برای افغانستان چی‌ست؟ در حالی که جهان، با نظام تحت رهبری استاد ربانی در دوره‌ی مقاومت اول و تبعید، رابطه‌ی تنگاتنگ شناسایی رسمی و سیاسی و دپلوماتیک داشت؟ پولی که مارشال فهیم و گروه هم‌راه او نه توانستند توجیه به دست آوردن آن را از آمریکا برای مردم بدهند، چرا در سقوط دادن خود شان به دست خود شان کاربرده شد؟ ارچند مارشال در یکی از صحبت های خود، آن پول را هزینه‌یی برای دوره‌ی گذار تا زمان ختم جلسات بن دانست. ولی توجیه منطقی نه بود. چون استاد ربانی به عنوان آخرین قدرت رهبری تاجیک تباران و فارسی گفتاران عملاً سکان رهبری را به دست داشت. آوازه‌هایی شنیده می‌شد که گویا مارشال فهیم به استاد گفته بوده، مادر شمال و شمالی نه میتانه هر روز بچه بزایه که تو رییس جمهور و در قدرت باشی. گویا ما حق را به حق دارش تسلیم می‌‌کنیم.‌ حالا که این گپ چقدر راست است یا دروغ؟ من نه می‌دانم. ولی این را می‌دانم که صدها سال مادر شمال و شمالی فرزند زایید تا حکومت پشتون در اقتدار باشد. من در یکی از مقالات پژوهشی خودم نوشته‌ام که مادر شمالی مدام عسکر می‌زاید و مادر جنوبی و افغان و پشتون، جنرال می‌زاید. به هر رو، من ولی شخصاً در رستورانت شاندیز محله‌ی وزیر اکبرخان از دهن مارشال شنیدم که گفت، استاد ربانی را تقریباً در فابریکه‌ی نساجی گل‌بهار زندانی و حبس گونه کرده بود تا جلسات بن به نتیجه برسد. این که چرا مارشال فهیم آن خبط بزرگ را مرتکب شد؟ هرگز توضیح نه داد. و شایعه ها می‌رساندند که فرمانده فهیم، پشتون و افغان را مالک بلامنازعه‌ی قدرت در افغانستان می‌پنداشت. مگر، چرا فهیم این سخنان را بگوید؟ او، چرا بر ضد مرم خودش به نفع افغانی ایستاد که سرانجام خودش را هم کشتند؟ آیا مارشا درایت درک و مطالعه‌ی سیاسی تاریخی نه داشت؟ یا که از کدام راهی به پشتون هم‌خونی داشت؟ اگر این هم نه بوده، آیا واقعاً مارشال فهیم به این درک ناپخته رسیده بود که گویا و حتمی باید پشتون یا افغان رهبری افغانستانی در دست داشته باشد که پیشا ابن نام‌گذاری هزاران سال به نام های آریانا و خراسان و باختر وجود داشته و صد ها سلسله‌ی سلاطینی غیر افغانی یا پشتونی داشته. کابل‌شاهانی داشته، تمدن کاپیسایی داشته، یادگار بهزادیانی، بودایی‌ و‌ زرتشتی و غزنوی، غوریانی، پارسیانی و بلخی و بخارایی و هریرودانی و گندهارایی و زاول‌ستانی ووو…داشته است؟ شاید هم پندار غلط قدرت را بسپار و راحت باش را به مارشال فهیم تلقین کرده بودند. ولی تجربه‌ی پسا هم اشتباهات و هم جنایات و هم خطاها نشان دادند که مارشال فهیم، قوت ترساننده‌یی حتا در قصرِسفید شده بود و ذلیل زاد آن را از دهن بوش بازگو کرده و در نتیجه برای ختم هراسی از فهیم هراسی داشتند، افراد امنیتی احمدشاه مسعود را از تأمین امنیت فیزیکی نوکر و‌جاسوس شان کرزی کنار زده و آمریکایی‌ها را به تأمین امنیت وی گماشتند. قانونی و هیئت هم‌راه وی که در بن به جاسوسی استخدام شدند. . 

و، اما،‌ سقوط دادن ها یا فروپاشاندن ها! . 

تاریخ پر تب و تاب جمهوری ها در افغانستان هرگز سقوط خود شان را تجربه نه کرده‌اند.‌ مگر این یا تنها جمهوری ها فروپاشانیده شده اند و یا هم کشور با جمهوری فروپاشانیده شده است. ارچند دوره‌ی حاکمیت استادربانی توسط خودی هایش فروپاشانیده شد. ولی در‌ جمهوری اخیر،‌ این افغان و پشتون بود که کشور را با همه زیرساخت هایش فروپاشاند.‌ فرار غنی ناموس فروش، درست مانند بعضی حزبی‌هایی بود که بود شان از نه بود شان در دوران ببرک کارمل فقید بهتر بود. عواملی از جمله انحصار قدرت توسط پشتون و افغان در زمان کرزی غنی، نادیده انگاری های عمدی دگر اقوام توسط افغان ها و پشتون ها، نابخردی و نادانی های سیاسی، علمی، جغرافیایی، منطقی اشخاصی غیر از پشتون و افغان که در رده های دوم قدرت قرار داشتند. مثل بسم‌الله محمدی، مارشال دوستم، استاد عطامحمد نور، اسماعیل خان، امرالله صالح، خلیلی، محقق، سرور دانش، ( رذل‌ترین هزاره‌ی هزاره دشمن و سیاست‌مدار افغان و پشتون پرست )، خیانت و جاسوسی شخص یونس قانونی و برادران و خانه‌واده‌اش به دلیل ازدواج با زن پشتون ‌و استخدامش در حاشیه‌ی کنفرانس بُن به حیث جاسوس، دکتر سپنتا، غرقه شدن در تجملات ظاهری و زمین‌چوری، در حالی که پشتون و افغان تمام زیرساخت ها و رو ساخت های اقتصاد و سیاست کشور را دزدیدند، تقررهای چاپلوسانه‌یی مثل ویس برمک در کرسی وزارت داخله و دکتر تاج‌محمد و یا تقرر صلح‌الدبن ربانی در وزارت خارجه، احمدضیا مسعود به جای مارشال فهیم پس از آن که هریک شان صلاحیت تقرر به حیث یک چای‌دارباشی را هم نه داشتند. اختلافات درون پارسی گفتاری و ازبیک گفتاری و هزاره گفتاری و‌ سود جویی پشتون افغان از این میان، بی اثری و بی کفایتی وکلا و سناتوران عمدتاً آورده شده‌ی غیر افغان‌های معامله‌گر، غیر از لطیف پدرام، در مجلس ملی ‌و مجلس بزرگان، انحصارسرکوب کننده‌ی قدرت توسط غنی به حمایت آمریکا و انگلیس در برابر تمام غیر افغان ها،‌ ناتوانی های تأمین رابطه های بین‌المللی و جهانی توسط نخبه های غیر افغان و غیر پشتون، محافظه کاری های تنها خودم و ‌خانه‌واده‌ام نزد همه ارکان قدرت غیر پشتون و غیر افغان، ولی به نفع افغان، گپ ناشنویی این قلدران نادان از نظریات چیز فهم های تباری خود شان، متعهد بودن صد در صد همه‌ی شان به غلامی، ترس و واهمه‌ی بسیار بی‌غیرتی بسم‌الله،‌‌ وزیر دفاع، سراج،‌ رییس عمومی امنیت، بی غیرتی ۹۹ در صد فرماندهان و استان‌داران محلی در سراسر افغانستان که هرکاری می‌‌توانستند تا دوباره سکان قدرت را از افغان ها به دست بگیرند یا از فروپاشی های عمدی شیرازه های کشور توسط افغان ها و پشتون ها جلوگیری کنند، پستی و دون همتی مدیران قوای مسلح در باور نه داشتن به صفوف قوای مسلح و ارزش نه داشتن خون هزاران هزار جوان تنظیم شده‌ی غیر افغان و غیر پشتون در قوای مسلح که هر روز کاروان های از شهدای شان به تمام مناطق غیر پشتون در خانه های شان انتقال داده می‌شدند. آنان برای دفاع از یک پشتون، توسط پشتون دیگر شهید می‌شدند و پشتون حاکم هم سراسر دسیسه به راه می‌انداخت تا هر چه جوان غیر پشتون است کشته شود. ضعف عقلانی جنرالان صاحب در سطح وزارت های سکتوری اقتداری نظامی و باور نه داشتن شان به حمایت های قدرت های هم‌سایه‌یی و منطقه‌‌یی پسا گرفتن قدرت، در حالی که هر کاری امکان داشت نتیجه‌ی مثبت بدهد. و‌ در نهایت تغییر تصمیم آمریکا از حمایت جمهوریت و تبدیل کردن افغانستان به پرتگاه سقوط آدمیت و حاکم ساختن دوباره‌ی گروه وحشی طالبانی باز هم پشتون و افغان. نتیجه این که جمهوری سقوط نه کرد، بل‌که سقوط داده‌ شد، این سقوط حتمی بود. چون آمریکا و اروپا و انگلیس بادران پشتون و افغان طرح نو در مبارزه بر ضد روسیه به راه انداختند و می‌خواستند افغانستان را گذرگاه حمله به منافع روسیه تبدیل کنند که نه شد و جنگ اوکرایین را راه انداختند. در هر حال اگر وزیر دفاع و نیروهایزغیر افغان شهامت می‌داشتند، طالب سه ساعت هم در کشور بوده نه می‌توانست و حکومت نظامی را حاکم می‌ساختند. که نه کردند و حالا یک کشور انسان اسیر هیولای وحشت افغانان طالبانی هستند و رنج می‌برند.

 

محمد عثمان نجیب