افغان موج   

 

این نوشته به هیچ رو با هیچ زبانی و شناسه‌یی نا‌هم‌سویی نه دارد و هر زبانی را با گوینده‌گانش گرامی می‌دارد.

یادکردنارسایی‌ها مردمان ویژه از هر زبانی به شمول پارسی زبانانِ پارسی ستیز هرگز همه‌گیر نیستند و تنها همان مردمان را پشتوانه‌دار یاد می‌کند.

 

زبان مادری!

می‌دانم،‌ پیش‌گفتار من با نامی که از خامه‌ی من می‌خوانید، سازگار نیست. مگر همه می‌دانیم که زبان‌ها بن‌مایه‌‌هایی دارند از گرامی‌ترین داشته های مان. این داشته‌‌های گران‌بار و‌ نایاب همان مادران مایند. اگر زنده اند ‌و یا اگر راهی دیار نِیستان شدند. زبان‌گویشی ‌و گویش‌وری ما هرچه باشد، ارزشی به بزرگی جهان روی زمین و اندیشه‌ی انسانی ما دارد. آن‌سان هم که می‌دانیم ما در زمین که بخشی از جهان ناشناخته است زنده‌گی داریم، نه در همه‌ی جهانی که هنوز نه می‌شناسیم یا آگاهی‌های ما در باره‌ی شان اندک اند. مگر آن‌چه را هر زنده‌جانی در نخستین دقایق به جهان آمدن می‌داند،‌ بودن کسی با او است. نوزادی که هنوز نه می‌داند چه است و چه می‌شود، در آن‌گاه خود نه شناسی و دگر نه شناسی، خودش را در راحت‌کده‌یی می‌یابد که پسا اولین سال می‌شناسدش. این شناسایی در دو بخش است خود مادر یا نام مادر و زبان مادری. نوزاد کودک این‌چنین پا به بودش در جهان می‌گذارد. پس آهسته آهسته پی‌می‌برد که زبانی دارد برای سخن گفتن و سخنی دارد برای گفتن و گفتنی دارد برای زنده‌گی کردن. انتخاب زبان، تبار و دودمان و قبیله و عشیره و دین و پدر و مادر و بسته‌گان که به دست خود نوزاد نیست. این‌‌ها، همه توشه‌های ناخواسته برای کودک اند که با آنان ‌و آن‌ها خو می‌گیرد و پر می‌کشد و بالنده می‌شود. پس ما، در هیچ بخشی از این داده ها برای خود مان یا کودکی مان کاره‌یی نه بودیم و‌ نیستیم. مگر هم‌راستا و هم‌زمان با زاده شدن در کانون یک خانه‌واده، شناسه یا هویت همان خانه‌واده را می‌گیریم یا بر ما گذاشته می‌شود. ما که کودکان دی‌روز و کهن‌سالان ام‌روز هستیم یا کودکانی پسا و‌ پیشا از ما اند و به بالنده‌گی رسیدند، پاس‌داری از همه‌ی داشته‌‌های هویتی و شناسه‌یی و خلقتی و بسته‌گی به یک خانه‌واده را در نخستین های کاری زنده‌گی قرار می‌دهیم. پاس‌داری از زبان مادری هم یک گزینه‌ی با ارزش برای ماست. این که زبان مادری ‌و گویش‌وری ما چیست؟ برای ما ارزش دارد و ارزش پاس‌داری دارد. آن‌چه از دیدگاه اجتماعی و انسانی بی‌ارزش است، برتر دانستن زبان مادری خود ما بر دگران است یا نادیده‌انگاری زبان مادری دگران. این برترجویی‌ را نه خداباوران می‌پسندند و نه خداناباوران. همین‌گونه،‌ زبان گویشی یا مادری خود را بدتر از دگر زبان هم دانستن گناه است. زمانی که این دو ویژه‌گی را داشته باشیم، مشکلی نه داریم. اگر برای رشد و باروری و نگه‌داری زبان مادری مان می‌کوشیم، نه باید برای دگران مشکل آفرین باشد. چنانی که ما نه باید با زبان های دگر هم‌وطن خود یا هم جهان زمین خود مشکل داشته باشیم. هم‌وندی های زبانی و زبان مادری را پاس داشتن نه گناهی است در اجتماع و نه خشک‌اندیشی یا ستیزه با زبان‌های دگر. این خشک اندیشی را در کشورهای مانند کشور من ‌و شما با واژه‌ی عربی تعصب برابر کرده اند و از آن بهره‌ی منفی می‌جویند. نشانه‌ رفتن این‌چنینی برای آنانی که سره‌سازی های سیاسی، اجتماعی، کهنی و گذشته‌یی از هرکسی دارند،‌ جفای بزرگی‌ست. گوینده‌گان هر زبان، هم‌وندان هر دودمان در میان شان مردمان نکو زیادتر و‌ بیش‌تر دارند تا مردمان ناکار. گاهی که در بازگفتاری کهنی و یا پی‌گیری ناکاره‌گی چنان آدم ها می‌باشیم یا دگرانی می‌باشند، نه باید برداشت‌هایی بر خواست دل‌ها و اندیشه‌های مان کنیم. این بازتاب‌های شتابان و سرزنش کننده را زمانی داشته باشیم که کسی راست بر هویت یا شناسه‌ی ما در کُل بتازد. نه آن که اگر از نا به‌کاری یکی از هم‌وندان مان سخنی گفته شد، ما آن را برای همه‌ی هم‌وندان و هم‌دودمان خود بدانیم. این خامه را که می‌خوانید، بر زوایای دشمن‌ستیزانه‌ی انگلیس با زبان پارسی از سده‌های پارینه مروری دارد. سوگ‌مندانه این ستیز با پارسی کنون در رده‌ها کونه‌گون فرمان‌روایی های جهانی به شمول دست‌گاه های امنیتی مخفی کشورها و آمریکا و چین و هندی که خودش زمانی پای‌گاه بزرگ پارسی زبانان بود و کشور های اروپایی نهش بی‌پیشینه دارد.

دنبال کنید…

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

به نام خالق مادر و به نام خالق زبان مادر. و به نام شیرین زبان شیرین مادر.

درود بر همه مادران جهان بدون نظرداشت حس تعلق سیاسی، تباری، دینی و جغرافیایی.

درود به مادران دردمند کشور من که سهم شان از فردای تولد تا ساعات مرگ تنها درد و رنج و زحمت است و‌ بس. درود بر شما مادرانی که همت گماریده و برای یاد‌بود زبان تان در هر گوشه‌یی از جهان حضور به هم رسانده و ارزش زبان‌ تان را نگه‌ داشته اید. و درو بر مادر قهرمان و شجاع من که دمی نیاسود و ما را پرورش داد تا ام‌روز آن‌چه هستیم و استیم و باشیم. به پاس زبان شیرین مادر من و  زبان همه‌ی مادران جهان سر احترام فرود می‌‌آوریم.  روز جهانی زبان مادری و هر روز برای مادران ما شاد باد. زبان مادری بزرگ‌ترین ودیعه‌ی خداوندی است برای انسان. آن‌گونه که انسان خلق کردن ما هم عنایت اوتعالی‌ست. به یادداشته باشیم که در این لطف خدایی ما هیچ الزامی هم بالای خدا نه داریم. پس در گزينش زبان، تبا، پدر و مادر و دین و مذهب و کشور و جغرافیای زیستاری هم خواست های ما مدنظر نیستند و اختیاری در آن ها نه داریم. همان‌گونه است که در انتخاب زبان مادری هم صلاحیتی نه داریم. یعنی زبان مادری ما فطری و ذاتی است نه کسبی خود خواسته. پس به این رو کوشش برای پاینده‌‌گی و بایسته‌‌گی و بالنده‌گی زبان مادری از اولویت های ما در رعایت این مهم است. به خاطر داشته باشیم که زبان مادری هر کسی برای خودش یک بهشت است، یک نهری از انهار مهر است و یک سنبلی از سنبل‌ستان رنگین زبان های مادری. مادامی که ما به زبان مادری خود وابسته‌گی هایی داریم، نه باید نسبت به زبان مادری دگران هم حس بدبینی یا حسادت داشته باشيم، نه تنها حسادت نه داشته باشیم که احترام هم کنیم. چرایی این الزام را در آن می‌یابیم که ارزش والا گهری زبان مادری خود مان را درک کنیم. من با آنانی هم‌سویی نه دارم که زبان مادری را تنها برای گفت‌ومان روزمره می‌دانند. زبان مادری تنها یک بن‌مایه‌ی گویشی نیست بل یک بخشی از کامل‌ترین بخش های هویت سازی یا همان شناسه‌ی خلقتی است. افهام و  تفهیم زبان هم یکی از مؤلفه های زبان شناسی و زنده‌گی اجتماعی‌ است، نه همه‌ی کاربردهای زبان. زبان مادری در بهترین و بدترین حالات هم بسیار ارزنده‌گی دارد، و ما می‌دانیم که برای حفظ و گسترش کدام ارزشی مبارزه می‌‌کنیم. یکی از نارسایی های برخوردی پیوسته‌ی ما در بیش‌ترین حالات یک‌جا سازی تعریف های مشخص در موارد مشخص اند که ما آن را یا به عمد یا غیر عمد انجام می‌دهیم. در همین مورد مشخص ما روز زبان مادری را از روز زبان شناسی جدا درک نه می‌کنیم. در حالی که مصمم استیم تا به مورد مشخص در زمان مشخص برنامه های مشخص داشته باشیم. آن‌جا که بحث ما بحث  زبان مادری است، باید تمام تمرکز برنامه‌سازی ها را در مورد زبان مادری داشته باشیم. چون زبان شناسی هرگز ربطی به روز  جهانی زبان مادری و تجلیل از روز زبان مادری نه داشته و هر کدام برنامه و کارنامه‌ی جدا دارد.

 

چرا زبان مادری را بزرگ‌داشت می‌کنیم؟

بنگله‌دیش که زمانی بخشی از پاکستان شرقی بود، مدام با حکومت های بیش‌تر پنجابی محور قدرت مرکزی در جدل بود تا زبان بنگالی هم بخشی ار زبان های ملی و رسمی پاکستان شمرده شود. این تلاش ها علاوه بر آن که نتیجه نه داد و سبب کشته شدن تعدادی از بنگالی ها در مبارزه‌‌ی احیای هویت بنگالی ها شدند، اما کاروان ها از حرکت باز نه ایستادند. تا آن‌که بنگله‌دیش از پیکر پاکستان جدا شده و به عنوان یک کشور مستقل جهانی شناخته شد. پسا استقلال داکه بود که به پیش‌نهاد بنگله‌دیش در سازمان ملل بود از سال ۱۹۹۷ ترسایی ۲۱ نوامبر به عنوان روز زبان مادری شناخته شد. جهان همین گونه کوتاهی ها دارد. وقتی به چنین فیصله‌یی فکر می‌کنی یا هم مانند هایی از این را، به دغدغه‌ های فکری درگیر می‌شوی که چرا بشر، ظاهر بین و کوتاه اندیش است؟ خدایی که همین بشر را خلق کرد، هزاران سال پیش ارزش والای احترام به مادر و پدر را به او آموختاند و فرمود:

به والدین تان احسان کنید. یا می‌فرماید که به شما زبان دادیم و لب ها دادیم تا گفت و گفتار کنید. و باز فرمود که شما لهو و لعب گفتن یا شنیدن خلق نه شده اید. ولی هیچ‌گاه هیچ کسی  به آن نه پرداخت، ولی برای یک فیصله‌ی ریایی جهانی، هر ساله از آن تجلیل می‌کنند.‌ در حالی که مابقی یک سال همه در جدل برای برتر شمردن زبان مادری خود و از میان برداشتن ارزش زبان های دیگر اند. چنانی که دیدیم انگلیس، فرانسه و اعراب و در یک برهه‌یی از تاریخ، روس ها وقعی به زبان مادری دگران نه گذاشتند. آنان با هر چه خشونت زبان های مادری خود شان را به کشور های دگر تحمیل کردند. برخی ها در تاریخ اقدام هیتلر برای نسل کشی یهود را اختلاف زبانی می‌دانند که هرگز چنین نیست. اقدامات هیتلر علیه یهودیان مبنای اختلافات میان ساختاری تباری و عقده‌یی داشت که زبان خود به خود شامل آن است. درک هم‌داریم که هنوز هم رازهای پنهانی در مورد کارکردهای هیتلر و حتا زنده بودن ‌و مرگ او موجود اند. آشکار هم نه شده که آیا هیتلر برای انجام آن همه جنایت از سوی کسانی گماشته شده بوده و یا به راستی همه چیز از تفکر خودش سرچشمه می‌گرفته؟ راستی آزمایی زمانی در زمان ما و پسا ما این پرسش پیچیده را پاسخ خواهد داد. در کشور ما هم هیچ‌گاهی برای انکشاف زبان های مادری تلاش های ویژه‌ی دولت‌ها به عمل نیامد و همه در چند برنامه‌های آموزشی دبستانی و دبیرستانی و دانش‌کده‌‌یی ‌و‌ دانش‌گاهی محصور در مکان های آموزشی منتهی شده اند. جدا از آن که برای برتر شمردن یک زبان خاص بالای زبان های دیگر تلاش های سیاسی و دولتی و قدرتی از هیچ عملی فروگذاشت نه کردند که سودی نه داشت. مگر گوینده‌گان زبان‌ها،‌ جوینده‌‌گان و‌ یابنده‌گان پی‌گیر و‌ کام‌روای گسترش گستره‌ی زبان های خود بودند و تاکنون از نسلی به نسلی وام می‌گذارند. ام‌روزه که در جهان میان پنج تا هفت هزار زبان گویشی وجود دارد، چرا ما فیصله‌ی احترام گذاری به زبان های دگر را نه می‌کنیم؟ برای همه‌ی ما بایسته است که به زبان های مادری و گفتاری هر کسی احترام داشته باشیم و در باروری زبان مادری خود و آشتی بودن آن با زبان های مادری دگران کمک کنیم نه زیان‌رسانی. مردمان آگاه در کشور های دگر پیوسته برای گسترش هر زبان رایج در سرزمین های شان می‌کوشند و دولت ها آن را دیده‌بانی و پاس‌داری می‌کنند. به ویژه آن که زبانی یا زبان‌هایی در قوانین اساسی شان کشوری شان به عنوان زبان های ملی پذیرفته شده باشد. این مورد در کشور ما ارچند در قوانین یاد شده، مگر برای پایایی یک زبان یا جاگزینی یک زبان به جای زبان کشور شمول کارشکنی و سبوتاژهای رسمی و غیر رسمی راه افتاده اند که نه تنها نتیجه‌ی مثبتی برای کارگزاران این منفی نگری نه داشته، بل‌ که زبان مادری خود شان را هم از پا در آورده است. چرایی آن هم دامنه‌داری رشک بردن به یکی از زبان های رسمی کشوری است. با آن که هیچ تلاشی در زمینه‌ی نابودی یا از کار اندازی کاربردی زبان ویژه در کشور ما به ثمر نه رسیده است، بر عکس سبب پس‌مانی زبان خود این تلاش کننده ها زبان دشمن دگران گردیده که ما در حد اقل دو‌ دهه و اندی پسین گواه آن نیستیم تا گواهی بدهیم که این مردم در ارتقای ظرفیت پذیرش زبانی خود شان کامیاب بوده باشند. بهتر آن می‌بود ‌و است که بر غایله‌‌ی زبان دشمنی قافله‌ی زبان دوستی دگران را راه اندازیم و‌ زبان های کشور را رشد و بارمعنایی بدهیم. ارچند به گونه‌ی نمونه زبان مادری من که همان پارسی است رشد بلندی دارد و هر روز به گروه زبان‌شناسان آن افزوده می‌شود تا ان‌جا که در میان همه اقوام شریف کشور از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب میانه‌ی گفتاری درون خانه‌واده‌گی هم دارد و نامیراست. 

از یاد نه بریم که فارسی ستیزی افزون بر برونی ها در درون کشور هم بی‌پایان اند و‌در سه صد سال پسین پیوستاری داشته است. عجب دجالانی داشتیم و‌ داریم. در زمان سلطنت ظاهر عیاش، هاشم خان و شاه ولی خان و دیگران همان خط مشی را دنبال می‌کنند که محمودطرزی در زمان امان الله خان کرد و‌ امان الله هم قبول.

فاشیسم چیست؟ شاخ و دُمی که نه دارد. مضحکه بارتر آن است که حکم را به فارسی 

می‌نوشتند تا پشتو را رایج کنند. حتا خود شان نوشتن پشتو را یاد نه داشتند جریده‌ی اصلاح در شماره‌ی منتشره‌ی ۱۲ حوت ۱۳۱۵ برابر با ۳ مارچ ۱۹۳۷ میلادی خویش حکم‌ِ اجباری ترویج و‌ آموزش زیان پشتو را منتشر کرده که به شاه‌ولی خان غازی!؟ سرک‌های عمومی کابل داده بوده است. در آن حکم صریح و آشکار زبان پشتو را زبان افغانی خوانده اند. «در نگاره بخوانید.»  حالا چگونه شد که یک باره از اقرار به انکار رفتند و زبان افغانی را پشتو نه می‌دانند؟ به هر رو‌ در این باره دیدگاهایی دارم و در همین نسک خواهید خواند.

 

هولوکاست انگلیسی‌ها در برابر زبان فارسی در هند.

بخش نخست:

######################

 

آن‌چه کهن‌کاوی های زبان شناسی در پویه‌ی زمان به دست مان می‌دهند، موجودیت برنامه های بزرگ‌ استعماری اند برای سربار کردن آموزش ربان انگلیس توسط انگلیس برای فراگیری گیتی و سرزمینی فرامرزی های انگلستان ام‌روز و بریتانیای کبیر دی‌روز. این برنامه در هند برتانه‌وی درایش زیادی داشت. تا آن جا که خوان زبان های پایه از آن‌ سرزمین را برچید. یکی از برنامه‌ریزی های اتاق های اندیشه‌ی انگلیس که به گونه‌ی پیوسته و در پهلوی تجاوزات و زمین‌‌گستری های شان مورد دید بوده است.

پژوهش‌گران دریافته اند که با ورود اولین کشتی ترابری انگلیسی های گویا بازرگان به هند، صدای پای دشمنی انگلیس با زبان فارسی در هند هم بلند شدند. زبان فارسی که به گونه‌‌ی باور نه کردنی  ۷۰۰ سال ریشه در سرزمین هند پهناور داشت و نزدیک به ۳۰۰ سال هم زبان آیین‌مند آن بود، یکی از دشواره های فرا راه آبی‌چشمان بی‌گانه و بازرگانان دی‌روز و ربایش‌گران آن‌روز دیگر در هند همین زبان فارسی بود. بازگفتاران می‌‌نویسند که زبان فارسی و دین اسلام یا همان مسلمانان نیروهای بازدارنده‌ی انگلیس برای چیره‌دست شدن شان به سرزمین هند بودند. کسانی که از آن‌گاهِ هند روی‌داد‌نویسی و‌ روی‌دادگفتاری دارند، می‌نویسند و می‌گویند که انگلیس ها در پی یک برنامه‌ی از پیش چیده شده دنبال دریافت راه‌کاری در کارگزاری ستردنِ زبان فارسی از هند بودند. به همین دلیل آنان با تیزهوشی های شان سال ها پیش از پیوست ساختن هند به بریتانیای آن زمان، زبان رسمی و درباری کشور هند را دگر‌‌دیس کردند. سرتوماس رو، فرستاده‌ی جیمز اول، از دربار انگلیس در هند نماینده‌گی می‌کرد که خویش‌کاری سیاسی گونه داشت.  گماشته‌گی توماس را با کام‌روایی هم‌راه می‌دانند.

پادشاه فارسی زبان هند، نا آگاه از کنش ها و ترفندهای سیاسی استخباراتی و آهنگِ انگلیسی‌ها یک امتیاز ویژه را پیش‌کش تازه واردهای نیرنگ باز کرد. بازدهی این ساده انگاری شاه فارسی زبان گورگانی بسیار سنگین تمام شد. پندار های سال ۲۰۰ سال پسا حضور انگلیس ها که با سفر توماس استیفن یک کشیش مسیحی، اولین تبعه‌ی انگلیس آغاز و در سال  ۱۵۷۹ پای او به شبه قاره هند رسید آن نه بودند که انگلیس ها به آن بهانه، رهبری کشوری به بزرگی هند را به دست گیرند. همه در این اندیشه بودند که ۲۰۰ نفر بازرگان رسیده از انگلیس به هند در سال ۱۶۰۰ تنها بازرگانان اند و بس. اما سنجش آنان هندی ها و شاه فارسی زبان شان بسیار کوته‌نگرانه بود. آنان روزی گواه بودند که انگلیس آگاهی زدودن زبان فارسی و جاگزینی زبان انگلیسی در هند را بسیار ساده و‌ بدون ایستاده‌گی یا رویارویی با خود شان این چنین و کوتاه پخش کردند. 

 «از امروز زبان رسمی انگلیسی است نه فارسی...» این مهم‌ترین بخش از بازگویی کهنی است که تا ام‌روز دیده شده و از بین بردن زبان رسمی یک کشور و جاگزینی زبانی دیگر را به ما می‌رساند. آن‌گونه که نویسنده ها به ما گفته اند:

«شاید روزی که اولین کشتی حامل انگلیسی‌ها در سواحل هند پهلو می‌گرفت، هیچ کس فکرش را نمی‌کرد که روزی تاجرهای انگلیسی نه تنها حاکم شبه قاره شوند، بلکه تاثیری همیشگی را بر فرهنگ این کشور باقی بگذارند.»

با ورود به هر برگی از برگه های ستبر گذشته‌ نویسی ها می‌یابیم که زبان فارسی فراگیری های بلندی در سرزمین هند داشته است. این مورد به ویژه در زمانه های رسیده بر فرمان‌ر‌وایی های دودمان گورگانی از سال ۱۵۰۰ میلادی بازتاب دارد. دودمان تیمور زبان فارسی را در دربار های شان چنان رویاندند که تا ۳۵۰ سال فرمان‌دهی شان همه‌ی مردم هند زبان فارسی را آموختند و زبان رسمی شان شد. پارینه‌ نویسان ما را از روی‌کرد های اکبرشاه گورگانی میان سال های ۱۵۵۶ تا ۱۶۰۵ میلادی آگاه می‌سازند. آن‌گاه زبان فارسی در هند فراز های بلندی داشته است. تا جایی که چامه‌سرایان و چکامه‌سرایان و سرود‌سرایان از خراسان و ایران هم ترکِ وطن کرده به خشک‌سار‌واره‌ی هند می‌زیستند. می‌گویند که شاه گورکانی دستور داده بود تا برخی ماتی‌کان یا نوشتار هندوان از زبان سانسکریت به آراسته‌‌گی (نظم) و سخن‌ناسروده (نثر) فارسی برگردان شوند. چنین بود که هند زیست‌گاه بی‌بیم برای سرودسرایان فارسی شده و از ایران زمین و خراسان به سمت دولت گورکانی روی می‌کردند. کهن‌نگاران دوران سالاران فارسی زبانان گورکانی در هند را به بهشت‌ سخن‌سرایان فارسی دگرگون کرده بود.

آن همه چنان با شور روان بودند که خارِ چشم انگلیس شده و تا آن‌جا که به بهانه‌ی انبازی بازرگانی خشک‌سارواره‌ی هندِخاوری آن‌جا را زیر چکمه‌های ستوران شان کرده بودند، زبان فارسی را زیر ریزه‌‌بین های شان داشتند. کارایی با شکوه زبان فارسی و موازی به رشد اسلام در هند، انگلیس را شوکه کرده بود. به دان‌سان بود که در پی از میان برداشتن آن شدند. برایان گاردنر یهودی انگلیسی که گذشته‌نگار نام‌داریْ در زمان خود بوده، در باره‌ی نابودی فرهنگ و زبان فارسی از سرزمین هند توسط انگلیس ها می‌نویسد: 

«شگفتی آور نیست اگر زبان فارسی در هند فراگیر شد ویژگی‌های مشترک قومی و فرهنگی و پیوندهای دیرپای این دو قوم آریایی می‌توانست چنین زمینه‌ی تاریخی را فراهم آورد. این رازی است جاودانه که در زبان فردوسی و سعدی، مستتر است؛ رازی که امپراتوری انگلیس را به حذف و نابودی آن واداشت»

هنگامه‌ نویسی برایان هم‌خوانی زیادی از نگاه دشمنانه‌ی انگلیسی‌ها به زبان فارسی در اولین روزهای ورودِ شان به عنوان نماینده‌ی انگلیس در هم‌سان خشکاد هند ( شبه قاره ) بی گفت‌وگو هم‌خوانی دارد.

انگلیسی‌ها که هنگام سال های ۱۶۰۰میلادی تا ۱۸۰۰ میلادی کم‌و‌بیش بر همه‌ی هند دست‌برد زده بودند در سال ۱۸۳۶ توسط «چارلز تری ویلیان» زبان انگلیسی را به عنوان جای‌گزین زبان فارسی برای هند ابراز کردند. کاری که پسا برچیده شدن فرمان‌فرمایی گورکانیان به گونه‌ی جدی‌تری دنبال شد و پس از آن هندی‌ها مجبور بودند که برای انجام مراودات بازرگانی(که همگی در دست کمپانی هند شرقی بود) به زبان انگلیسی صحبت کنند. هندی‌ها که دیگر به گونه‌ی آیینِ زور مستعمره انگلستان بودند، ناگزیر برای ادامه‌ی زنده‌گی خود زبان بی‌گانه‌ی اشغال‌گران کوچیده به وطن شان را یاد بگیرند که در آغاز تنها برای بازرگانی به هند آمده بودند. انگلیسی‌ها برای آن‌که راه‌کارشان برای حذف زبان فارسی از میان هندی‌ها بهتر نتیجه دهد، زبان اردو را نیز در برخی نواحی هند ترویج دادند تا با ریشه کن کردن زبان فارسی، بتوانند از اختلافات قومی نیز برای پیش‌برد اهداف‌شان بهره‌مند شوند. 

مگر پارسی زدایی و پارسی‌ستیزی انگلیس در خراسان آن زمان…

پ.ن: عنوان را از منبع (جهان نیوز) وام گرفته‌ ام.

 

انگلیس ها و اعراب زبان های دنیا را دزدیدند.

هولوکاست انگلیس در برابر زبان فارسی.

################################

بخش دوم:

که برنامه‌ی راه‌بردی دراز مدت حضور و توسعه‌ی امپراتوری اشغال‌گری را در جهان، منطقه و به سوی کشور ما هم داشت. در بدو عبور از آب به سواحل هند سعی کرد تا بیشه‌ های قدرت را به نفع خودش گسترده ساخته و بشکافند. آن‌گاه که زمانه در مسیر یک قطبی مطلق انگلیس شناوری داشت،‌ انگلیس فرصت ها را غنیمت شمرده در از میان برداشتن زبان های جهان و جاگزینی زبان انگلیسی به جای آن ها کام‌روایی هایی داشت که سرانجام ام‌روز بدون زبان انگلیسی جهان در هیچ عرصه‌یی رونده‌گی و‌ تازنده‌گی نه دارد. آگاهان امور سیاسی و نظامی درک می‌کنند که این سلطه‌‌گرایی زبانی انگلیس در سراسر جهان ماندگار شده است که نوعی از استعمار فرهنگی بدون پایان است.‌ وقتی در افغانستان ام‌روزی بحث ارزش زبانی را به میان می‌‌آوری برخی ها درست مانند انگلیس ها خشم‌گین شده و بدون درک از ارزش های زبان تا آن‌جا پیش‌ می‌روند که ما را از پرداختن گپ‌وگفت پیرامون لایه های شیرین زبان مادری مان باز می‌دارند. به هر رو انگلیس ها با داشتن اتاق های بزرگ فکری در مستعمره ها و در لندن هر بخشی را موشکافی کرده و برنامه‌ریزی می‌کنند. نابودی زبان ها یکی از همان برنامه های را‌ه‌بردی انگلیس به شمار می‌رفتند. زبان فارسی که در هند و حکومت های عمدتاً مسلمانان آن عصر خار چشم انگلیس ها بود،‌ بایستی از سر راه انگلیس برداشته می‌شد. هند سرزمین پهناوری که زبان فارسی در آن سه صد سال و با شکوه نردبان عروج را می‌پیمود و سه صد کم و بیش زبان رسمی دربار ها و گفتار ها و شاهان و امپراطوران و سراینده‌گان بود. انگلیس پسا تسلط کامل بر هند ناگهان ‌و در یک شبه زبان فارسی را در تمام انواع آن بر هند قدغن کرد که گویش و نوشتار سیاسی اداری هم شامل آن بودند. ترفندی که انگلیس در اشغال هند به کاربرد همان بود که به گواهی بی‌انکار تاریخ می‌دانیم یعنی:

 حدود ۲۰۰ نفر انگلیس گویا برای بازگشایی یک شرکت ادویه سازی با کسب اجازت و جواز از دربار سلطنتی و شخص ملکه وارد هندوستان می‌شوند. البته که آن سفر در پنهان‌خانه های استخباراتی لندن و به آگاهی و‌ استیذان مستقیم ملکه برنامه‌ریزی شده بودند، چرا که به روایت تاریخ دریانوردان از فلفل و ادویه‌ها روی آب بیش‌تر استفاده می‌کردند و ادویه بسیار گران شده بود. کار خودشان را با این درخواست به عنوان یک شرکت در سال ۱۶۰۰ (میلادی) در هندوستان آغاز کردند. انگلیس چنان با تدبیر و حوصله موریانه‌گون کار براندازی زبان فارسی آغاز کردند که  ۲۰۰ سال به درازا کشید تا زبان فارسی مردم هندوستان را مضمحل و زبان خود انگلیس ها را جاگزین ساختند. می‌دانیم که زبان مادری پادشاهان سلسله‌ی بابریان ترکی بود اما هریک شان زبان فارسی را عاشقانه دوست داشتند و زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی پذیرفته بودند و بر آن اصرار داشتند. اما انگلیسی‌ها نه می‌توانستند تحمل آن عظمت زبان فارسی را به عنوان رقیب و دشمن بالنده‌ی زبان انگلیسی قبول کنند. انگلیس ها پسا سیطره‌ی کامل به هند همه اصول انسانی را زیرپا گذاشتند و زبان فارسی یعنی زبان شیوای رابطه‌ گذاری گفتاری مردمان هندوستان را از میان برداشته ‌و همه‌ی امور نیاز را به زبان انگلیسی مبدل کردند. می‌دانیم که پرخا‌ش‌گری علیه زبان های مطرح در همه‌ی دنیا پیشینه‌ی دیرینه دارد. ولی آن‌قدر که برضد زبان فارسی دشمنی بوده، دگر زبان ها به آن اندازه چالش های نابود سازی نه داشتند. وقتی به داستان سرگذشت نوشته های شکسپیر می‌رسیم که در فرانسه غوغا برپا کرد، می‌یابیم که اگر شکسپیر اهل لندن است، ولی همه‌ی جهان از سروده های او بهره می‌برند.، در قرن نوزدهم، وقتی پای شعر شکسپیر به فرانسه رسید و برگردان آثار او سراسری شد، فیلسوفان نام‌دار آن روزگار که موقعیت های خودشان را در خطر می‌دیدند، نگران بودند و شکسپیر و زبان انگلیسی را مزمت می‌کردند. یعنی در گیرودارهای زبان ستیزی‌ها نه زبان انگلیسی به صورت عام بل دانش‌مندانی چون شکسپیر هم به طور خاص دچار دشمن‌گرایی می‌شدند. آن‌گونه که مدام یاددهانی کرده ایم یکی از خلا های بسیار بزرگ در میان اکثریت قاطع مردمان از جمله مردم افغانستان بدون حس تعلق جنسیت، قومیت، مذهب، سیاست و سن و سال به مطالعه یا حدِ اقل به مطالعه‌ی تاریخ وطن خود هم نه می‌پردازند. وقتی از تاریخ برای شان بنویسی یا تمسخرت می‌کنند یا دیوانه ات می‌شمارند. به یاد دارم که بسیار نوجوان بودم نقدی را نسبت به دولت‌مردان و فرهنگیان صاحب صلاحیت کشور نوشتم که چرا نه توانستند کاری برای مولانا شناسی به عنوان یک افتخاری از افغانستان ایشان را حتا درست به مردم افغانستان معرفی نه کردند که حتا کوششی هم برای مجادله‌ی عقلانی و مباحثاتی با ایران ‌و ترکیه نه کردند. منطق ضعیفی که برخی آگان علم و‌ ادب مثلاً آقای آذر استاد دانش‌گاهی در تهران مطرح می‌کند سازنده نیست. ایشان می‌فرمایند:

(…هیچ‌گاه کسی نمی‌تواند بگوید که مولوی از آن ترک‌هاست چون زبان او پارسی است. بگذارید همه بگویند متعلق به آن‌ها است. این‌ها مشکلی ایجاد نمی‌کند، چون اساس کار مولوی، زبان فارسی است. درمورد نظامی گنجوی هم همین‌طور است؛ از «هفت‌پیکر» گرفته تا «خسرو و شیرین» و «اسکندرنامه»، شعرهای او همه به زبان پارسی است. حالا بگویند او ترک بوده، بگذارید آن‌ها هم دل‌خوش باشند. اگرچه آدم‌های بزرگ هیچ‌گاه نمی‌توانند در یک جغرافیا محدود باشند. به همین دلیل است که هر کسی می‌خواهد بگوید این افراد بزرگ از آن آن‌هاست و این‌گونه بزرگی خودشان را به تعالی برسانند ولی این هیچ‌گاه مقدور نخواهد بود.‌) این دلیلی‌ست کم ارزش مثلاً ما نه می‌توانیم بگوییم افلاطون و سقراط از ماست، یا نه می‌توانیم ادعا کنیم که ادیسون از کابل بود یا تولستوی از کندهار. این دلیل ها آوردن ها خود فریبی است. هیچ کسی و‌ هیچ کشوری حاضر نیست تا افتخارات خود را به پتی بی‌گانه‌یی بریزد. درست است که بزرگان علم و معرفت و ‌دانش مربوط همه جهان اند. ولی زادگاهی، وطنیْ، ده‌کده‌یی، شهرستانی و شهری ‌و کشوری دارند که مایلند آن بزرگ مرد یا بزرگ زن تاریخ شان به نام خود شان یاد شود یا آرام‌گاه اش در کشور خودش باشد. انگلیس وقتی خودش را در هند برتانوی از شر زبان فارسی نجات داد، برنامه هایش را سوی افغانستان تمرکز داد که آن‌گاه پاکستانی و بنگله‌دیشی نه بودند و همه سرزمین های کشوری منطقه شامل محدوده های قبول شده‌ی جغرافیایی افغانستان بودند. انگلیس به ناچار چاره‌ی چند گونه‌ی سیاسی، ارضی، فرهنگی و کشوری و جغرافیایی سنجید. این جا ما تنها در مورد زبان فارسی ستیزی انگلیس بحث داریم. به همین موازات حتا بیش‌تر از آن وقتی اعراب به سرزمین های ایران و خراسان هجوم آوردند، تلاش های زیادی برای از میان برداشتن زبان فارسی کردند. ارچند در همه کشور های جهان که چیره شدند، تا ام‌روز زبان های محلی و ملی شان را دزدیدند و زبان عربی را جاگزین آن ها ساختند. یعنی مردمان آن سرزمین ها می‌توانستند با زبان های ملی شان هم دین اسلام را قبول کنند. ولی درراکثر کشور های آفریقایی و آسیایی زبان های ملی شان در تندباد وزش زبان عربی و انگلیسی از میان رفتند. یعقوب لیث صفار خدمتی برای نگهداشت و نجات زبان فارسی از غرق شدن در غرقاب زبان عربی شجاعانه کار کرد، با آن که به مردم کابل خیانت و شاه کابل‌شاهان را با نیرنگ به شهادت رساند تا به امیر عرب خدمتی کند، اما ایستایی او در مورد رسمی بودن زبان فارسی و برچیدن بساط زبان عربی از این جغرافیا شایان ستایش است. انگلیس که برای هر برنامه‌یی کارنامه‌یی داشت با به وجود آوردن پاکستان و بعد بنگله‌دیش و بعد ایجاد مناطقی به نام قبایل آزاد در مرزهای منتهی به افغانستان برنامه‌ی فارسی ستیزی خود را نیز ماهرانه پیش برد…

 

هولوکاست انگلیس در برابر زبان فارسی: 

بخش سوم 

انگلیس،‌ زبان های ملی کشور ما را در برابر هم قرار داد:

تشکیل پاکستان و پسا از آن تشکیل بنگله‌دیش درست زمانی توسط انگلیس صورت گرفت و بدنه هایی از افغانستان را جدا کرد که سنگین‌ترین آسیب را به تمام پیکره های افغانستان ام‌روز وارد کرد. بحث زبان یکی از آن جمله بود.‌ ترفندی که انگلیس برای از میان برداشتن زبان فارسی به کار بست. مقارن بیست قرن پس از اولین گام‌گذاری جواسیسش در ساحل هند  بازدهی رساند نه تنها زبان فارسی که زبان اردو را نیز دچار ناملایمات کرد. تا آن جا که سر انجام زبان انگلیسی زبان اول هند برتانوی شد و گام ها برای شکست و ریخت دادن زبان فارسی فراتر از مرز های برداشته شدند و از کرانه های دور برای ناکران‌مند سازی سوی  خراسان دی‌روز و افغانستان کنونی عبور کردند. ولی در میانه‌ی راه بود که انگلیس فکر کرد تا دیر نه شده هم زبان فارسی را از خراسان زمین برچیند و هم برابر هم قرارگیری زبان های پشتو و فارسی را کلید بزند. این کار انگلیس را بر آن داشت تا پس از هند فارسی ستیزی را از پاکستان نو تأسیس و ایجاد ایالت خیبر پښتون‌خواه به مرکزیت پشاور کلید بزند. این کاری بود که بسیار زود نتیجه داد. شاهان روی کار بوده یا روی کار آمده‌‌ی پشتون بهترین گزینه هایی بودند برای ره‌گیری آن برنامه ها. ارچند همه شاهان پpشتون نه توانستند یا نه خواستند برضد زبان فارسی کاری از پیش ببرند ولی این اقدام انگلیس بی‌‌کارایی هم نه بود. زبان فارسی در بیش‌ترین دربارهای شاهان پشتون همه‌گیر بود و تا آن‌جا که عبدالرحمان خان تاج‌التواریخ خود را به زبان فارسی نوشت. یا سراج‌التواریخ تحت دیدگاه و مدیریت مستقیم مقامات شاهی پشتون اما فارسی نوشته شد یا تاریخ احمدشاهی به همین‌گونه. یا سردار محمد افضل خان پدر عبدالرحمان سکه‌ی خود را به فارسی ضرب زد و نوشت: ( دو فوج مشرق و مغرب ز هم مفصل شد  امیر ملک خراسان محمدافضل شد ) یا در زمان امان‌الله خان همه امور فارسی بود. با همین زبان فارسی رو در روی زبان فارسی قرار گرفتند. نوشتن نظام‌‌نامه‌ی ناقلین امان‌الله خان گواه ماست. آن سوی کار انگلیس راحت نه بود و هم برای زمین‌گستری های خودش و هم برای زبان‌گستری انگلیسی از روش تفرقه بیانداز و حکومت کن، هرکاری که خواست انجام داد تا زبان فارسی را در تنگناه قرار دهد. نوساناتی که زبان فارسی با آن دست ‌و پنجه نرم کرد، با آن که زبان فارسی از چند تاخت و تاز تن‌درست سر بر آورد، اما به هیچ فرنامه‌یی بدون آسیب پذیر نماند. این یک دروغ ویژه است که بگوییم فارسی بی هیچ آسیبی زنده‌گانی گذرانده است. واژه های جا افتاده‌ی انگلیسی و بیش‌تر عربی در زبان فارسی ایستایی داوشی ماست. افزون بر آن دشنه های خلنده بر پیکر زبان فارسی از سوی خودی های زبان های دیگر هم نفس های زبان فارسی را به گاهی کوتاهی رساند. اما نتوانستند آن را از پا در آورند، گاهی که امیرعلی شیرنوایی به زبان عربی کتاب محاکمة‌اللغتین خود را بر نا هم‌سویی باز بان فارسی نوشت، از واژه های زبان فارسی به زیان زبان فارسی بهره جست و زبان خودش را برتر از بان فارسی دانست. یا گاهی که هم‌چشمان یا خُرده‌گیران با نوشته های فخر رازی، در افتادند، ردنامه‌هایی بر او نوشتند و نوشته هایش را سوزاندند…

 

زبان فارسی و یخن پاره‌ کردن های دیرینه و حالینه‌ی میان خودی فارسی‌گویان.

زری خانوم قربانی حقیقی نادانی اتهام هم‌بستری داشتن از فخر رازی که چند صد سال پیش از او فوت کرده بود. 

 ادامه‌ی بررسی سلسله‌ی هولوکاست در برابر زبان فارسی توسط خود فارسی گفتار ها ‌و فارسی تبار ها

 این موردی‌ست که سوگ‌مندانه در درازای تاریخ پیشا ما و دوران ما را درگیر هم ساخته و بازدارنده‌ی تصمیم‌گیری های مفید در تعیین سرنوشت و‌ جای‌‌گاه فارسی زبانان شده. به تازه‌‌گی نشانه های چند دسته‌‌‌گی را در دو حادثه‌ی اسف‌بار دیدیم. یادواره‌ی اندوه مرگ استاد محمدی در لندن و جنگ های رسانه‌یی و شهادت احتمالی فرمانده اکمل امیری و شهادت و‌ اسارت رزمنده‌های هم‌سنگر شان برای آزادی وطن. دو دسته‌گی های فارسی گفتار ها را دیدیم که چقدر حزن‌انگیز و‌ ویران‌گر‌ اند. در این مورد مفصل نوشته‌یی خدمت دوستان تقدیم خواهم کرد.

زبان فارسی را هر چه بنامی همان است. آلاینده، آراینده، آراسته و پیراسته، نمکین، آهن‌گین و‌ پر طنین. این زبان ولی افزون به دشمنان زیاد خارجی، دشمن درونی خودی هم زیاد دارد. بیش‌تر این بدبختی ها هم در کنش‌گری های خصمانه‌ی کنش‌گران به مکان رسیده‌‌ی جلال و‌ جبروت از صفر تا بی انتهاست. بیماری حسادت روشن‌نگری و آگاهی داری نه تنها در وجود فارسی زبانان و فارسی گفتاران همه‌گبر است بل‌که به عنوان یک بیماری واگیر از بزرگان تا کوچک های دانش و اندیشه‌ی فارسی را شکار کرده و سوگ‌مندانه تا ۹۵ درصد چنین است. این موارد بیش‌تر زمانی عریان‌تر می‌شوند که دست های پیدا و پنهان دشمنانه‌ از داخل و خارج در برابر زبان از خود فارسی زبان ها استفاده می‌کنند. دوران کهن را بگیریم.

 استاد بدیع‌الزمان فروزانفر دلیل مهاجرت بهاءولد پدر مولانا را در مقاله‌ی مفصلی نگاشته در بخشی از آغاز سخن شان می‌گویند که: ( به روایت احمد افلاکی و به اتفاق تذکره نویسان بهاءولد به واسطۀ رنجش خاطر خوارزمشاه در بلخ مجال قرار ندید و ناچار هجرت اختیارکرد و گویند سبب عمده در وحشت خوارزمشاه آن بود که بهاءولد بر سر منبر به حکما و فلاسفه بد می گفت و آنان را مبتدع می خواند و بر فخر رازی[۱] که استاد خوارزمشاه و سرآمد و امام حکمای عهد بود این معانی گران می آمد و خوارزمشاه را به دشمنی بهاءولد بر می انگیخت تا میانۀ این دو، اسباب وحشت قائم گشت و بهاءولد تن به جلای وطن درداد و سوگند یاد کرد که تا محمّد خوارزمشاه بر تخت جهانبانی نشسته است به شهر خویش باز نگردد و هنگامی که از بلخ عزیمت کردند از عمر مولانا پنج سال می گذشت. )

از این بگذریم و ببینیم بر دختری به خاطر خود فخر رازی چه گذشت؟ در نادانی هایی بودند که زری دخت پاک دامن دیار پارسی زبان به اتهام رابطه‌ی موهومی که هرگز وجود نه داشته و نه تنها وجود نه داشته فاصله‌ی زمانی چند صد ساله میان تولد زری و ابیات فخر رازی بوده. دخترهای معصوم در سن نو باوه‌‌گی غزلی را می‌خواند و به شعر علاقه می‌گیرد و در محیط ندانم کار خانه‌واده به سیخ داغ می‌شود، به شکنجه های برادران مواجه می‌شود و به زندان شخصی خانه‌واده می‌اُفتد و خلایق هم بر او دل می‌سوزانند و هم سرزنش می‌کنندش که گویا با فخر رازی ارتباط نامشروع دارد. دخترهای بی‌چاره دچار بیماری می‌باشد که شکم او دَم کرده و هی بالا می‌آمد، گویی حامله بود و این حامله‌گی حاصل هم‌بستری و هم‌خوابه‌گی زری با فخر رازی تلقی شده بود. فخر رازی که ده ها پیش از تولد زری فوتیده بود. من این‌جا لینک داستان حقیقی را می‌‌گذارم تا بخوانید که فارسی در نادانی های فارسی زبان ها چه قربانی هایی گرفته.

اما غزالی بلند شد و در بیش از سی مورد ابن سینا را نقد کرد و در سه مورد او را خارج از دایره‌ی اسلام دانست و تکفیرش کرد. این اتهام تا هنگام مرگ ابن سینا هم پاک نه شد و بعد روایاتی آوردند که گویا ابن سینا به خصوص از دیدگاه خود در مورد جسم و روح توبه کرده بود. من یک بخشی از پژوهشی را پیرامون دیدگاه های غزالی و ابن سینا بازرسانی می‌کنم. با مطالعه‌ی و استباط خود خواهید دانست که کدام یک راست گفته اند یا دشمنی و حسادت کرده اند؟ گیریم که ابن سینا به پندار غلط رفته باشد، امام غزالی چه‌گونه؟ به خود حق داد تا او را تکفیر کند و به پیروی از او دیگران. می‌گویند امام غزالی ابن سینا را به خصوص در مورد زنده شدن روح پس از مرگ و زنده‌ نه شدن جسد و در آمیخته نه شدن با روح تکفیر کرد. هم‌چنان ابن‌ سینا را به سبب چند مسئله که یکی از آن‌ها مسئله‌ی بی‌آغاز بودن جهان هستی است، تکفیر می‌کند. ولی همین امام غزالی با همان درایت ‌و کاردانی اش نه توانست تا آخر عمر سکون ذهنی و فکری داشته باشد و به خصوص پسا کشته شدن خواجه نظام‌الملک خلیفه‌ی زمان خودش. بحران فکری غزالی تنها چند سال پس از آن اتفاق افتاد که رقبای سیاسی نظام‌الملک با همکاری اسماعیلی ها (که غزالی به دستور خلیفه المستظهر بالله، ردّیه‌ای علیه آن‌ها نوشته بود) نقشهٔ ترورِ خواجه نظام‌الملک را اجرا کردند و بدین ترتیب غزالی، پشتیبان خود را از دست داد.غزالی به بهانهٔ حج، از بغداد گریخت و تدریس را رها کرد. یکی از مهم‌ترین رخدادهایی که باعث دلسردی غزالی شد، فساد گسترده در حلقهٔ اساتید مدرسه بود که در پی بحران سیاسی به سلطنت رسیدن رکن ‌الدین برکیارق نوجوان در ۴۸۶ قمری، برای غزالی آشکار شد. این همه در پی یخن‌پاره کردن های میان همی دانش‌مندان فارسی گفتار و فارسی تبار ها بود.

حافظ را همه به تیر ملامت دایم‌الخمری و نا مسلمانی می‌بستند و نه می‌گذاشتند تا جنازه اش را دفن کنند، مگر در کمال تعجب برای صدور اجازه‌ی دفن او به فال حافظ پناه می‌بردند، تا این که کتاب فال حافظ را به کودکی سپردند تا فال را باز کند. کودک فال را باز می‌کند و در آن این غزل حافظ می‌آید:

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت  که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد ، تو برو خود را باش   هر کسی آن دروَد عاقبت کار که کشت همه کس طالب یارند چه هوشیار و چه مست    همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ می‌شوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ به زیر می‌افکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام می‌شود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ «ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ» ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ. (منبع: تاریخ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﻭﻥ، ﺟﻠﺪﺳﻮﻡ). ارچند برخی ها این مورد را یک داستان ساخته‌گی می‌دانند و از جمله سایت میقات مهر آن را دگرگونه توضیح می‌دهد. ولی به نظر می‌رسد که رد آن بسیار مستدل نیست. لینک را باز کنید.

فردوسی را دیدیم که چه‌گونه معاندان و مخالفان دربار سلطان محمود غزنوی نه‌گذاشتند آن‌گونه که شایسته و بایسته‌ی فردوسی بزرگ بود از وی پذیرایی شود. پذیرایی که نه شد هیچ و با چه برخورد های زشتی او را از دربار سلطان بی‌خبر یا باخبر راندند. وقتی سلطانی به عظمت محمود توانایی درک ‌و پذیرایی از سلطان زبان فارسی را نه داشته باشد و فردوسی و آن همه زحمات او در نوشتن شاه‌نامه و رسانیدن خویش به دربار سلطان محمود را نادیده انگارد، پس مدنیت پروری و علم پروری این سلطان کجاست؟ می‌گویند که وقتی سلطان محمود از چنبره‌ی مداحان و منافقان دربارش رهایی یافت و هوشی به سرش آمد، متاع و منالی و مالی و دیناری به فردوسی فرستاد، این فرستادن و ‌طی طریق قاصدان درست زمانی رسیدند که همان روز جنازه‌ی فردوسی را به خاک می‌سپردند.‌ دارو فرستاد ان‌گاه که بیمار بمرد.

خواجه عبدالله انصار دانش‌مند، عالم صوفی کم رقیب و‌ کم‌نظیر و‌ مفسر قرآن ولی حسود و خودبرتر بین تا مرزی که کتابهای رقبای خود را سوزاند. یکی از کسانی که کتاب هایش به تحریک خواجه عبدالله انصار توسط مردم سوختانده شد، پزشکی بود که درد بی‌درمان خواجه عبدالله انصار را مداوا کرد. ‌و به طعنه برای محرم خواجه گفت به خواجه گویید کتاب سوزانی نه سزد ترا. در بخش  دیگری بیش‌تر می‌خوانید..

 

پس‌ لرزه های هولوکاست انگلیس در برابر زبان فارسی!
بخش چهارم:
زبان فارسی درست زمانی در هند به فروپاشی رسید که هنوز افغانستانی وجود نه داشت و‌ مرز های شرقی کشور ام‌روزی ما تا هند برتانوی می‌رسیدند. پاکستانی، بنگله‌دیشی، قبایل آزادی به خیبر پښتون‌خواه و خان های مفت‌خوار و دو سره‌یی به نام خان عبدالغفار خان و خان عبدالولی و ده ها خان های لمیده در بستر گنداب دهن های شان وجود نه داشتند. مرز های غربی کشور تنها منتهی به خراسان زمین بودند ‌و ایرانی هم نه بود و مرزهای شمالی خراسان هم فراتر از مرز های ام‌روزی بودند. نظام های سیاسی مستقر در حوزه‌ی بزرگ جغرافیای تمدنی دی‌روز به نام های آریانا و خراسان و گاهی باختر زمین یاد می‌شدند. سلسله‌ی حاکمیت های بومی تا سقوط صفویان همه از خراسانیان و آریایی ها بودند. حاکمیتی به نام پشتون وجود نه داشت. ظهور شخصی به نام میرویس هوټکی!؟ در کندهار و دامنه‌ی اختلافات مذهبی ناشی از بی‌داد حکومت شیعه‌ی صفویان برگ‌برنده‌یی به دست میرویس خان داد که در تفاهم و‌ مذاکره با زمام‌‌داران عربستان آن زمان و تحریک مردم محل برای اسقاط نظام فارسی زبان صفوی ها در ایران برتری حاصل کند. این مؤفقیت برای اولین بار نصیب یک شخص گویا پشتون تبار از خراسان زمین و استان کندهار شد. برخلاف گفته های جعلی تاریخ سازی، میرویس اصلاً پشتون هم نه بود و‌ از سوی مادر اوزبیک تبار ‌و پدرش شناسه‌ی تاجیکی داشت و منابع مختلف از جمله برگردان تاریخ نویسنده‌ی افسر سویدنی (غلام یا بردۀ میرویس)..۱۷۲۴ م توسط محترم دکتور لعل زاد… لندن – ۲۰۱۲ م و بخشی از کتاب ما همه افغان نیستیم اثر ماندگار استاد غلام محمد محمدی و نگاشته‌ی منتشره‌‌ی تارنگاشت شبکه اطلاع رسانی افغانستان به کد خبری شماره ۱۵۶۴۶۷ در ساعت ۱۶:۵۴ تاریخ. ۲۴/۹/۱۳۹۷
میرویس‌خان نه هوتکی است، نه غلجایی، نه قندهاری و نه نام مادرش «نازو انا» بوده، بلکه نام مادرش «گِنی» ازبیک‌تبار و پدرش فرغانه‌یی(تاجیکستانی) بوده است. البته که در پژوهش های زیادی تازه به به دست آمده این مورد نه تنها در مورد میرویس که در مورد بیش‌ترین شخصیت سازی های دروغین منتسب ساخته شده به پشتون افشاء گردیده است. نگارنده پسوند صفت خان هم برای میرویس به پیروی از عرف موجود و حاکم در قبایل پشتون کندهار داده شده باشد. چون تاریخ تاجیک تباران کم‌تر این پسوند ساخته‌‌گی را کار برده است. به هر رو هر موردی را که معیار داوری یا پژوهشی قرار بدهیم می‌رساند که زبان فارسی در خراسان زمین با پهنای وسیع و ژرفای عمیق از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب جغرافیای دی‌روزش تنها زبان عام و رابط میان مردمان، دربارها، گفت‌و‌مان ها و تمدن های اعصار بوده است.‌ استیلای انگلیس بر ضد زبان فارسی در انگلیس آتش‌ خُفته‌یی بود که زبانه می‌کشید تا هر چه غیر انگلیسی است را نابود کند. هیچ تاریخی تثبیت نه کرده که زبان فارسی از دوران آغاز حکم‌روایی گذشته‌ی میرویس و احمدشاه ابدالی تا ام‌روز کاربردی در دربار ها و اجتماعات نه داشته بوده باشد. بل همه تاریخ ها تا آن‌جا گواهی می‌دهند که شاهان پشتون هم بیش‌تر فارسی گو و فارسی دوست بودند تا پشتو دوست بودن. خاندان یحیا که نزدیک به شصت سال در افغانستان پادشاهی و جمهوری کردند به شمول ظاهر شاه با آن که پشتون بودند، پشتو نه می‌دانستند. البته این پشتو نه دانستن آنان سبب نه می‌شد که آنان دست از مقابله های بدون نتیجه با زبان فارسی و فارسی ستیزی بردارند. هدایات، فرامین، قوانین، مدال های شان را به زبان فارسی برضد فارسی می‌نوشتند و ضرب می‌زدند. مانند مدال سرکوب اشرار!؟ شمالی که در زمان نادر غدار و پس از او هم اعتبار داشت. یا نظام‌نامه‌ی ناقلین امان‌‌الله که پشتون های جنوب و جنوب غرب را تشویق می‌کرد تا در برابر گرفتن امتیازات بلند به شمال افغانستان نقل مکان کنند، یا تلاش های بی‌‌پایان‌ و ناکام محمود طرزی، حمید‌گل مهمند، عبدالرحمان خان، عبدالحی حبیبی و فرهنگ‌‌سرای عمدتاً پشتون محور برای جاگزینی سراسری زبان پشتو به جای زبان فارسی و صدها از این مورد که در زمان کرزی و غنی به اوج خود رسیدند. تا آن جا که کرزی در جلسه‌ی رسمی نوبتی کابینه غیر مستقیم حکم داد تا بازدارنده‌‌گی هایی فرا راه زمینه‌ های رشد زبان فارسی در جامعه‌ی افغانستان عملی گردند و زیر نام جلوگیری از کاربرد واژه های بیگانه در فارسی از واژه های اصیل افغانی خواست این اقدام خود را اثرمند بسازد که جایی را نه گرفت. زبان فارسی دشمنان پنهان و عیانی در میان خودی ها هم داشت از بی‌گانه ها که گله‌یی نیست. مثلاً در بهترین حالت بزرگان شعر و ادب فارسی در افغانستان به مداحان دربار های پشتون سیاسی تبدیل شدند. آنان یا داستان‌پردازی ها و یا سرایش های ستایش‌گرانه در وصف شاهان داشتند. کاتب هزاره، استاد خلیل‌الله خلیلی، استاد بیتاب و دگران کسانی بودند که در دربار های شاهان پشتون مدیحه‌سرایی می‌کردند. چون بحث ما در مورد نقش شاهان و سیاسیون پشتون بر ضد زبان فارسی است از پرداختن به جنایاتی که دگران به زبان فارسی کردند می‌گذریم. مثل سلطان محمود غزنوی که از او به عنوان شاه فرهنگ‌‌پرور یاد می‌شود، فردوسی بزرگ را از دربارش راند و وعده هایش زیرپا گذاشت. درست وقتی هدایا را برای فردوسی فرستاد که همان روز جنازه‌ی فروسی را برای دفن کردند می‌بردند. دارو درست رسید آن‌گاه که بیمار بمرد. گر چه گاهی برخی شاهان پشتون بار باری سرودسرایان فارسی را نوازش هم می‌کردند. اما آن حالات بسته‌‌گی کامل به برخورد های شخصی و سلیقه‌یی آنان داشت. چنانی که آقای ضیا شهریار در یک توئیت شان چنین نوشته اند: “ظاهرشاه، پادشاه پیشین که لقب بابای ملت را دارد، همراه با استاد خلیل‌الله خلیلی، شاعر نامدار افغانستان در سال ۱۳۳۸ در کلبه مخفی بدخشی در بدخشان. مخفی می‌گوید: “بشکند دستی که خم در گردن یاری نشد — کور به، چشمی که لذت‌گیر دیداری نشد” یعنی ظاهرشاه با علاقه‌ی زیادی به دیدار مخفی بدخشی در بدخشان رفته بود. مخفی بدخشی با سروده‌یی هم شاه را خوش آمد می‌گوید و هم به گونه‌یی او را نقد می‌کند تا چرا یک شاه بی‌خبر است و از بدخشان خبری نه دارد. یا تاریخ گواهی می‌دهد که نام‌دارانی چون خواجه عبدالله انصاری فارسی زبان هم در آتش ‌سوزی آثار فارسی و تضعیف زبان فارسی نقش کمی از محمدگل مهمند پشتون سیاسی نه بود. در رخ نامه‌ی تاریخ اسلامی به نقل از چهار مقاله‌ی عروضی سمرقندی چنین می‌خوانیم: رخ‌نامه‌ی تاریخ اسلامی در ۲۶ اوت ۲۰۲۱ می‌نویسد:
خواجه و مریدانش؛
اندر حکایت کتابسوزی
در کتاب چهار مقاله عروضی سمرقندی، حکایتی آمده است در باره دشمنی شدید خواجه عبدالله انصاری با فیلسوف و طبیبی در شهر هرات.
این طبیب دانش بسیار داشت و بیماری های صعب را نیز علاج می کرد و نزد مردم محترم بود. ولی
شیخ الاسلام عبدالله انصاری با این خواجه تعصب کردی و بارها قصد او کرد و کتب او بسوخت”.
از قضا یک بار خواجه بیمار شد و بیماری اش به درازا کشید و درمان نشد. خواجه چون خود روی مراجعه به طبیب حاذق شهر را نداشت، نمونه اش را ناشناس نزد طبیب فرستاد. او نیز که پی به ماجرا برده بود، آن را بررسی کرد و راه درمان او را به فرستاده اش آموخت و در آخر گفت:
خواجه را بگویید که علم بباید آموخت و کتاب نباید سوخت”.
خواجه راهی را که طبیب گفته بود، به کار بست و شفا یافت، اما توصیه او را به علم آموختن و کتاب نسوختن به گوش نگرفت. افسوس که سبکسری های امثال خواجه را پایانی نیست. مریدان خواجه امروز هم دشمنان دانش اند ؛ علم نمی آموزند و کتاب می سوزند.”
فارسی در افغانستان چنانی مورد حملات چهارسویه قرار گرفت. تا آن‌جا که امیرعلی شیرنوایی هم دست و استین بَر زد و کتاب محاکمة‌اللغتین خود را برضد زبان پارسی نوشت.‌ این آقا تا جایی تاخت که با استفاده از واژه های زبان فارسی فارسی را دادگاهی کرد. این کتاب که توسط برگرداننده های زیادی به زبان فارسی برگردان شده است، تبعیض آشکارای نوایی را در مورد زبان فارسی نشان ‌می‌دهد تا مرز نوردیدن بلند اندیشی زیان ترکی چغتایی بر زبان فارسی.. یکی از بنگاه های نشراتی که این کتاب را برگردان کرده است، تارنمای کتابناک ایران است. این تارنگاشت نویسنده‌ی کتاب را امیرعلی‌شیرنوایی و برگرداننده‌ی آن را تورج خان گنجه‌یی و ویراستار آن را حسین محمدزاده صدیق می‌گوید و کوتاه می‌نویسد:
کتاب حاضر، ترجمه‌ای از کتاب «محاکمه اللغتین» امیر علیشیر نوایی است که در آن کیفیت دو زبان ترکی و فارسی، اثبات برتری زبان ترکی بر فارسی، مورد بحث قرار گرفته است. این ترجمه دارای: چاغاتابی، آوانویسی لاتین و برگردان تورکی آذری به همراه ترجمه‌فارسی بخش «تورخان گنجرای»، «محاکمه اللغتین» است. لازم به ذکر است در صفحات نخستین کتاب شرح حالی مختصر از نگارنده ـ «امیر علیشیر نوایی» ـ نگاشته شده است.”
یکی از بدبختی های اجباری تحمیل شده بر اجتماع افغانستانی های ام‌روز در برابر زبان فارسی دری همان دروغ‌بافی هایی به نام مصطلحات ملی است که هیچ گونه ارزش حقوقی و قانونی نه دارند ولی در همه هست و‌ بود مردم ریشه‌ی جبر پذیری تنیده است. چا‌کزینی نام های کامل پشتو به جای نام های فارسی در اسکناس های مروج، نام های وزرات خانه ها، شهر ها، شهرستان ها، ده‌کده ها، دانش‌گاه ها، دانش‌کده ها، لوایح و مقررات نظامی و نظام‌نامه های عسکری و رتب علمی و مسلکی و محلات در سراسر کشور از این اقدامات بنیادبرانداز بر صد زبان فارسی است. ( مقاله‌ی حقیر در این مورد را درباره‌ی جنایات دولت ‌‌ها بر ضد زبان فارسی را زیر عنوان آکادمی علوم گهواره‌ی شرارت ) بخوانید،
این اقدامات درست زمانی صورت گرفته اند که بیش‌ترین فارسی نویسان پشتون آگاهانه یا نا‌خودآکاه خدماتی به زبان فارسی کرده اند.‌ برخی آنان مثل سلیمان لایق، عیدالحی حبیبی، غرزی لایق، شیخ فقیرالله حصارکی جلال آبادی، علامه حبیب الله، محقق قندهاری، امیرعبدالرحمان خان افغان، خاطراتش را به فارسی می‌نویسد، احمدشاه درانی به فارسی شعر می‌‌سراید و شاه شجاع هم چنان به فارسی سروده هایی دارد. دهها عنوان کتاب به فارسی در عهد هرکدام اینان چاپ شده اند، جمعی از اهل قلم، به قول قدما، ذواللسانین(دو زبانه) هستند که در هر دو زبان پشتو و فارسی(دری)، فارسی و اردو(همچون غالب دهلوی) فارسی و ترکی (مانند بیرام خان، خان خانان و …) آثارشان را خلق کرده اند. به عنوان نمونه، بنا به نوشتۀ مرحوم عبدالحی حبیبی، سردار هارون خان ( ۱۱۵۰ تا حدود ۱۲۰۰ﻫ .ق) دیوانی در حدود ۴۵۰۰ بیت به زبان دری (فارسی) دارد، و بیشتر به پیروی از حافظ و سعدی و صائب و جامی و قاسم انوار و کمال خجندی و… سروده شده:
«ز فیض مصرع «سعدی» سخن شد رام من هارون که چون گرد رم آهو، نگاه او رمید از من»
به همین گونه تعداد زیادی از پشتون های داستان پرداز مانند استاد اکرم عثمان بوده اند که خدمات ماندگاری به زبان فارسی کرده اند. البته که آنان به صورت کل جانب‌داران زبان فارسی نه بودند.‌ چنانی دکتر امرم عثمان در داستان مرد و نامرد خود نتوانسته عقده‌ی تباری و زبانی اش نسبت به امیر حبیب‌الله خادم دین رسول‌الله را پنهان کند و برعکس از امان الله بسیار با شکوه یاد کرده است. من مفتخرم که نقدی اندرین باب هم نوشته ام. زبان فارسی که آماج حملات گسترده قرار گرفته است، یک کم‌بود اندرونی خودش را هم دارد که بیش‌ترین صاحبان قلم و قدرت زبان فارسی منزلت و مرتبت زبان را نه دانسته و به شکوه آن طور بایسته کار نه کرده اند.
دکتر محمدکاظم کهدویی، استاد بخش زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه یزد ایران در مقاله‌یی زیر نام فارسی نویسان در تارنگاشت «پامیر» به شناسایی چند شاعر و نویسنده‌ی پشتون فارسی نویس می‌پردازد.
فکر می‌کنم هر یک ما بایستی برای تقویت زبان فارسی چنان ساعی و کوشا باشیم که برای نفس کشیدن ما می‌باشیم. جدا سازی زبان فارسی از آمیخته‌گی با زبان عربی کاری‌ست دشوار و‌ زمان‌گیر.‌ به گفته‌ی همه بزرگان ادب و فرهنگ از جمله محترم عزیز‌الله آریافر شاعر و دانش‌مند زبان فارسی، دشمنی با زبان فارسی را کار استعمار می‌دانند. ایشان در یکی از نوشته های شان می‌نویسند:
(مخالفت با زبان پارسی بخشی از یک طرح سابقهٔ استعماری ست که در راستای تفرقه و چند پارچه سازی اقوام منطقه صورت می گیرد فارسی مشخصن نه زبان فارس های ایران است، نه زبان فارسیوان های افغانستان و نه زبان تاجک های چین و فرارودان؛ فارسی یک زبان قومی و تباری نیست؛ زبان تمدنی و بین الاقوامی است. فارسی به همان اندازه که زبان شاه اسماعیل سامانی و سلطان غیاث الدین غوری ست، زبان سلطان محمود غزنوی و احمدشاه ابدالی نیز هست. شاید هیچکدام به اندازهٔ سلطان بزرگ غزنه در توسعه و گسترش این زبان نقش نداشته باشند.
بنائن هر نوع مخالفت نافرجام با زبان فارسی- که در راستای راهبردهای استعماری صورت می گیرد- مخالفت با تاریخ، فرهنگ و زبان مشترک کل اقوام آریایی و غیر آریایی منطقه است آنهایی که با فارسی مخالفت می کنند، نخست خود را با آن شاهان بزرگ مقایسه کنند، سپس علم دشمنی را با این زبان زیبا برافرازند!)
می‌دانم که برخی ها جُستار های زبان شناسی ما را به دین و مذهب و عرفان وابسته نه کنند. خدمات نا حقی که دانش‌مندان پارسی برای تقویت زبان عربی کرده اند، خود عرب به زبان خود نه کرده. گمان هم نه داریم که ما در صد ها سال دیگر هم از ادبیات مشترک شده‌ی عربی فارسی رهایی یابیم. اما وای برای برخی ها. بدانید که زبان تنها وسيله‌ی افهام و تفهیم نيست. جنگ دنیا، جنگ زبان است. چرا فارسی زبان بین‌المللی نه می‌شود.

 

ادبیات فارسی، بیدل‌‌ دهلویی و خسرو دهلویی و حسن دهلویی و سلیمه‌یی و ده ها تن بزرگان شعر و ادب به هند پرورید.

بخش پنجم

 مخالفت با زبان فارسی در هند تنها کار انگلیس ها نه بود. پیشینه‌ ها و پسینه های تاریخی در داخل هند هم مواردی بودند که دست تجاوز انگلیس برای برچیدن بساط فارسی از هند را تواناتر ساختند. البته که این شگرد های خفته‌ی نفرت بر ضد زبان فارسی در هند نزد همه‌ مردم هند و به خصوص هندو های افراطی و آزرده خاطر از حضور شاهان فارسی دوست یا فارسی گفتار در هند مانند آتش‌فشانی بودند که فقط با طغیان‌گری سوزاننده مهار و خاموش می‌شدند. ملی گرایان در هند از نهر و گاندی ها تا همه‌ی شان آرزو نه داشتند که سرزمين شان گوینده‌ یا کاربرد زبان به قول خود شان متجاوز باشد‌. افراطی های هند تا جایی پیش‌ رفتند که تسلط زبان انگلیسی را برای جا‌گزینی زبان فارسی رجحان داده و از یک تسلط به تسلط دیگری پناه بردند. این کار درست زمانی صورت گرفت که ملی‌گراین هندو همه افتخارات داشته از پادشاهی پارسی زبانان یا پارسی دوستان را در تمام رده های زنده‌گی کشور شان نادیده انگاشتند. آنان درک نه کردند اگر زبان فارسی نه بود، ابوالمعالی بیدلی نه بود، ابوالکلام آزادی نه بود، تاج محلی نه بود قلعه‌ی سرخی نه بود، مدنیتی نه بود. و هند از نگاه داشتن اماکن تاریخی بزرگ‌ترین کشور های جهان‌‌گردی نه بود. شکی نیست که هیچ ملتی پاگذاشتن هیچ تجاوزی یا تسلطی را بر گلوگاه آزادی خواهی نه می‌پذیرد. ولی در هند چنین نه‌ بود. هندو های افراطی و راج ها و راجاها و شاهان هند هم برای استقلال کامل هند نه کوشیدند. فقط هر جنگی که کردند ناکام شدند و تاراج. کم‌تر انفاق پیروزی داشته اند. همان گونه که بایستی برای احراز استقلال ملی نه جنگیدند و قوت جنگی و جنگ آوری هم نه داشتند که به مقابله‌ی با المثل برخيزند. مدام خراج می‌دادند و پیوسته هم جزیه می‌پرداختند. من این‌جا در پی توجیه لشکر کشی شاهان افغانستان بر هند نیستم. از احمدشاه درانی تا سلطان محمود و یا هم امپراطوری های ایرانی تا نادر افشار. ولی مهم این است که این لشکر کشی ها همه منتهي به شکست هند بودند. در مورد لشکر کشی های افغان های افغانستان ام‌روز به و ضرب المثل ( پتان آگیا ) من اصلآ طرف‌دار نیستم‌. تجاوز در هر شکلی تجاوز است و توجیهی نه دارد. اصطلاح پتان آگیا را برخی ها بیش‌تر مربوط به زمان پس از پاکستان می‌دانند. اما این قرینه سازی چندان کارا نیست. چرا که پس از به وجود آمدن پاکستان دگر لشکر کشی‌یی از سوی افعانستان یا ایران صورت نه گرفت که پتان به تاراج‌ دزدی می‌‌رفت و مادر هندو برای خواباندن طفلش یا بازداشتن کودکش از شوخی  لالایی ترس‌ناک پتان آگیا را زمزمه می‌کرد. آن زمان هند برتانوی پاکستان و سپس بنگله‌دیشی را از بطن پاکستان به وجود آورد که منتج به جنگ های سرزمینی میان هند کهن و‌پاکستان نو تشکیل بر سر اراضی کشمیر شد. ولی هیچ‌‌گاه جنگی برای باز‌ پس‌گیری اراضی دیورند از هند برتانوی صورت نه گرفت و قبایل آزاد هم به‌ عنوان نقطه‌ی زخم‌قابل فشار بر صد افغانستان ایجاد شد و سراسر مرزهای بیش از ۲۴۰۰ کیلومتری را با پاکستان را درنوردید و تا‌ کنون زخم خونینی بر ضد افغانستان است. جنگیدن برای هند چه با افعانستان و چه با پاکستان ساخت هند برتانوی یک چیز بود‌. اما تشکیل پاکستان، افعانستان را از درگیری یک جنگ حتمی با هند برای همیشه بازداشت. آن‌گونه که روایت اخیری از نام سفیر اسبق یا اولین پاکستان در افغانستان شده است که گاندی دور نمای مرزی خود را پیشا تشکیل پاکستان مرز های آمو می‌دانست اگر چه چندان پذیرفتنی هم نيست. اما با توجه به بروز اسناد غیر قابل انکار درک می‌کنیم که این گفته ها چندان دور از حقیقت هم نیستند. آقای دکتر حق‌شناس در یک تحلیل شان که تاریخ و هدف نشر آن معلوم نیست ولی مکان آن در اروپاست نوشته‌یی را زیر نام « هند پای‌گاه سیاسی و نظامی روس » بحث اختلاف هند با افغانستان را بررسی کرده اند. ایشان با آن که عالی‌نویس بوده اند، مگر نه توانسته اند از زیربار تمایلات پاکستان دوستی خارج شوند. حتا حکومت مؤقت هند در کابل بین سال های ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۲ میلادی را هم فراموش کردند اند. به هر رو مخالفت های سیاسی و اختلافات دینی با مسلمان در حوزه‌ی هند برتانوی توجیه اشغال‌گری از سوی هندو داشتند و نگرش بعدی اندراگاندی یا بهتر بگوییم گاندی ها نسبت به افغانستان بی‌دلیل هم نه بودند که در بخش های بعدی به آن می‌پردازیم. آشکارا می‌توان گفت زمانی که زبان فارسی را در هند خطرات نابودی رسمی تهدید می‌کرد و چنان هم شد، ولی نه توانست زیان فارسی را از هند طور کامل برچیند. محققین و پژوهش‌گران در بُعد اثرات سرنوشتی به خود گوینده‌کان فارسی در هند کم‌تر پرداخته اند. طبیعی است گاهی که زبانت مورد تهدید قرار می‌گیرد، تو هم یک هدف یا به قول انگلیس ها یک تارگیت استی. من سعی دارم در این مورد اگر بتوانم کاری را انجام بدهم. اثرگذاری های زبان فارسی در هند برتانوی گسترده‌تر از آن بودند که برخی ها تصور می‌کنند. شکی نیست که ادبیات محلی هند، پربارترین ادبیات در بخشی از قاره‌ی خاکی ما است. غلام حسین ده‌بزرگی در رویه‌ی ۲۹ تا ۳۰ کتاب شان به نام تاریخ ادبیات جهان از آغاز تا سده‌ی بیستم، منتشره‌ی بهتر سال ۱۳۸۶ به بررسی ادبیات هند پرداخته اند. ولی کاستی آن نوشته این است که نقش زبان فارسی را در رنگینی ادبیات پربار هند نادیده انگاشته و تنها به برتر شمردن ادبیات ایران در منطقه، ادبیات هند را بسیار دامنه‌دارتر خوانده اند. بی انصافی شناسه‌یی همین است.

این جاست که ما بهذارزش های سره سازی های‌ نوشتاری یا همان نقد ادبی پی‌ می‌بریم که بایستی هر آفرینیشی در غربال نقد ته و سر شود. ولی برخی ها عبور از گذرگاه پر خم و پیچ آموختن؛ بدون فیلتر نقد آن هم در دنیای پر فروغ ادبیات و قلم را مانند انتخاب لباس تن یا خوردن غذا به ذوق خویش

می پندارند. نه می شود که هر چرندی را به نام یک اثر هنری به خورد مخاطب بدهی و در پی آن نه باشی که کسی ترا تایید می کند یا تکذیب.  محیط و جامعه نفس می کشد و طعم تلخ و شیرین و باب و ناب را تفکیک می کند چی بخواهیم و چی نه خواهیم. و رهرو تسخیر افق بلند سخن و سخن ورزی بدون ریاضت و بدون تحمل نقد و بدون درک الزامی لازم و ملزوم بودن آفریننده ی یک اثر و نقاد نه می‌تواند به هدف خود برسد. مقاومت کودک‌گون نویسنده‌ی نقد شده،بر اصرار راه غلط خود او را به گودال نیستی غرق می کند که فقط خودش باشد و همان یاوه سرایی بی محتوا و چند بلی گوی هم باور خودش… به این نوشته من نه می‌خواهم خدای نه خواسته همه کتاب ده‌بزرگی عزیز را رد کنم. اما تمایلات برتر شماری زبان یا هویت یا شخصیت خود نسبت به دیگران سوزنده تر است از آتشی که نادانیْ به نادانی آن را آتش می‌زند. ده‌بزرگی که آدم ساده‌‌یی نیست و هزاران هم‌چو من را استاد. گمان این است که ادبیات ایران پربارتر از هر ادبیاتی است. ولی حقیقت این است که ادبیات فارسی یا هند‌ی یا چینی یا فرانسوی یا هر ادبیات دگر کشوری برای خودش دامنه‌‌دار تر است. کمک ادبیات کشور دیگری در غنای فرهنگی ‌ادبی 

هر کشوری هم مهم است. ادبیات هند با ادبیات فارسی ترکیب بلندی از شعر و غزل فارسی را آفرید تا آن جا که بیدل صاحب برای درک زبان خودت به خودت می‌گوید: 

ای که از فهم حقایق دم زنی خاموش باش          عمرها باید که دریابی زبان خویش را(  ) 

 

دامنه‌ی بررسی هولوکاست انگلیس در برابر زبان فارسی:

بخش ششم

 بزرگان زبان فارسی در بهترین حالت هم اسیر دام طلسم اعراب بودند و به عربی خدمت کردند.

 چرایی جهانی نه شدن زبان ،فارسی با آن که دامنه‌ی گسترده‌ی گویایی و گویشی و گفتاری و نوشتاری در جهان دارد بر می‌گردد به فروپاشی های گام به گام و بدون برگشت قدرت هاکی سیاسی حاکمه‌ی فارسی تبار ها یا حکام فارسی دوست سرزمین ها. اقتصاد نا منسجم و بدون اثرگذاری حوزه های فارسی زبان در داد و ستد های جهانی، با آن که به گونه‌ی نمونه افغانستان سرمایه های سرسام آور زیر زمینی دارد، تلاش های اثرگذار انگلیس برای جهانی سازی زبان فارسی در جهان که آن‌زمان تنها رقیب توانای فرهنگی انگلیس بود و اعراب هنوز به گسترش اشغال سرزمین ها مجال نیافته بودند و زبان شان از شبه جزیره‌ی عرب عبور چندانی نه کرده بود. ارچند در پسا لشکرکشی های اعراب برای کسترش دین اسلام، هویت های اجتماعی و ملی بیش‌‌تر ملت ها نابود شدند، ولی زبان فارسی از این شیوه‌ی نابودی جانبه سلامت برد و با تن زخمی تقلای پایایی کرد. اعراب که آهسته آهسته رنگ آشتی با زبان های جهان را می‌روبیدند، در کنار زبان انگلیسی هم به زبان رقیب انگلیس تبدیل شده و هم بی‌اثر منفی بالای زبان فارسی نه بود. با آن که بیش‌ترین بازمانده های اعراب در سرزمین های فارسی نشین هویت زبانی دوم یعنی فارسی را گرفتند، ولی در مقابل این دانش‌مندان، کهن‌نگاران، سخن‌سرایان، داستان پردازان و همه ساربانان علم و مدنیت فارسی بودند که به نوعی فارسی را در مقابل عربی ناتوان ساختند. نه همه بل جمعی زیادی  به زبان فارسی وداع کرده و عربی نویسی و عربی گفتاری را رجحان دادند. در یک مورد شاید ملامت هم نه بودند. چون حاکمیت های حد اقل تا دوصد سال اعراب در ایران زمین و خراسان زمین به طور اوسط سه نسل را به پیری کشاند. اگر حد اوسط عنر در آن زمان شصت سال گرفته شود، کمی بیش‌تر از از سه نسل فارسی گفتار فدای تهاجم فرهنگی اعراب شدند. مایه‌ی شگفتی و ستودن آن است که بزرگان و دانش‌مندانی برای برگردانی های نوشته های عربی به فارسی همت گماردند. ورنه ما ام‌روز مطالعات چندانی نه می داشتیم. در پهلوی آن همه دیوان سالاری اعراب و انگلیس یکی از اثرگذاری های منفی دیگر تهاجم اعراب گزینش نام های مردمان سرزمین های اشغالی بود. مانند موجودیت پیش‌وند (ابو) برای مردان، (ام) برای زنان شوهردار و فرزنددار، (بنت) مفرد برای دختران، (ولد) (بن) برای پسران. ( والد، والده ) یا (والدین) برای پدران و بوبو ها. این اثرات تا حال ادامه دارند و خودنمایی می‌کنند. تا آن‌جا که بسیاری ها نام‌گذاری های غیر عربی بالای فرزندان شان را خلاف آموزه های تسلط اعراب می‌دانند و آن را به اسلام می‌بندند. بهتری کار این‌جا بود که پیش وند (محمد) جاگزینی بود برای (ابو). معتقدات بازمانده برای مذاهب مختلف اسلامی پسا رحلت پیام‌بر هم در ریشه تنی نام های عربی نقشی داشتند. دوران شاهان صفوی با مذهب تشیع و کاربرد پیشا و پسا نام حضرت علی کرم‌ الله وجهه میان اهل تشیع بیش‌تر و میان اهل تسنن کم‌تر و در مذاهب چهارگانه‌ی اهل تسنن ریزچین بود. طرف‌دار علی، علی‌مدد، علی یاور، علی احمد، علی اکبر و همین گونه زیادتر. علی دوستی در میان برخی فرقه های برادران اهل تشیع به خصوص شیعه‌ی غالی  چنان ریشه تنید که نعوذبالله علی را خدا می‌دانستند. تا جايي که حضرت علی چند تای آنان را بهداین جرم آتش زد. تا همین جای کار هم‌ راضی نه شدند و گفتند نعوذبالله تو خدایی که می‌‌سوزانی و در آتش می‌اندازی. در حالی که اهل تسنن هم حضرت علی را متناسب به وصیت پیام‌بر دوست دارند و نورالدین عبدالرحمان جامی سرودسرای  نام‌دار، عارف و صوفی زبردست فارسی هم در علی دوستی تا آن‌جا پیش می‌رود که در یک مورد توسل به شرک دارد:

( گویند که مرتضی علی در نجف است در بلخ بیا و ببین چه بیت‌الشرف است جامی نه عدن گوی نه بین الجبلین خورشید یکی و نور او هر طرف است ) آن‌سان که در چند مقاله‌ی دیگر هم یادآور شدیم، کاربرد استعاره ها یا شبیه سازی در صنعت شعر فارسی یا شعر عربی یا شعر اسلامی تا آن جا مجاز است که شرک نیافریند. قرآن کلام خدا، خداوند متعال را الله نور السموات واالارض  می‌گوید. حتا وقتی پروردگار پیامبر را فرستاد به ایشان لقب رحمت اللعالمین داد، نه گفت نور ماه یا خورشيد. گونه های دیگری هم از این شرک ها وجود دارند که ناخواسته به حضرت علی توسل می‌جویند. یا علی مدد، یا علی مشکل کشا و… این‌جاست که فارسی پهنه و ‌‌گستره‌ی اصلی را از دست می‌دهد. دوران تسلط دوصد ساله‌ی اعراب در خراسان زمین بود که زبان مادری و گفتاری پدری ما بی‌گانه گفتاری و بی‌گانه نویسی را با زبان بی‌گانه پروری اگر نابود نه کردند، زخمش زدند.  ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب طبری مشهور به جریر طبری، ابولمجد مجدود بن آدم سنایی، ابوالفضل بیهقی، ابوالسعید ابوالخیر، ابوالقاسم‌ فردوسی، ابو‌معین خسرو و بی‌شمار کسان دیگر که همه یا بیش‌ترین آثار شان به زبان عربی بوده است.

لینک ها:

 

۱- زری خانوم و فخر رزای

https://notif.ir/zari-khanoom-the-story-of-an-iranian-lady-3346.html

 

۲-خاکسپاری‌حافظ پایگاه میقات مهر الهی

https://mighatemehr.ir/fa/?p=2144

 

۳- مقایسه‌ی دیدگاه های ابن سینا و غزالی درمورد کلیات

 https://hawzah.net/fa/Article/View85672/%D9%85%D9%82%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D9%87%20%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%A7%D8%A8%D9%86%20%D8%B3%DB%8C%D9%86%D8%A7%20%D9%88%20%D8%BA%D8%B2%D8%A7%D9%84%DB%8C%5B1%5D%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF%20%DA%A9%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA

 

 دنباله دارد…

 

 

محمدعثمان نجیب