افغان موج   

نوشته‌ی محمد عثمان نجیب

سلام خوب هستی خموش…؟ گفتی کابل استی و برنامی رفتن طرف تاشکند داری… چطو شد… رفتی به خیر …؟ چرا جواب نمیتی نی که مریض شدی یا کدام گپ دگه شده سرت …؟ او خموش، گفتی ادېم ده ای روزا رَند و فَندِت زیات شده دروغ گفتنام شروع کدی… گفتی جور تیار هستی … ازخاطرت تشویش نکنم … گفتی تام ناجور هستی …فکرته طرفه بگی… مگم تو فکرته طرفت گرفتی…؟

هوش کو یک دفه نه مُری گپای ما و تو خلاص نه شده … گفتیم بسیار گفتنیداریم،‌ گفتی کتابایت نزدیک چاپ شدن استن… گفتی چاپ شدایشه روان می‌کنی تا بالی نه رسیده… بخیالم ده فضا رایی کدیشان…؟ نا جوان مه همیالی ده شفاخانه استم… مریض و پریشان…یک پرسان مام نکدی…خو …دگه …‌بخیالم مُردی… بلی … فامیدم که مُردی… امر‌وز بازام کت ای ناجوری لعنتی مصروف بودم ده شفاخانه که همدرد صایب برم یک چیز آبی گکه روان کد… مچم به فارسی چی میگنش …همیالی کَلِی مام کار نمیکنه… خو … میگن به انگلیسی لینک یاد میشه…خموش بچیم تُر وله ما و شما ره به می نامای انگلیسی چی … خو بازام…مجبور استیم… یاد بگیریم… یک دفی دگام ما و تو گفتیم از همی انگلیسی گفتن ما کده خو…شور نخود فروشی ما خوب اس…هههههه خو گمشکو گپه دراز نمیکنم…همدرده خو …شناختی… شکرالله خانه …میگم کت ما و ندیم شان و خوستی شان که ده نشرات نظامی رادیو بود… آه …شناختیش…عمرت کشال شده مگم فکرت ده جایش اس… صبر کو چی وارخطاستی میگم که چی بود… خدا گفته سر همو خطَکای آبیش دست مه ماندم… که واز شد….خاندم … یادش به خیر وطندوست صایب معین سابقی ما و شما پیام تسلیت داده که …گویا خموش مُرده… تو …آدم زنده… کته و سوته ره میگن مُرده… ده هر چی بازی… ده ریش خموشام بازی… ناجوانا تره مُرده اعلان کدن…ریشخندیام از ای کده زیاد نمیشه…نمیگن … که از همی شوخی مسافر هامون ‌در آمریکا و کاوون ده لندن و دخترک ما ده ترکیه خبر شون…یا ینگی…ما خبر شوه… یا همسفر خبر شوه …بیچارا شوک میبینن… خلاصه اگه باور نداری اینه بخان … مه خو … باور نکدم و باورام نمیکنم…مگم شکرالله باز گفت … بلی … مام همیالی خبر شدم

 

بلی … خموش …من هم با درد و‌ حسرت خبر شدم که تو دیگر در بین ما نیستی. مگر می دانی خموش… تو دی‌روز خموش گویای ما بودی…چرخ فلک در یک چشم بر هم زدن نامته سرچپه کد … و گویای خموش ما ساخت… من هنوزم باور نه دارم که تو جسماً ما را رها کدی و…به دیار ابدیت رفتی…ینگیته… گفتم …میگن خموش مُرده… گفت … تو … ده می مریضی تام ریشخندی داری…یک خموش صایب وطندار ماس …اورام میكُشی…وقتی دگرا باور نه کنن که تو فوت کدی و به قول برادران تاجیکستانی ما فوتیدی… حالی بگو مه چطو… باور کنم … که یاسین خموش فوتیده… اما دردا که پیهم خواندم ‌و شنیدم و عکسای ته دیدم ‌و پیاما ‌و حسرتا و افسوسا ره خاندم… حالی فامیدم که راستی رفتی و سفر بی برگشت … کدی …گرچی تا ده او دنیا نیایم ‌و اونجه به چشم نبینمت باور نمیکنم… که رفتی … چرا هیچ گریه، هیچ بُغض گلو … هیچ باوری ندارم … حتا چشمایم نم اشک ندارن…خموش تو …خو… میفامیدی … که مه… مثل اُشتُکاستم… زود زود گریان میکنم… دینه روز خبر شدم … که همو بچه گکه ده مزار شریف شهید کدن … یک چند خط مرثیه نوشته کدم … ولی از نوشته کده گریان زیاد کدم… به ای ماناس که مرگ تو برم باور کدنی نیس… دگا ره دل شان مه هر وخت که کتیت گپ بزنم همی رقم گپ میزنم …برو پنایت به خدا و جنات نعیم جایت باشه اگر راستی از پیش ما رفتی…مگر مه تا چند وخت هر روز کَمْکَمَکِی قصایته بخچ وطندارا و مردم می‌کنم و از حالی‌گَکْ میگم شان… که تو چقه وطنه و وطن داره دوست داشتی … چقه امیدواری به صلح داشتی و چه ها که به وطن نه کدی و نه سرودی ‌و نه ساختی ‌و جان نه دادی… خود شان خو بی از او آم میفامن …اندیوالت مارشال دوستمه ده روزای حساس ایلا کدی ‌و رفتی… اندیوالت جنرال صایب بابه جانه، رویگرصایبه…خلاصه از الف تا یا ایلای ما کدی و رفتی… خوش باشی و آرام باشی … مه حالی قصی یک تصنیف ته میکنم که سی و شش سال پیش کم و زیاد غوغا کده بود… حالی قسمت اولشه میگم… بی غم باش چیزی ره که از تو دیدیم و به یادم اس میگم به کله‌گی… قصی مه و تو و شادروان داکتر عبدالرحمان و مارشال امروزه که د خانی شان دیدیم و همو فیلمکه که جور کده بودی کل شه میگم… از همیالی به کُلِگِی میگم … خموش نه مرده و خموش مرد بی تکرار اس…خود شان بهتر از مه میفامن…

بلی هم‌وطن، هم‌مسلک، هم‌کار و یار های روز های طلایی خدمت به وطن … دوستی های ماندگار ما:

 

خموش سی و شش سال و اندی پیش گفته بود. .

احساس می‌کنم که بهشت برین ما این خانه‌ی مقدس روی زمین ما یعنی که خاک ما در محور مصالحه پیروز می شود. از آن زمان نزدیک به چهار ده سال گذشت. اما وطن جهنم روی زمین شد و خموش را با بیش‌ترین هم‌وطن های ما در آتش مشتعل خود سوزاند. خموش را مدام گویای خموش گویایی ما می‌گفتم. ما در دیر سرگردانی ها زاده شدیم و به قول خموش مثل صفورا قد کشیدیم، اما دمی نیاسودیم. خموش بلندای بلندی از فریاد هايي بود که هرگز شنونده‌یی نه داشت و سیاسان سنگ‌دل بر آن ها وقعی نه گذاشتند. اما فریاد های عیان خموش دل های شکسته‌ی میلیون ها انسان را در سرزمين پدری خموش و در جغرافیای سیاسی و ارضی زادبوم او تسخیر کرده بود و هم‌چنان گروگان اش گرفته اند و جولان‌گاه خلوت دردمندی های همه اند. خموش تنها یک صفتی در پسوند نام یاسین نه بود…

ادامه دارد…

 

 

 

Sent from my iPad