افغان موج   

اسلام به زنان بهترین حقوق و زیباترین جایگاه را بخشید، اما چیزی عجیب، غریب، گاهی شگفت انگیز و زمانی هم ننگ‌آمیز عمل‌کرد زشت طالبان است، که با ادعای پیروی از شریعت اسلامی، تمام حقوق و جایگاهی زنان را غصب کردند. دین اسلام، به زنان جایگاه بلندی قایل بوده و به ایشان به نظر یک موجود ظریف و لطیف می‌نگرد.

نخستین منابع اسلامی که «قرآن کریم» است، زنان را به چشم خیلی نیک می‌نگرد و مثال های زیادی به نخبه بودن و چیز فهم بودن ایشان می‌زند. چنین چیزی را از داستان مریم -علیها السلام-،«ملکه‌ سبا» «زن فرعون» و مادر موسی-علیه السلام- به خوبی می‌توان درک کرد. خداوند -جل‌جلاله- در مورد مریم- علیها السلام- می‌فرماید:«وَ لَیْسَ الَذَکَرُ کَالاَنْثٰی». ترجمه:«مرد مانند زن نیست». داستان از این قرار است، زمانی «زن عمران» -علیه السلام- برای پروردگار نذر کرده بود و عهد بسته بود که فرزند خود را خادم مسجد می‌گذارد. اما زمانی که فرزندش به دنیا آمد، دختر بود. برای همین به خداوند متعال عذر پیش کرد که فرزند من دختر است. البته فکر می کرد که زن وظیفه‌ای مرد را انجام داده نمی‌تواند، اما خداوند متعال بر عکس پاسخ داد و گفت:«مرد مانند زن نیست». یعنی بسیاری زنانی هستند که کارهای را انجام می‌دهند که اصلن مردان از آن عاجز اند. از داستان و فهم «ملکه سبا» در تصمیم گیری به ترک جنگ همراه «سلیمان علیه السلام»، خداوند متعال خیلی تعریف و تمجید می‌کند

همچنان از شجاعت و دلیری «زن فرعون» و مادر «موسی علیه السلام» در بیش‌تر آیات یادآور می‌شود. این همه نشان دهنده‌ای جایگاه بلند زن در اسلام است

 

دین اسلام، در بسیاری از احکام میان مرد و زن تفاوت قایل نشده و هر دو را به یک چشم می‌نگرد، به زن و مرد یکسان ثواب می‌دهد و بارها هشدار می‌دهد که وسیله تمیز و برتری در اسلام، به درجه‌ی تقوی شمرده می‌شود، نه مرد و زن، و سیاه و سفید بودن. از این گذشته در سنت «پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم» نیز توجه‌ی زیادی به زن و جایگاه آن شده است.«پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم» به زنان بیش‌تر حرمت می‌نهاد و به ایشان خیلی اهمیت قایل بوده است. به زنان نه تنها این‌که اجازه‌ی آموزش، پرورش و کار داده بلکه ایشان را به چنین چیزی پخته‌تر تشویق می‌کرد. در زمان «پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم» زنان از هیچ کاری محروم نبودند. در جهاد شرکت می‌کردند، نماز را در مسجد همراه با مردان ادا می‌کردند، تجارت می‌کردند، بهترین آموزگار عصر خویش بودند.«پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم» درست همان حقوقی را به زن می‌داد که عین آن را نیز به مرد داده بود. زنان را در فعالیت های اجتماعی، آموزش، پرورش، و مشوره ها سهیم می‌ساخت. نمونه‌ای آشکار آن در آموزش زنان« پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم» بودند. لذا برای همین بود که «پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم» فرمود:« نصف دین خود را از عایشه بگیرید». این خیلی جالب است.«پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم» به تمام امت خود می‌گوید: شما نصف دین خود را از عایشه بگیرید، عایشه زن است. در حقیقت چنین چیزی با عمل‌کرد طالبان خیلی تفاوت دارد. نصف آموزه های دینی از یک زن گرفته می‌شود و نصف دیگر آن به تمام امت اعم از زن و مرد واگذار می‌شود. در حالی‌که گروه طالبان، اصلن نمی‌گذارند زنان، به سوی مکتب قدم بگذارند. خدیجه زن «پیامبر اسلام» بزرگترین تجار زمان خود است، در حالی‌که طالبان با ابزار قرار دادن دین به زن حتا حق کار عادی را هم نمی‌دهند

 

 

 

چالش‌های تعلیم و تربیه در افغانستان!

 

نظام تعلیم و تربیتی در افغانستان از نگاه نصاب ‌تعلیمی، شیوه تدریس، عدم تخصص، مخانیکی و غیر عملی بودن آن و ضعف نهادهای تعلیمی در بستر بیماری شدیدی به سر می‌برد. در اثر ایجاد و ادامه‌ یافتن سال‌ها جنگ در این سرزمین، سیستم آموزشی آن بکلی آسیب دیده و به یک سیستم راکد و ناکارآمد مبدل گردیده است، این سیستم دارای کاستی های زیادی بوده، نمی تواند پاسخگو برای مردم باشد و چندین قرن است که مشکلی را آسان نکرده است. بناء برای حل مشکلات و بهبود یافتن وضع جامعه نیاز است؛ به سیستم تعلیمی سچه‌تری دست زد. به مشکلات این سیستم از پنجره‌های مختلف می‌توان چشم انداخت، این سیستم از چندین نگاه دارای مشکل قوی بوده که لازم است تا هر یکی آن را زیباتر انگشت شمار کرده و برای ستره ساختن آن، دست‌برزنیم.

نصاب تعلیمی!

یکی از چالش‌های‌ که سیستم تعلیمی و تربیتی به آن دست و پنجه نرم می‌کند، نصاب تعلیمی‌ست. در حقیقت نصاب تعلیمی افغانستان پوسیده و کهنه شده است، با عدم نوآوری در سال های متمادی، این نصاب کارایی خود را از دست داده و دیگر نمی‌تواند دردی را دوا کند. سیستم آموزشی این کشور طوری‌ست که در دانشگاه‌ها مکاتب، مدارس و... نهادهای آموزشی کتاب های چندین سال قبل تدریس شده و از کتاب های عصری که راه‌ِحلی برای مشکلات جامعه نوین داشته باشد خبری نیست، چیزهای تدریس می‌شود که همش خیالی بوده و به عصر امروزی هیچ سازشی ندارد. گویا کتاب های جانداری نیستند، مسایل‌ها پژمرده را بحث می‌کنند، از نظریاتی گپ می‌زنند که آنها خیلی وقت پیش مرده‌اند، از نظریات علمی امروزی در آنها خبری نیست.

شیوه‌ی تدریس!

مورد دوم کاستی های است که بر میگردد به شیوه تدریس. بدبختانه، در افغانستان از شیوه های تدریس مدرن خبری نیست، نه آموزگار با میتودهای مدرن آشنایی دارد و نه هم دانشجو، همه از شیوه‌های پوسیده استفاده می‌کنند. علاوه بر آن، آموزگار نسبت با شاگرد خیلی خشن برخورد می‌کند، برخوردهای خشن استاد سبب دلسردی شاگردان از فرا گرفتن آموزش می‌شود. یعنی شیوه رفتار استاد خشن است. گذشته از این همه، استاد از وسایل پیشرفته امروز استفاده نمی‌کند، اصلن وسایل موجود نیست، در نهایت باید گفت: در کل ایشان(استاد و شاگرد) دارای یک شیوه ناقص‌اند.

تخصصی نبودن دروس!

مشکلی دیگری که قابل یاد آوری است "تخصصی نبودن درس‌ها" است. در واقع این چالش بزرگی‌ست و می‌توان کاستی های آن را از چهار طرف شمرد. اول، در بسیاری از رشته‌ها استاد مسلکی و متخصص وجود ندارد، اگر وجود هم دارد کم است، رسیده‌گی کرده نمی‌تواند. دوم، اکثرن مضامین تخصصی نیست، در هر بخش مضامین های متعددی وجود دارد، که ربطی به آن بخش ندارد. یعنی خم و پیچی ها خود را دارد. این مشکلات وجود داشت با اضافه شدن ثقافت‌های به دانشکده های مختلف مسئله جدی تر شد. یاد گرفتن طلاق، خلغ، اظهار و... برای طبیبان، انجینران و... هیچ سودی نداشته، بجز ضایع کردن وقت ایشان. سخن بجایی کشیده که مضامین غیر تخصصی، از تخصصی بیشتر شده است.

میخانیک و غیرعملی دروس!

چالش دیگری که خیلی جدی به نظر می‌رسد "میخانیک و غیر عملی" بودن دروس است. در افغانستان بیشتر درس‌ها بخاطر نوشتن روی پارچه امتحان، حفظ کرده می‌شوند و از سیستم عملی خبری نیست. این، البته چیزی‌ست که اذهان همگان به آن عادت نموده است و نمی‌توان آنرا به آسانی از سینه‌ی ایشان پاک کرد. برای همین است زمانی‌که در غرب میان دانشجویان شرقی و غربی عمل تست یاد گرفتن را انجام دادن، در آن وقت معلوم شد که دانشجویان شرقی چند برابر در میخانیک از غربی‌ها موفق ترند؛ اما زمانی‌که نوبت به دوره‌ای عملی رسید، دانشجویان شرقی اصلن راه حل ِپیدا کرده نتوانستند. این مشکل از شکاف‌های زیادی در این خاک خیمه زده است. نبود اسباب و عدم امکانات صحیح چالش خطرناکی را در این راستا خلق نموده است. چونکه در مکاتب، دانشگاه‌ها و حتا نهادهای آموزشی دیگر هیچ نوع مواد درسی و وسایل عملی وجود ندارد. دوم اینکه اذهان دانشجویان با تکرار بیش از حد این عمل، به میخانیک رنگ گرفته است. سوم این‌که استادان توجه کمتری هم به این مورد نکرده اند. مهم‌تر از همه ضعف نهادهای آموزشی اعم از خانواده، کودکستان، مکاتب، دانشگاه‌ها نهادهای ادبی، مدنی،اجتماعی و... اند، با وجود این‌که خانواده نقش اساسی را در تعلیم و تربیه فرزندان بازی می‌کند، اما در افغانستان نقش کمتری را بازی کرده است، بسیاری از خانواده‌ها کم‌تر مسؤلیت ‌ پذیرند، از وظیفه خود فرار می‌کنند، زیادی هم نقش خود را نمی دانند، چنین چیزی می‌تواند دارای عوامل زیادی باشد. از جمله این‌که مردم این جامعه بیشتر توجه به کمیت دارند تا کیفیت. هر خانواده بیشتر از ده و یا پانزده طفل به دنیا می‌آورد؛ اما از میان ایشان یکی را هم درست تربیه نمی‌کنند. مسئله‌ی فقر نیز در این راستا بی نقش نخواهد بود. از آنجا که افغانستان در فقر و ناتوانی غرق گردیده است، از این مصیبت فرزندان نیز در امان نمانده‌اند؛ زیرا بسیاری از پدران پشت لقمه‌ی نانی برای خود و خانواده‌ی خویش میگردند؛ تا ایشان را از حلقوم مرگ نجات دهد، زیادی از مادران نیز از چنین چیزی در امان نیستند و در اخیر فرزندان بسیاری هم در این آتش سوخته اند. لذا فقر تعلیم و تربیه سالم را از ایشان دزدیده است. اگر از خانواده بگذریم، نهادهای دیگر نیز نتوانسته‌اند وظیفه‌ی خویش را به درستی انجام دهند و کاستی های زیادی در فعالیت ایشان به چشم می‌خورد. در بسیاری از نقاط افغانستان و خصوصا شهرستان‌ها کودکستانِ وجود ندارد و اگر اندکی وجود دارد آنها هم به طور درست فعالیت نمی‌کنند، نهادهای مدنی، اجتماعی و... نیز موفقیت های نداشته‌اند که همه چالش‌زا بوده. پیداست که نظام تعلیم و تربیه در افغانستان به چالش های زیادی از درست نبودن نصاب تعلیمی گرفته تا ضعف نهادهای تعلیمی مواجه است. لذا برای بیرون رفت از این‌بیماری مزمن لازم است تا به طوری تدریجی بر بالای شکاف ها کار کرده شود.

 

 

 

 

 

نگاهی به کتاب« مارشال فهیم در خاطرات من از عیاری تا سیاست‌ورزی» دست‌نویس "برنا صالحی"

 

شناخت شخصیت‌های بزرگ از زبان و قلم، دوستان‌شان چه زیبایی می‌کند، انسان‌ها را از کسانی‌‌که با آنها پهلو زدند، باید شناخت. دوستان واقعیت‌های رازآلود و رمزآمیز را به رخ مردم می‌کشند. حقیقت و راز هایی را بازگو می‌کنند که از بسیاری، قلم ها و یادداشت ها پنهان مانده باشد. برای شناخت درست انسان‌ها، داغ‌ترین ویژگی‌های ایشان را از قضاوت اطرافیان آنها باید دانست. این دوستان هستند که شخصیت ها را زنده‌تر معرفی می‌کنند. نسبت به دیگران، خاطره‌ها و واقعیت ها را جاندارتر و پخته‌تر نشان می‌دهند. شاید افراد اندکی، تحت نفوذ شخصیت های بزرگ قرار گرفته و در قضاوت، آب را گل‌آلود سازند، اما نقش آنها را در شناخت چنین اشخاصی نمی‌توان نادیده گرفت. راز های پیامبر اسلام- صلی الله علیه وسلم- را از دوستان او باید آموخت. سخنان، عمل‌کرد و کارنامه‌های دانشمندان را در آینه‌ی نزدیکان ایشان، جستجو باید کرد. عشق «مولانا» را از قلم «حسام الدین» باید فهمید. این دوستان هستند، پیچیده‌گی‌ها را روایت می‌کنند، شخصیت‌ها را، شخصیت می‌سازند.

کتاب «مارشال فهیم در خاطرات من از عیاری تا سیاست ورزی» توسط دوست او "برنا صالحی" روایتِ گفته ها و ناگفته‌هایی‌ست در مورد «مارشال قسیم فهیم». لذا برای شناخت این شخصیت و کارکرد های او دروازه این کتاب را باز کرده و عمق آن را باید فتح کرد. نویسنده در این کتاب راز های پوشیده، پیچیده و عجیبی را روایت کرده است. این نویسنده « مارشال فهیم» را، شخص عیار، کاکه، جوان‌مرد و سیاست‌مدار قلم‌داد کرده است. در مورد فعالیت و کارکردهای این شخصیت، از آغاز، دوران جهاد تا خموش شدن نفس‌آن، روشنی‌های زیادی انداخته است. راز های زیادی را گفته است. نویسنده این شخصیت را مرد پرزوری می‌داند، کسی می‌داند که در جهاد، مقاومت و سیاست خوب‌تر درخشیده است. به گفته‌ی وی فهیم در خانواده‌ای مذهبی چشم گشوده و پدرش نیز دست بلندی در فهم دین داشته است. این نویسنده در جان و تن «مارشال فهیم» قدرت های بیشتری را مشاهده می‌کرده است. به گفت آن فهیم از بینش بیشتری برخوردار بوده است.«مارشال فهیم» در عین این‌که پشت سیاست و مبارزه، دست برزده بود، به ورزش، سیاحت و بزکشی از خود علاقه نشان می‌داد. او تا زمان زندگی «احمدشاه مسعود» بعد از «مسعود» نقش شخصیت دوم را بازی می‌کرده است.

ویژگی، نویسنده این است، که نقاط قوت و ضعف این شخصیت را نشانه‌گذاری می‌کند. خوبی‌های او را ارج گذاشته و به بدی و نقاط ضعف آن پشت می‌کند، نقد می‌کند. او «فهیم» را در اوایل، دوران جهاد تا مرگ «احمدشاه مسعود» به چشم نیک نظر می‌کند، اما بعد از آن به چشم دیگری به آن می‌نگرد. در جاهای زیادی به آن خرده می‌گرد، انگشت انتقاد را به سوی او بلند می‌کند. نقاط ضعف او را بهتر بیان می‌کند. خطا های او قدم به قدم می‌شمارد. گذشته از همه این کتاب به زبان خیلی ساده و روان نوشته شده است. نمونه‌ی از متن کتاب:«هر چه هست بیهوده نویسی نیست، یک معنای در درورنش و پیرامونش می توان یافت. اما منظور من از نوشتن نقاط قوت و ضعف کارنامه مارشال فهیم، چیزی جز روشن کردن وقایعی که از نزدیک دیده‌ام نبوده است و از طرفی هم تصحیح یک سری برداشت هایی که به زعم خودم اندراین باب آن را منصفانه نمی‌دانم و تاکید یک سری برداشت هایی که فکر میکنم جانب آگاهی و انصاف در آن رعایت شده است. به طور مثال اولین انتقادی که نسبت به مارشال فهیم پس از سقوط طالبان صورت می‌گیرد، تاکید مارشال فهیم به ریاست حامد کرزی به جای ستار سیرت بوده است».

 

 

نیایش بر «زبان پارسی»

 

مردمان «پارسی‌زبان» بیش‌تر به «زبان‌عربی» به دنیای الهی می‌روند، ایشان یک مشت دعاهای «عربی» را در دفترچه یادداشت خویش ثبت کرده‌اند که از معنای آنها بویی به مشام شان نمی‌رسد، اما آنها را طوطی‌وار زمزمه می‌کنند. در حقیقت ایشان به مانند انسان جن‌زده می‌مانند که سخنانی زیادی میگوید، اما خودش نمی‌داند. ایشان هیچ زمانی «خداوند بزرگ» را درست درک نمی‌کنند، در بحر نیایش او غرق نمی‌شوند؛ زیرا ایشان اصلن نمی دانند که چی‌میگویند. برای همین بود که بزرگانی کوشش کردند تا انسان‌ها «خداوند بزرگ» خود را به زبان خویش نیایش کنند. امام ابوحنیفه-درود بر ایشان- گفته بود: خواندن نماز به «زبان‌پارسی» درست است. این مرد عرش‌نشین «خداوند بزرگ» می‌خواست، تا مردم خوب‌تر «خداوندبزرگ» را درک کنند، درست‌تر درد دل خود را با او بازگو کنند. بسیاری، گفته اند امام ابوحنیفه- درود بر ایشان- بخاطر نماز به زبان‌پارسی را درست دانسته است، که او عاشق «خداوند بزرگ» بوده و نظم «زبان‌عربی» او را از درک کردن پخته‌تر «خداوند بزرگ» دور نگه‌ می‌داشت. پس باید دانست که امام ابوحنیفه-درود بر ایشان- می‌خواسته مردم به زبان خود، «خداوند بزرگ» خویش را نیایش کنند.

زیرا «خداوند بزرگ» همه‌ی زبان های دنیا را می‌داند و از همه قبول می‌کندـ او مثل انسان‌ها عاجز نیست که فقط یک زبان را یاد داشته باشد و نتواند به زبان های دیگر صحبت کند و یا حرف ایشان را نفهمد. در این مورد عطار نیز از قافله پس نمانده و بیش‌تر به زبان خود «خداوند بزرگ» خویش را نیایش و ستایش کرده است.پشت «زبان عربی» آستین بر نزده است. خواجه عبدالله انصاری نیز بیش‌تر توسط «زبان ‌پارسی» با «خداوند بزرگ» خویش نیایش کرده است. در حقیقت این اشخاص هستند، «خداوند بزرگ» خویش را جاندارتر درک می‌کنند، در زمان گپ زدن، از عمق دل لذت می‌برند، از راز و نیایش خود با «خداوند بزرگ» خویش کیف می‌کنند. زیرا ایشان می‌دانند به زبان خود، به خداوند خویش چه می‌گویند، از آن، چه می‌خواهند، به آن چه فرمایش می‌دهند. در این راستا مناجات‌نامه های این شخصیت خیلی قابل ستایش است. گذشته از همه، مرد برزگ تاریخ، ابر قدرت معنویت، موج خیز دریای تصوف، بحر، خدا شناس و خدا پرستی، عارف واقعی، کسی که در ستایش او چنین سروده شده است.

من چه گویم وصف آن عالی جناب!

نیست پیامبر ولی دارد کتاب!

خیلی راه بلندی را پیموده و در اوج بزرگی رسیده است، حضرت «مولانای بلخی» این بزرگ مرد تاریخ «خداوند بزرگ» خویش را به زبان خود، تعریف کرده است. به زبان ساده با «خداوند بزرگ» سخن گفته است. به زبان خود به قله های معرفت رسیده است. او بیش‌تر راز خویش را با خدا خویش به زبان مادری خود انجام می‌دهد.

هدف از این نوشته این است، که برای بسیاری فهمانده شود که راه رسیدن به خدا تنها «زبان‌عربی» نیست. سخنی مشهوری است که می‌گویند:«راه های رسیدن به «خداوندیزرگ» به اندازه‌ای شمار انسات‌هاست» انسان می‌تواند از طریق زبان های دیگر نیز به معرفت الهی برسد. اگر به «زبان‌عربی» همراه «خداوند بزرگ» راز و دعا کند، در صورتی‌که معنای آن را درک کند، خیلی بهتر است؛ اما اگر معنای آن را نداند و فقط نظم آن را زمزمه کند، برایش سودی ندارد. پس چه زیباست، با زبان مادری خود، همراه آن ذات پاک صحبت نمود، به زبان خویش او را نیایش کرد. مولانا به زبان مادری خود به آن نیایش می‌کند. از همین رو است که دل او در هوا معشوق خود پر پر می‌کند در حالی‌که کسانی که سال های دعاهای عربی زمزمه کردند و معنای آنها را نمی‌دانند، به هیچ قله‌ی معرفت نرسیدند. مردم باید به زبان مادری خود به دنیای الهی سفر کنند، به زبان‌دل با آن گفتگو کنند، زیرا انسان باید بداند که با خالق خویش چه می‌گوید. از معشوق خود چه می‌خواهد، به «خداوند بزرگ» چه رازی دارد.

انسان‌ها به زبان ساده به «خداوند بزرگ» تماس بگیرند، از پیش خود دعا بسازند، عشق و ترس خود را به زبان ساده و روان به خالق خویش پیش‌کش کنند. راه دیگر این است که دعا های عربی به نیایش های پارسی تبدیل شوند. یا این‌که معنای آن را بدانند حداقل بدانند با خدای خویش چه می‌گویند. نه این‌که مانند دانشجوی «پارسی زبان» باشد که با دانش‌آموز عربی سرخورده باشد، که از عربی هیچ چیزی نداند. اگر دانش‌آموز دشنام هم بدهد، دانشجو فکر می‌کند که آن شخص قرآن کریم تلاوت دارد.

 

نگارنده:«حاکی خاور»

فرستنده: محمدعثمان نجیب