افغان موج   

 

هوچیی در نقاب ادیب!

در دیار غربت حدود دوسال قبل هنگام گشت زنی در وبلاگ ها پای خوانش مستزاد استاد آصف فکرت یکی از شاعران شناخته شده کشور نشستم:

"هنگام بهار است،عزیزان چمنم کو؟ یاران وطنم کو؟"

نوستالژی این مستزاد آنقدر روانم را تحت تأثیر قرار داد که من آنرا چندین بار با بغض در گلو و اشک به چشمان به تکرار خواندم و حتا روز ها و شبها به آن میاندیشیدم؛جذبه و شور این شعر مرا بخود کشید و به استقبالش رفته غزلی را چنین طرح کردم

این منزل غیراست،عزیزان وطنم کو؟

خورشید و طلوع گل و دشت و دمنم کو؟

دست فلک افگنده به دام غم و رنجم

افسرده دلم قمرِیِ باغ و چمنم کو؟

گلزاراگرغرب شده خار عزیز است

فــرزند خراسانم،پس ما ومنم کـو؟

آواره گی وغـربت وزنـدان غم و ما

کابل وهـری جویم،بلخ کهن ام کو؟

نـه رنگ به خط باشدنه شوق به خالش

شکر چه روا باشد، شیرین دهنم کو؟

درباغ وچمن هیچ نبینی ز ترنم

زرد است زمین ،جلوه ی سرو وسمنم کـو؟

نه مونس وهمرازی،نه یار وهم آوازی

می میرم و میگویم،گـوروکفنم کـو؟

هرلحظه نفس قصه ی رنجی دگر آرد

بی عشق وطـن، جلوه ی جـان دربدنم کو؟

از مشک و عبیر و گل،خاک وطنم برتر

آلـوده شده خاک وطن پس خُتنم کـو؟

از دست "زریر" و وطنش رفت جوانی

ای چرخ بگو! گوهر و دُر عـدنم کـو؟

اخیراً این سرود از طریق سایت وزین قلعه ی نو به نشر رسید ،در جمع پیامهای که در مورد آن نوشته بودند ،پیامی شیر بچه ی به اسم (صمیم ادیب عضو انجمن فرهنگی هرات) توجه ام را بخود جلب کرد، که اکنون آنرا در زیر بدون کوچکترین تغیر نقل میکنم:

"آقای ذریر دوستانه برایت اظهار می کنیم خفه هم نشو اشعارت کاملا بی معنی و مفهوم است لطفا یک شغل مناسب را اختیار کن که استعدادش را داشته باشی و به شعرای معظم هم توهین مکن تو با این شعر های بی سر و پایت موجب بیحرمتی هرچه بیشتر خودت می شوی و ما ادیبان از تو شاعر نما خواهش میکنیم که نام اشعار دری را زیر صفر نیاوری. ضرب المثلی میگویند سنگی را که برداشته نمی توانی بوسه کن و سری جایش بگذار"

من در مورد اینکه نوشته ی آقای "ادیب" از لحاظ املائی چقدر غریب و بیچاره است چیزی نمی نویسم چون خوانندگان فرهیخته خود در نخستین ملاحظه متوجه آنها میشوند.این را هم ادعا نمیکنم که من شاعر و ادیب هستم و سروده هایم عاری از نقص و عیب میباشند,نخیر! چنین نبوده و نیست بلکه از برکت تشویق دوستان ،رهنمائی ها و نظریات سودمند شان سروده هایم قد می کشند و سر پا میایستند؛روی همین منظور هر سروده را ابتدا از طریق تارنمای "آموی خروشان"

در معرض نقد و ارزیابی دوستان قرار داده که بعد از اصلاح بعضی آنها را به سایر سایت میفرستم.ولی حرف اینجاست که چسان هوچیی با دیده درائی از نام "انجمن فرهنگی هرات" شهر ی که گهواره علم ودانش و تمدن است و زمانی آنرا نگین شرق می گفتند با چنین ضعف املائی تازیانه توهین و تحقیر بر شانه های دیگران می کوبد.

آقای صمیم "ادیب؟"!

فکر نمی کنید همین اسم "صمیم" و لقب "ادیب" برایتان کافی بود تا پیام بنویسید و آنچه را از بغض و کینه بدل داشتید بیرون بیاورید؛آخر چه ضرورت بود تا از نام موسسه ی که اصلن وجود ندارد بنویسید؟فرضن بهمین نام " انجمن فرهنگی هرات" موسسه ی هست و شما هم عضو فعال آن،آیا متوجه شده اید که با این نوشته؛ شما در حقیقت به آن انجمن تان توهین کرده اید؛زیرا پیام شما و آن غزل را ممکن هزاران نفر بخوانش گرفته باشند و درین میان هستند نخبه گان و بزرگان که تنها بخوانش شعر اکتفا نمی کنند بلکه آن را در ترازوی عروض سنجش ،ساختار و بدنه شعر را چه از لحاظ پیوند زنجیری از مبدأ تا مقطع و چه از لحاظ ترکیبات ،تشبیهات ،استعاره ها،موسیقار و واژه آرائی نقادانه ارزیابی می کنند؛شاید آنوقت بر وسعت تفکر شما" ادیب" فرهیخته و نخبه ی زمانه!! و آن انجمن ساخته و پرداخته ی تان تعجب کنند.آیا این عمل تان را دستبرد و تقلب بنام"انجمن فرهنگی هرات" نمیدانید؟مگر تقلب و دستبرد به فرهنگ و ادب جرم شمرده نمی شود؟ چه میدانم! شاید هم شمرده نشود چون با تأسف در عصر و زمان حاضر دزد و تقلب کار دست باز دارند و کسی که صادق و راستکار است ،خار چشم این و آن:

زمانه کج منیشان را ببر کشد بیدل

کسی که راست بود خار چشم افلاک است

شما درست فرموده اید: سرودن شعر کار ساده و آسان نیست بخصوص برای کسانی مانند من؛ بقول شما"شاعر نما" .مطالعه زیاد،کار دوامدار و فرصت کافی لازم دارد که متأسفانه اینها برای من کمتر میسر می شوند.بقول ناصر خسرو بلخی:

 

هر خسی از رنگ و رفتاری بدين ره کی رسد

درد بايد صبر سوز و مــرد بايد گامــزن

هفته ها بايد که تا يک پنبه دانه زآب و خاک

شــاهدی را حله گــردد يا شهيدی را کفن

ســالها بايد که تا يک سـنگ اصلی زآفتاب

لعل گـــردد در بدخشـان يا عقيق اندر يمن

ماه ها بايد که تا يک مشت پشم از پشت ميش

صوفيی را خرقه گــردد يا حماری را رسن

ســاعتی بســـيار می بايد کشـيدن انتظار

تا که در جوف صدف باران شــود دُر عدن

قــرنها بايد که تا يک کودکی از لطف طبع

عالمی گویا شود یا فاضل صاحب سخن

با آنهم این "شاعر نما" تمام داشته هایش را با معنا یا بی معنا آشکارا بروز رسانیده ، در خدمت همگان قرار میدهد و خداوند را شکر گذار هستم که مورد قبول و پذیرش اکثر بزرگان عرصه شعر و ادب قرار گرفته اند.به اینجا مراجعه کنید:

http://www.didgah.de/AhwizaAdaabiDidgah-Shumra3om-VejahGhazalMuhaser.html

http://irafta.blogfa.com/

وقتی میبینیم فرزانه گان چه از داخل کشور و چه از بیرون مرز های آن مهر تأئید بر نوشته های حقیر می نهند چقدر بر بیچارگی شما افسوس باید خورد!.

عزیز گرانقدر! من تا جایکه استعداد م اجازه میدهد همینقدر توانستم برای سرزمین و دیار نازنینم بخصوص بادغیس و بادغیسیان عزیز خدمتی ولو نهایت ناچیز و کوچک انجام دهم که بدون تردید به آن اکتفا نمی کنم؛اما شما هم از خود بنویسید؛پشت ماسک های سیاه پنهان نشوید و خود را ادیب جا نزنید ؛ آنچه در چانته دارید بیرون بیاورید تا من و دیگران از آنها مستفید گردیم.

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گربد،تو برو خود را باش

هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت

شما را گمان برآن است که با افزودن نام"انجمن فرهنگی هرات" در پساوند اسم و لقب تان حالا شدید ادیب و نویسنده ی توانمند؟! اوه! که نخیر! با القاب،اسم و رسم،اصل و نصب که نمی شود سخندان و سخنور شد و بر جای بزرگان نشست

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف

مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

در دنیا هر شی و هر کس جوهر و کمالش را خود بیان و عیان میکند مثلن از گل بوی خوش،از نور روشنائی و از شب سیاهی و غیره ..... جوهر ،فضیلت و دانش شما هم از همین نوشته و جعل کاری که کرده اید پیداست. دریغا ! که خود بر نفس و وجدان خود ظلم رواداشته اید:

تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

" سعدی"

بقول شما سروده های من همه "بی معنی" و "بی مفهوم" اند ،آیا جنس خراب در بازار خریدار دارد؟ و میتواند از رونق و ارزش جنس زیبا و مرغوب بکاهد؟چگونه ممکن است چند سروده بی معنی و بی مفهوم ارزش معنوی چندین هزار ساله ی زبان اصیل پارسی ـ دری را زیر سوال برده و آن را بقول شما نفی کند؟

ادبیات کهن پارسی درخت تنومندیست که بوسیله ی بزرگ مردان چون حنظله ی بادغیسی؛مولانا جلال الدین محمد بلخی،حافظ شیرازی،سعدی ،فردوسی،جامی،ناصر خسرو بلخی، ابن سینا،سنائی......... و دیگران که شمارش شان به هزاران تن میرسند ،تقویت گردیده و امروز بوسیله ی ادیبان فرزانه زمان ما، این زبان بارورتر و شکوفاتر میگردد.سروده های من بمثابه ی برگ خشک در تن این درخت تنومند و کوه پیکر هم بحساب نمی آیند؛درختی که در برابر سهمناکترین حمله ها و یورش ها از چنگیز گرفته تا طالبان مقاومت کرد و از جا نجنبید؛حالا چگونه برگ ضعیف و ناچیز موجب خشکیدن این درخت بزرگ و قوی میگردد ؟! این برگها هستند که از اثر باد پائیز زرد شده بزمین فرو میافتند ولی درخت همچنان مستحکم و با ثبات باقی خواهد ماند.

بمن توصیه کرده اید تا شغل دیگر برایم دست و پا کنم. نکند آن ادیب فرزانه سرودن شعر را هم وسیله امرار معاش میدانند؟!

درست است که استعداد ها متفاوت اند.خداوند متعال همانطوریکه بشر را با چهره ها و رنگ های مختلف آفریده در آنها استعداد های فکری متفاوت نهاده است.همه کس حافظ و سعدی و فرودسی شده نمیتواند:

گر سنگ همه لعل بدخشان بودی

پس قیمت سنگ و لعل یکسان بودی

****

اگر ژاله هر قطره ای درشدی

چو خر مهره بازار از او پر شدی

"سعدی"

برادر ارجمند!شما که نامخدا از استعداد سرشار بهره مند هستید بهتر آن نیست تا بجای دست رد زدن بر سینه ی من و مرا در راه که گام نهاده ام سر زنش کردن،دستم را گرفته رهنمائی ام کنید تا به کمک و یاری شما بر مشکلات که بعضن مانند کوه در برابرم قد میکشند فایق آیم و همیشه از مشوره های نیک و سودمند تان مستفید گردم

مشورت ادراک و هشیاری دهد

عقل ها مر عقل را یاری دهد

*

عقل با عقل دگر دو تا شود

نور افزون گشت ره پیدا شود

"مولانا"

"ادیب" گرانقدر!

نوشته اید که "خفه هم نشو"!

من آزرده نمی شوم.آخر آزرده از کی؟! و از چه؟!

شما که هویت تان مجهول است و نوشته ی تان هم در هیچ قاعده ی نمی گنجد.مگر شما هماورد من هستید تا از شما بدل رنجش راه دهم؟

کبوتر با کبوتر باز با باز

کند همجنس با همجنس پرواز

"مولانا"

بناً آزردگی من از شما بیهوده بوده و اساس ندارد.

گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید

گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم با او

ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

خداوند در همه امور با شما و خانواده ی نجیب تان یار و مددگار باد.

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده ی گزند مباد

"حافظ"

و در فرجام:

تاکی ز درد و رنج خرابی دل حزین

نقشی بروی سینه ی آبی دل حزین

میدان کربلاست همه روز و روزگار

در کام تشنگان تو شرابی دل حزین

فریاد خستگان بشنو از دل زمان

دردا اسیر پنجه ی خوابی دل حزین

چون بغض سرد درکف ایام سرد یأس

بر شعله ی زمانه کبابی دل حزین

در بزم اهل دل نزنی جام عاشقی

تا از شراب نفس خرابی دل حزین

برکن قبای زهد که جزدام فسق نیست

شیخی ولی برنگ شبابی دل حزین

سنگی ولی بدامن غم گرد میشوی

مفقود مثل نقش بر آبی دل حزین

شاکی تواز«زریر»چرامیشوی چنین؟

بر ماتم زمانه کتابی دل حزین

حفیظ "زریر"

03/02/2011

ستراسبورگ

فرانسه