فضای عـشـق پـایـانی ندارد
سیه چالهای چـرخانی ندارد
ازل مستوراندرغـایت عشق
خدا در عـشق عنوانی ندارد
بهشت و دوزخ وکوثریکسر
بخوان عشـق مهـمانی ندارد
سزایی و جزایی نیست آنجا
نهـاد عـشـق عصیانی ندارد
هـمـه نـور لطیـف زنـدگانی
خـشـن خـار مغـیلانی ندارد
سـراسـر مهـربانی و محبت
دل جـبّار و رحـمـانی ندارد
دل شاد و سـر پـرشـوردارد
به غیراز لعـل خندانی ندارد
زقید و بند هستی هست آزاد
هـوای هـیــچ زنـدانـی ندارد
برای هرکسی دروازه هاباز
نـوار مرز و دربـانـی ندارد
دل آزاد و دیـــد بــــاز دارد
به پشـت پـرده پنهـانی ندارد
اسـیر عشـق آزاد اسـت آزاد
چو زان بالاتر ارمانی ندارد
نه مفتی ونه خاخام ونه پاپی
به کس تورات وقرآنی ندارد
فرشـته خو پـری آزادگان اند
طلـسـم دیـو و شـیطانی ندارد
طلایـین کاخ هـای ظالـمــانـه
به دل ها برج و ایوانی ندارد
زچنگیز وسکندر نیست نامی
چو عـاشق تیغ عریانی ندارد
هـمه بـاهـم مسـاوی و بـرابـر
گـدا و خـان و سـلطانی ندارد
هزاران شمس ومولاناوحافظ
به غیر از نای چـوپانی ندارد
نـوای نی ز ژرف دل بـرآیـد
ز سوز و درد، افغـانی ندارد
بـه زخـم دل دارویی مجـویید
که غیر وصل درمـانی ندارد
به کام دل رسد گرعاشق زار
فغان از سـوز هجرانی ندارد
فشار واضطراب از کار افتد
دل ریـش و پـریـشـانی ندارد
همه فرهنگ و آداب و تمدن
هراس از جهـل نادانی ندارد
همه عالم به گرد عشق گردد
تجــارتخــانــه گـردانی ندارد
خم محـراب ابـرو قـبله سازد
بـه سـنگ و گل پیمانی ندارد
عـبـادتگاه عـاشـق خـانــۀ دل
طواف و سو و میدانی ندراد
هـماره خـانـۀ دل هسـت آبـاد
غـم یـورش و تـوفــانی ندارد
تـبـار و رنگ و آیـیـنی نباشد
یـهـودی و مـسـلـمـانـی ندارد
سپید و زرد یار سرخ و سیاه
بـدِ تبــعـیـض بـنـیــانی ندارد
تمام نسل ما در مشرب عشق
بـه غـیر از نام انسـانی ندارد
طبیعت غـرق انـوار لطیفـش
دل تـنــگِ دبـسـتـــانی ندارد
کتاب باز او گـیـتی سـراسـر
چونان دانا که پرسـانی ندارد
زمین وآسمان نقش نگین اش
جهان بی عشق جریانی ندارد
رسول پویان
24/5/2020