افغان موج   

سخن مـن

درحدود سه دهه از اشتـعال آتش جنگ خانمان سوز درافغانستان میگذرد. دراین مدت سرزمین بلادیدۀ ما به بهانه های مختلف مورد تاخت و تاز کشورهای خارجی قرارگرفته است. آنعده ازکشورهای، که ازسالهای زیاد به اینسو چشم طمع بر سرزمین ما دوخته بودند، کوشیده اند تا در امور داخلی وطن ما دخالت کنند، مستقیم و یا غیرمستقیم دست نشانده های خودشان را بر اریکه قدرت برسانند، تا باشد که پلان های استراتیژیک کشورخویش را به بهای خون هزان انسان بی گناه و بی دفاع افغانستان عملی نمایند. حوادث و وقایعی که از نیمه دوم، دهه هشت قرن بیستم درکشورما شروع شد و تا هنوز ادامه دارد، دارای گوشه های تاریک و پوشیده با ابهام میـباشد که تنها پلان گذاران و اجراکننده گان آن میتوانند به هزاران پرسش ناحل که ذهن هرهم وطن ما را بخود مشغول داشته است پاسخ درست بگویند، تا آن گوشه های تاریک روشن شده و ما ازآن همه سردرگمی بدرآییم.

لیف گریلـُف سرمشاور نظامی قوای مسلح افغانستان در دهۀ هشتم سدۀ پیشین یکی از آن کسانی است که میتواند بعضی ازچنین نقاط مبهم را آشکار سازد. نامبرده درماه اگست سال 2006 میلادی گفت و شنود مفصلی داشت با تعدادی از ژورنالستان کشور خودش.

من این گفت وشنود را دریکی از سایت های روسی زبان که نشانی اشرا در اینجا نوشته ام، به خوانش گرفتم و برایم جالب افتاد. باهدف اینکه هموطنان عزیز را نیز درجریان این افشاگری های جنرال مذکور قراردهم، متن کامل مصاحبه را از زبان روسی به زبان فارسی دری، باکمال امانتداری برگردان و طی چند بخش ازهمین طریق به دست نشر می سپارم. امید است مورد توجه قرار گیرد.

عزیز علیزاده

سخن من

Lef Gorelov

1975 الی اخیر سال 1979

سرمشاور نظامی قوای مسلح افغانستان

http://www.artofwar.net.ru/profiles/sergei_skripnik_andrei_greshnov_p/view_book/lev_gorelov_kak_eto_bylo

چــطور چنین واقـــع شــد.

بـــخش نـخست

گفت و شنود توسط: ارتیــُم شیئـنین

تنظیم کننده گان و تایـپست: اندری گریشنـُف، دمیتری بابکـِین، سیرگی سکریـپنیک.

(ادیسه، مسکو، مینسک، 08.2006)

پرسش: شما ازسال 1975 الی اواخر 1979 سرمشاور نظامی قوای مسلح افغانستان بودید. انتصاب شما چطور صورت گرفت؟

گـریلـف: درماه جون 1975 لوی درستیز اردوی اتحاد شوروی جنرال کولیکـُف مرا نزد خودش احضار نمود. او بسیار کوتاه وضعیت درافغانستان را این گونه برایم  تشریح نمود:

- ما فعلا ً در حال بررسی یک سلسله موضوعات میباشیم و درجستجوی راه درستتری هستیم تا همکاری مان را با افغانستان گسترش بخشیم، وسایل تخنیکی را به آن کشور بفرستیم و برتعداد مشاورین خویش نیز بیفزاییم. من دوسیه خصوصی شما را مطالعه نمودم، وما فیصله نمودیم تابه شما پیشنهاد رفتن به افغانستان را به حیث سرمشاور قوای مسلح آن کشور نماییم. نظر شما دراین مورد چیست؟ و دیگر اینکه صحت شما چطوراست؟

من در پاسخ فقط گفتم که صحت من خوب است.

ـ صحت همسر شما چطوراست؟

ـ گاهی اوقات ناجور است، اما، درمجموع خوب است.

ـ خوب، موفقیت شمارا درکارهای تان آرزو میبرم. فکر میکنم ما و شما از طریق ارتباطات تلیفونی صحبتهای زیاد تری خواهیم داشت. شما باید مارا درجریان تمام رخداد ها درافغانستان قراردهید. اما، متوجه این موضوع باشید که حفظ جان مشاورین ما خیلی مهم است. به مسایل سیاسی کاری نداشته باشید ودخالت نکنید و تنها وظایف داده شده را که مهم ترین آن آماده ساختن اردو برای عملیات رزمی میباشد، اجرا نمایید.

پس از این همه راهنمایی، اودستم را صمیمانه فشرد و من اورا ترک نمودم.

 

پرسش: شما گفتید که کولیکـُف شمارانزد خودش خواست و را جع به وضعیت موجود درآن لحظه توضیحات داد، لطفا ً بگویید که او وضعیت را چگونه ارزیابی نموده بود؟ چه چیز مشخصی راجع به وضعیت موجود را به شما گفته بود؟

گـریلـف: او گفت که وضعیت در افغانستان بسیار بدتر از زمان ظاهر شاه شده، به ویژه در قوای مسلح. چون بعد از روی کار آمدن داود، تعداد زیادی از جنرال ها و صاحب منصبان فرقه ها و کندک های نظامی برطرف شده اند. آماده گی دفاعی پایین آماده، به جای قوماندان های کندک، قوماندانان تولی گماشته شده اند و قوماندانان کندک فرقه هارا اداره مینمایند. باید تمام توجه را بخاطر تربیه صاحب منصبان معطوف داشت.

دوم: برعلاوۀ تعلیمات نظامی، به طرز زندگی و بودو باش صاحب منصبان و سربازان نیز باید توجه کرد. تمام افراد اردو روی زمین می خوابند وهم نان می خورند، دربسیاری از جاها قشله وجود ندارد، چپرکت نیست.

در اخیر: اردو را باید از قشله ها بیرون کشید. زیرا آنها آموزش نظامی، انداخت ها، نشان زنی وتاکتیک های نظامی را نیز در صحن قشله ها فرامیگیرند. ایشان را باید به میدانها و کوه هاکشید و درآنجا به ایشان مسایل نظامی را آموختاند. ضرور است که شروع کار و آموزش شما با صاحب منصبان باشد.

ـ به صاحب منصبان شوروی نیزباید توجه زیاد مبذول گردد. ما آموزش نظامی را درکدام مناطق شوروی سپری نموده ایم؟ تنها درقفقاز، ما درکجا غیر از آنجا کوه داریم؟ ما صاحب منصبان خود را از زون های داخل شوروی به آنجا میفریستیم. لذا با صاحب منصبان خود ما هم باید کارکرد.

ـ این چیزی بود که به اردو تعلق میگیرد. اما، به غیر از این، آنجا دوگروپ سیاسی  باهم درگیرهستند ـ « خلق » و « پرچم »، و همچنان صاحب منصبان بایکدیگرشان خصومت میورزند. در بین ایشان نیز اتحاد واقعی وجود ندارد، اخیرا ً ما خبرهای را دریافت می نماییم که ایشان می خواهند رژیم داود را سرنگون سازند. اما هیچ نوع یگانگی وجود ندارد زیرا هریک از این دوگروپ  بخاطر احراز قدرت بین خود شان هم مبارزه میکنند. بازهم به شما تکرارا ً میگویم، درکارشان مداخله نکنید...

ـ درسرحدات اوضاع فعلا ً درحالت عادی است. اما برخی از طرفداران ظاهرشاه که از کشور گریخته اند، به فکر ایجاد  وسازماندهی گروه های مبارز ضد دولتی میباشند، مرز را عبور میکنند و مبادرت به عملیات خرابکارانه مینمایند.

در اخیر گفتگو چنین گفت:

ـ باقی مانده حرف هارا سفیر کشورما الیکساندر میخایلویچ پوزانـُف به شما خواهد گفت. او بسیار وقت شده که آنجاست. او همه چیزرا به شما خواهد گفت، همچنان اوضاع سیاسی کشور را برای شما ترسیم خواهد کرد.

 

پرسش: و شما رفتید؟

گـریلـف: و من رفتم.

 

پرسش: با خانواده؟

گـریلـف: بلی، با خانواده.

 

پرسش: راجع به نخستین احساس تان بگویید، پیش ازآن شما به افغانستان سفرنداشته بودید؟

گـریلـف: هیچگاه به افغانستان نه رفته بودم، تنها از طریق کتاب با آن کشورآشنابودم، آن مقرری برایم کاملا ً غیرمنتظره بود، و در ضمن پیش خودم فکرمیکردم که اجرای وظیفه در افغانستان چقدر برایم مشکل خواهد بود. چرا مشکل؟ به خاطر اینکه در جنگ کبیرمیهنی، بعد از فتح وین، مدتی در کوهای آلپ بودم. دیگر کدام تجربه جنگ درکوه هارا نداشتم، و ناگهان افغانستان با جغرافیای" بخصوص ". من در مرحله نخستین درک نمودم که باید تجربه کار در کوهستان را نیز فراگیرم و صاحب منصبان را هم بدانجا بکشانم.  آنجا در کوهستانها، ایشان را تعلیم دهم. عمیقا ً به فکر رفته بودم:

ـ کار خیلی مشکلی خواهد بود، به آسانی نخواهیم توانست کاری از پیش ببریم.

وقتی با مردم آشناشدم، آنهامرا باصمیمیت پذیرفتند. درنخستین دیدارم با داود « در روز دوم  مرابه حضورش پذیرفت» و پس ازآن  با وزیردفاع، ایشان از همان ابتداء  باما بسیار گرم جوشیدند.

کارما شروع شد. داود برایم گفت: " غیراز اینکه شما به وزیردفاع گزارش خواهید داشت، من به شما اجازه میدهم، در هرزمانی که شما خواستید، بخاطر گزارش دهی از وضعیت قوای مسلح من شمارا می پذیرم".

 

پرسش: وقتی کولیکـُف به شما وظیفه سپرد و به تشریح وضعیت اردوی افغانستان پرداخت و اینکه اردو باید بخاطر عملیات محاربوی آماده گردد، شما که به افغانستان رفتید، آنجاچه کسی را به صفت دشمن باالقوۀ افغانستان به شما معرفی نمودند؟

گـریلـف: در نخستین گفتگو داود برایم گفت: " دشمن اصلی واساسی کشور ما پاکستان است. وضعیت مارا کسانی به بحران کشانیده اند که از ظاهرشاه حمایت میکردند و حالا درپاکستان پناه گرفته اند و آنجا تعلیمات می بینند. سخن کوتاه که دشمن ما پاکستان است و امریکا اورا کمک مینماید تا تمام پلان های ضد افغانی اش را اجرا نماید. در غرب کشور روابط ما با ایران عادی است. به فکرمن که این روابط درآینده بهترخواهد بود".

 

پرسش: داود به شما گفت، دشمن واقعی و مهم برای کشورش پاکستان است، آیا او نگفت که این دشمنی چه تهدیدی را از جانب پاکستان متوجه او و کشورش میسازد ؟

گـریلـف: بلی، اشغال سرزمینهای افغانستان و بدست آوردن منابع طبیعی. با تحلیلی که از اوضاع داشتند، آنها فکرمیکردند که شاید پاکستان خیال حمله به افغانستان را داشته باشد. اما خود شان هم شاید فکرمیکردند که چگونه با هدفی که نمی خواستن بگویند به پاکستان حمله کنند ( با تبسم )...اما، داود مستقیما ً چنین حرفی را به من نگفت.

 

پرسش: شما به کابل رفتید، با صاحب منصبان دیدید، از گارنیزیون ها بازدید نمودید. درنگاه نخست چه برداشتی از وضعیت اردوی افغانستان داشتید؟

گـریلـف: نخست اینکه، من مستقیما ً به گردیز رفتم و پس ازآن به قندهار، بعدا ً به مزارشریف درشمال. اما درنخستین مرحله از فرقه جلال آباد دیدن نمودم. من متیقن شدم که اردوی افغانستان مشغول هیچ نوع تعلیمات نظامی نیست. تنها نظامنامه عسکری را می آموختند. حتا انداخت های تعلیمی راهم درداخل قشله ها انجام میدادند. هیچ نوع آموزش و مانور جنگی جود نداشت. لذا هدف مشخص بود، بیرون کشیدن اردو از قشله ها به میدانهای تعلیمات نظامی.

دوم اینکه، کولیکـُف برایم گفته بود که از افراد وکارمندان اردوهم باید مواظبت صورت بگیرد، و ایشان باید احساس میکردند که ما به اندیشه بهتر ساختن معیشت شان هستیم.

پرسش: یعنی اینکه واقعا ً وضعیت شان درآنجا خیلی بد بود؟

گـریلـف: جای خواب شان خیلی خراب بود، تشک هارا روی زمین می انداختند و می خوابیدند، بارک های نظامی و جود نداشت و اگرهم وجود داشت برای همه کفایت نمی کرد. تنها گارد خاص در وضعیت خیلی خوبی بسرمیبرد.

پرسش: آیا آنها سربازان اردوی شانرا به دوره مکلفیت فرا می خواندند؟

گـریلـف: بلی، تمام قوای مسلح از سربازان با گذشتاندن دوره مکلفیت تشکیل شده بود.

پرسش: زمانیکه من دوره خدمت عسکری ام را درافغانستان سپری مینمودم، میدیدم که چطور سربازان را برای اجرای دوره سربازی جلب می نمودند. من فکر میکنم که ایشانرا خلاف میل خود شان از راه میگرفتند و به خدمت عسکری سوق میدادند، درزمان خدمت شما هم همینطوربود؟

گـریلـف: نه.

پرسش: توضیح دهید.

گـریلـف: در اردوی افغانستان، مانند اردوی ما، یک اصول وجود داشت، برای کسانیکه تحت شرایط خدمت نظام بودند اطلاع میدادند آنهارا به خدمت زیربیرق جلب مینمودند. مردم خود حاضر به وظیفه میشدند. تنها بعضی اوقات اتفاق میفتاد که تعدادی را به جبر به خدمت میفرستادند. و چنین اتفاقی زمانی رخ میداد که بعضی از مردم که دربلندای کوه ها زندگی میکردند، تا زمانیکه اوراق جلب برای شان میرسید خیلی دیر میشد و این برای اداره چی های ولایات یک مشکل بزرگ بود که اوامر مقامات مرکزی را بخاطر خدمت نظام به قشلاقهای که دربلندای کوه ها قرار داشت برسانند. لذا گاهی چنین اتفاقاتی میفتاد. اما، درمجموع فقط جلب نامه به خدمت عسکری فرستاده میشد.

پرسش: آیا خدمت دراردو درسالهای 1975ـ1976 افتخار شمرده میشد؟

گـریلـف: در 1975 و با به قدرت رسیدن داود، توجه به سربازان و صاحب منصبان جدیت بیشتری به خود گرفته بود. و آنها با علاقمندی به خدمت حاضرمیشدند. خوب نه همگی، اما بیشترین شان به فراگیری دروس عسکری علاقه نشان میدادند.

پرسش: شما اکثرا ًبا داود میدیدید، آیا این درست است که او واضح و شفاف به شما گفته بود که یگانه شریک نظامی اش اتحاد شوروی می باشد؟ درآن لحظه داود چه مناسباتی با امریکا و اروپا داشت؟ چقدر شما به او به صفت یک متحد وفادار به اتحاد شوروی باورداشتید؟

گـریلـف: درک من چنین است، برای نخستین بار که اورا دیدم و چند مرتبه دیگر هم با او ملاقاتهای داشتم و همچنان همراه با سفیر به ملاقات او رفتم، او هربار بسیار به گرمی مارا می پذیرفت وبه نیکی از اتحاد شوروی نام میبرد.

شما می فهمید که در افغانستان از میخ تا طیاره همه از اتحاد شوروی بود. کسانیکه وسایل تخنیکی را اداره میکردند، تانکیست ها، پیلوت ها و... همه تحصیل کرده های کشورما بودند. داود صادقانه و یا ریاکارانه، برای همکاری با اتحاد شوروی گره خورده بود، اینکه چه در ضمیر اومی گذشت مشکل بود که تصور میشد، اما، ارتباط او با ما و با مشاورین نظامی، بامردم شوروی، و با کشور شوراها یک رابطه خیلی نیک بود. اما، پسانترها از طریق جاسوسان به ما اطلاع رسید که او درحال برقراری رابطه با امریکایی ها است. اما، این اطلاعات کاملا ً محرمانه بود. درغیرآن ما هیچ نوع احساسی مبنی بر توجه او به کشورهای دیگر نه نمودیم.

پرسش: آیا مشاورین خارجی دیگری هم بودند؟

گـریلـف: نه، مشاورین خارجی دیگری وجود نداشت.

پرسش: یعنی اینکه افغانستان درزمان داود مطلقا ً به سوی اتحاد شوروی تمایل داشت؟

گـریلـف: کاملا ً درست گفتید. باید در راه تقویه این همکاری توجه بیشتری می شد. اما، بعدا ً به ما تشویش دست داد که او با کشورهای دیگری هم ارتباط برقرارنموده است. بارنخست سفیر امریکا را پذیرفت، بار دوم... شاید این یک دیپلماسی بوده باشد، اما، بعد از آن ملاقاتها افواهاتی مبنی بر اینکه او با امریکایی ها سازش نموده سرزبانها افتاد. کدام خبرمؤثق درین مورد که میتوانست چنین افواهاتی را تائید کند، وجود نداشت. دلیلی برای قطع رابطه با اتحاد شوروی و یا کدام مسئلۀ دیگری دراین مورد موجود نبود. برخلاف دررابطه به همکاری های نظامی او درخواست خیلی چیزها را ازما نموده بود.

پرسش: او درخواست چه چیزهای را نموده بود؟

گـریلـف: اودرخواست هلیکوپترهای زیادی را داد، اومی خواست قوای هوایی مدرن و کارامد داشته باشد با طیارات میگ 21 و طیارات پیشرفته ترازآن. او آرزو داشت تا ارتباطات مخابراتی را نوسازی کند و ما دستگاه های مخابره به آنجا فرستادیم. به غیر از تانکهای تی 54 که آنها داشتند، او درخواست خریداری تانکهای تی 62 رانمود. به ارتباط هلیکوپترها گروپی را جهت تحصیل به اتحاد شوروی فرستادند. درآن زمان آنها تعداد کمی هلیکوپتر دراختیار داشتند.

پرسش: درآن زمان، سال 1975 آیاجریان های مقاومت دربرابرحکومت وجود داشت؟ درمجموع وضعیت امنیتی چطور بود؟

گـریلـف: درمجموع اوضاع آرام بود، اما بازهم باندهای مسلح « قسمیکه ما ایشانرا نام گذاشته بودیم » شروع به ورود به داخل خاک افغانستان را نمودند. اما، به سرعت ازجانب حکومت یا نابود می شدند و یا مجبور به عقب نشینی درخاک پاکستان میگردیدند. درمجموع اوضاع درمناطق مرزی آرام بود. اگرچه درآنجا سرحدات کشور مشخص و نشانه گذاری نشده است.

پرسش: آیا کولیکـُف شمارا درجریان اختلافاتی که میان « خلق » و « پرچم » در جامعه و هم در میان نظامیان وجود داشت قرارداده بود؟ شما آنجا رفتید و کار خود را آغاز نمودید، برخورد شما با ایشان چطور بود؟ و چگونه چنین اختلافاتی بروز میکرد؟

گـریلـف: برای ما اکیدا ً هدایت داده شده بود که درامور سیاسی دخالت نداشته باشیم، ازهیچ کدام شان پشتیبانی نکنیم. اما بسیاری از آنها درکشورما تحصیل نموده بودند. آنها کوشش داشتند تا باما تماس داشته باشند و روابط گرم برقرارنمایند. آنها از وضعیت در درون حزب و شاخه های مختلف آن به ما قصه میکردند. آن شاخه ای را که تره کی رهبری می نمود، و آن شاخه ای را که رهبری آن به دست ببرک بود. ما ازروی اعتماد با ایشان حرف میزدیم.

پرسش: کی ها نفوذ بیشتری میان صاحب منصبان داشتند؟ خلقی ها و یا پرچمی ها؟

گـریلـف: خلقی ها بیشتربودند، آنها مردم فقیری بودند، درحالیکه پرچمی ها به طبقه ثروتمند جامعه تعلق داشتند.

پرسش: در رابطه های شخصی وآموزش نظامی باهم مقابله مینمودند؟ و چنین اوضاعی چه اثری داشت؟

گـریلـف: نی،  هیچ گونه مقابله ای وجود نداشت، هرچه را که ما می گفتیم آنها انجام میدادند.

پرسش: آیا نشانه های از اینکه صاحب منصبان واقعا ًدر فکر سرنگونی داود ازطریق کودتا وغصب قدرت بوده باشند وجودداشت؟

گـریلـف: بود. اما آنها بسیار انسانهای محتاط بودند. آنها فقط بعضی از نارضایتی خود را آشکارا بیان میکردند، به طورنمونه میگفتند: داود وعده تغیرات بسوی دموکراسی و ریفورم نوین را به ما داده بود، اما او چنین کاری نکرد. داود وعده های زیادی به ما کرده بود. نظامی ها گاهی یاد دهانی مینمودند که به مرور زمان حکومت باید تغیرکند، اما زمان چنین تغیراتی را مشخص نمی نمودند، با آنهم ما احساس مینمودیم که آنها بخاطر اجرای کدام عملی آماده میشوند.

پرسش: آنها حتا از شما هم پنهان نمی کردند؟

گـریلـف: نه، مستقیم هرگز چنین چیزی نمی گفتند. تنها میگفتند، فردا یا پس فردا، سرانجام داود را سرنگون میسازیم.

پرسش: درآن مقطع زمان آیا شرایط لازم برای انقلاب در افغانستان آماده بود؟

گـریلـف: دراین باره می خواهم بگویم که، شرط  لازم وضروری به خاطر انقلاب درجامعه وجود طبقه کارگراست، درست است؟ اردو قیام کرد و داود راسرنگون ساخت، همین. طبقه کارگر وجود نداشت، تنها تعدادی روشنفکر از انقلاب حمایت کردند. شرط لازم فقط صاحب منصبان اردو بودند. اما باید دانست که این یک کودتا بود، نه انقلاب، کودتای که ازجانب یکتعداد صاحب منصب صورت گرفت. اگر ما این حرکت را انقلاب بنامیم اشتباه است. چه کسانی درین انقلاب شرکت داشتند؟ چنین انقلاب تنها درقلب گروهی ازصاحب منصبان جان گرفت، حمایت روشنفکران و نارضایتی شان از حکومت هم ازبابت خطا کاریهای داود بود.

پرسش: او چه کاری کرد که نارضایتی ببار آورد؟

گـریلـف: ریفورم ها را کنارگذاشت.

پرسش: اردو را به ریفورمهای دموکراتیک چه کار؟ شاید نظامی ها انتظار چیزهای دیگری را از وی داشتند که برای شان داده نشد؟

گـریلـف: سطح پائین زندگی مردم کشورشان برای شان قانع کننده نبود. مردم فقیربودند، و اکثریت صاحب منصبان هم از جامعه فقیرنشین سربلند کرده بودند. یعنی، ایشان همه توجه وامید شانرا بسوی شمال معطوف نموده بودند. بسیاری از آنها در کشورما تحصیل نموده بودند و میدانستند که وضعیت در اتحاد شوروی از چه قرار است. در ازبکستان، قزاغستان، تاجکستان مردم زندگی خوبتری داشتند.

پرسش: انقلاب اپریل 1978، چه تأثیراتی روی اردو گذاشت. وظیفه شما چطورشد، چطور چنین چیزی اتفاق افتاد؟

گـریلـف: خود انقلاب چنین واقع شد…کودتا، نه انقلاب…سفیر به سوی میدان هوایی حرکت کرد. من فعلا ً به خاطرندارم، شاید بخاطر استقبال از کسی رفته بود. من داخل محوطه سفارت بودم. ناگهان خبردادند که تانکها وارد شهرکابل شده اند و چند فیربالای  وزارت دفاع و قصرریاست جمهوری نموده اند. برای ما غیرمترقبه بود. من شروع کردم تا با مشاورین تماس بگیرم. آنها میگفتند ـ بلی،  برای شان دستور داده شده تا بایک لوا وارد شهرکابل شوند. و دیگری گفت (کندک پنجم لوای پانزده) وارد کابل شده است.

سفیر بازگشت و گفت: " فیر است، همه جا صدای فیر به گوش میرسد". نه او آگاهی داشت که چه واقع شده و نه هم مقامات ما آگاه بودند. آنها " خلق " و " پرچم " چنان عمل نمودند که هرگز نتوانستیم بفهمیم. بطور مثال من و سفیر نمیدانستیم که چه واقع شده. این حرف من دقیق است. بعدا ً از سوی آنها نماینده تره کی آمد:

" ما به قصر حمله میکنیم، اما موفقیت چندانی نداریم. چه باید کرد؟

" چه باید کرد ؟"

سفیر برایم گفت: " چیزی بگو"

من گفتم: "آیا اجازه دارم تا چیزی بگویم؟"

بلی، اوبرایم اجازه گفتگو با قادر را داد. نماینده تره کی ـ فقط قادربود. او عملیات جنگی را رهبری میکرد.

من برای شان گفتم: " فورا ً قوا را از اطراف قصر دور کنید و حملات تان را توسط طیارات انجام دهید".

پس از چند حمله توسط طیاره، گروهی از صاحب منصبان وارد قصر شد. داود تمام افراد وفادار و نزدیکان خود را در قصر جمع نموده بود. وقتی صاحب منصب اردوی افغان صداکرد: " تسلیم شوید"، پسرکاکای داود که آنجا بود بالای صاحب منصب فیرنمود. بعد ازآن کسانی که وارد قصر شده بودند و به گروپ های 5ـ6 نفری تقسیم گردیده بودند، تمام آنها را کشتند. داود را با تمام خانواده اش کشتند. چنین بود جریان نابودی داود.

پرسش: شما گفته بودید که درجریان وقوع انقلاب، هنگامی که قصر ریاست جمهوری را طیارات بمباران مینمود، اتفاقا ًخانم شما درآن نزدیکی ها بوده، میتوانید در این باره توضیح دهید؟

گـریلـف: زمانیکه فیرها شروع شده بود من درسفارت بودم. اما، خانمم شاهد واقعه بود، یعنی او می شنیده ویا بهتر بگویم برآمده بوده روی بالکن. او خودش نظامی نیست. او دیده بود که بم ها از طیارات بالایش فرومیریزند،  بسیار زیاد ترسیده و پریشان شده بود و فکرکرده بود که حالا کدام بمی مستقیما ً روی سرش خواهد خورد و اورا خواهد کشت. درمورد من هم فکر میکرده، من کجا هستم و بالایم چه میگزرد؟ بلی، چنین لحظه ای وجود داشت.

پس ازآن  وضعیت خیلی خطرناک در اردو به وجود آمد: قوماندان قول اردوی قندهاردستگیر و زندانی شد. قوماندان قول اردو و قوماندان فرقه گردیز دستگیر و به کابل منتقل شدند. خلاصه سخن اردو کاملا ًبی سرپرست شد. قوماندان  تولی قوماندانی قول اردو را بدست گرفت. درمقام قوماندانی قول اردوی دومی قوماندان کندک مقرر شد. در هر قول اردو سه فرقه وجود داشت. چه باید کرد؟ من همه دیدنی هایم را به اطلاع مسکورساندم، آنها برایم گفتند: سراز نو همه توجه تانرا به صاحب منصبان معطوف بدارید و مشکلات موجود را همانجا حل و فصل نمایید. درحال برایم اکیدا ًهدایت صادر نمودند ـ خاموش اما هوشیارباشید. توجه کنید که چه کسانی " پرچم " ویا " خلق " رهبری اردو را بدست میگیرد. باز هم همان هدایت گذشته را برایم تکرار نمودند: شما در امورسیاسی شان هرگزمداخله نکنید، فقط مشوره دهید. شما آنجا وظیفه اجرا نموده اید و باقوماندانان فرقه ها، کندک ها و تولی ها آشنا میباشید. درتعین کدرهای نظامی با ایشان کمک کنید.

لحظات بسیار حساس و مشکلی بود. پس ازآن تره کی چند جلسه مشترک با صاحب منصبان داشت که به مقرری های تازه انجامید. قادر را برطرف نمود و سرپرستی اردو بدست امین افتاد. وزیر دفاع وطنجار تعین شد.

آخرین سخن این که، تمام کسانی را که من میشناختم، دیگر دراردوخدمت نمی کردند. همه گی چهره های جدید و ناآشنا برایم بودند که مقرر شده بودند. در چنین اوضاع و احوالی ما کارمیکردیم، واقعا ً برای ما مشکل بود.

سخن من

*تعدای ازتانک های شوروی درحال عبور از یک بزرگ راه

سخن من

Lef Gorelov

1975 الی اخیر سال 1979

سرمشاور نظامی قوای مسلح افغانستان

 

پرسش: شما گفتید که سرکوب مخالفین شروع شد، قوماندان های قول اردوها و فرقه ها را ازوظایف شان برکنار مینمودند. آیا شما کوشش نکردید که برای دفاع از چنین افرادی برخیزید وروی تصمیم گیری های مقامات تأثیر بگذارید؟ آیا در چنین مواردی چیزی از دست تان پوره بود؟

گریـلـُف: بلی، بلی. زمانیکه قوماندان قول اردوی گردیز را برطرف مینمودند، من نزد تره کی رفتم، با سفیر قبلا ً درمورد مشوره نموده بودم. با تره کی حرف زدم و دلایل زیادی را مطرح نمودم که بهتر خواهد بود اگر قوماندان قول اردو دوباره به وظیفۀ قبلی اش برگردد.

مگرتره کی مخالفت نمود و پیشنهاد مقرری فرد دیگری را به مقام قوماندانی قول اردو داد و گفت:

ـ چه کسی را شما در آن مقام پیشنهاد می کنید؟

من درجواب گفتم:

ـ من این حق را ندارم تا کسی را به کدام مقام پیشنهاد نمایم، اگر شما می خواهید نظر مرا درمورد کیفیت کاری  کسی بدانید، قوماندان فرقه دوازده از نظر من، کارآگاه ترین فرد در آن مقام میتواند باشد. اوقابلیت قوماندانی قول اردو را دارا میباشد.

همچنان درمورد قول اردوی قندهار نیز چنین شد. آنجا هم یک قوماندان ورزیده، قوماندانی قول اردو را به عهده داشت. زیاد کوشش نمودیم تا او در مقام خودش باقی بماند. مگر اورا هم سبکدوش نمودند.

با قول اردوی مرکزی هم نتوانستیم کاری بکنیم. قوماندانی قول اردوی مرکزی را، شخصا ً وزیر دفاع به عهده داشت، پسانترها، قوماندان یکی از فرقه ها را یافتند و قوماندان قول اردوی مرکزی مقرر ساختند.

ما میتوانستیم تأثیرگذار باشیم، اما بسیار به مشکل. از نظر کیفیت و لیاقت ما افسران زیادی را میشناختیم، اما از نقطۀ نظر دیدگاه سیاسی شان به ما، هیچ کسی نمیتوانست چیزی بداند. قبل از آن، ما هرگز نتوانسته بودیم چیزی بدانیم.

را جع به وزیر دفاع باید بگویم که خودم شخصا ً نزد تره کی رفتم، خواهش نمودم که قادر را به صفت وزیر دفاع نگهدارد، زیرا او یک دوست واقعی اتحاد شوروی است. او مدت زمان زیادی را در شوروی بوده و تحصیل کرده است، او یک پیلوت خوب نیز است. دیگر اینکه او رهبری نظامیان را در شورش، کودتا و انقلاب به دست داشت. اورا به طورموقت سرجایش نگهداشتند، اما پس از چند ماه از وظیفه برطرفش نمودند. او و امین نمیتوانستند باهم زبان مشترک بیابند.

 

پرسش: چرا و روی چه دلایلی آن اشخاص را از وظایف شان برطرف مینودند؟

 

گریـلـُف: آنها در زمان داود وظیفه اجرا مینمودند، ویا درست تر بگویم، درزمانیکه سیستم بورژوازی سیاست حکومت بود، سرقدرت بودند. یک سیستیم تازه روی کار آمده بود، کسانیکه هدف شان اعمار جامعۀ سوسیالیستی بود. کمونستها به قدرت رسیده بودند، درآنجا کمونستها زیاد بودند. کسانیکه کمونست نبودند از وظیفه سبکدوش میشدند.

 

پرسش: چون شما در زمان داود هم کار مینمودید، زمانیکه  قدرت تغیر خورد و چهره های جدیدی سرکارآمدند، روابط ایشان با شما چطور بود؟ آیا به شما  این احساس دست نمیداد که روابط ایشان با شما تغیر نموده است؟

 

گریـلـُف: نی، روابط ما بسیار عادی بود.  من می خواهم یکبار دیگر تأکید نمایم، زمانی که من کار می کردم، هرگز روی مسائل سیاسی مداخله نداشتم. من همراه با مشاورین دیگر، نشست ها و گفتگوهای میداشتیم و تنها روی آموزش تاکتیک های جدید نظامی کار مینمودیم. باز هم تکرارمینمایم تنها روی آموزش تاکتیک و آماده گی های رزمی کارمی کردیم.

اگر یاد شما باشد، در مورد رابطه میان " خلق " و " پرچم " پرسیده بودید، گاهی چنین اتفاق می افتاد که بعضی از صاحب منصبان مربوط به این و یا آن شاخۀ حزب، انگشت انتقاد بسوی هم میگرفتند و یکدیگر را نظامی نا دان خطاب می نمودند. آنجا تنها نزاع میان آنها بود و دخالت ما غیر ضروری مینمود.

 

پرسش: شما مصروف آموزش تاکتیک های نظامی بودید، چه موفقیت های درمدت دوسال تا وقوع انقلاب داشتید؟

 

گریـلـُف: اوه! من باکمال میل به شما قصه میکنم. داود کاملا ً در این مورد از ما حمایت میکرد. نخست اینکه:

ما فرقه ها را آموزش انداخت های نظامی میدادیم، ازسفرای تمام کشورها که در کابل حضور داشتند، دعوت نمودیم تا نتیجۀ  آموزش های مارا ببینند.  پیش از همه چیز، ما توانستیم  اردو را به میدانهای تعلیم بکشانیم، تولی ها و کندک هارا آموزش دادیم، آموزش تعلیم و جمع نظام غند ها را نیز انجام دادیم. ما توانستیم آموزش و کارکرد های یکی ازفرقه هارا طور نمونه به نمایش بگذاریم. داود، وزیر دفاع و تمام سفرای کشورهای متحابه در کابل، در آن نمایش آموزشی حضور داشتند. نتایج پیش چشم همه بود و ما معتقد بودیم که در طی گذشت زمان به موفقیت های بیشتری برسیم، و نتایج بدست آماده را دوچند سازیم.

می خواهم تأکید کنم، فضای کار برای یک مشاورنظامی در زمان داود خیلی بهتر بود. او در تمام امور مارا پشتیبانی مینمود. اما، زمانیکه تره کی وببرک قدرت را به دست گرفتند، کشمکش میان شان شروع شد. این کشمکش ها تأثیرمنفی و عمیقی  روی ساختار قول اردوها گذاشت. کارهای " بی مفهوم " شروع شد. ما، می گفتیم که باید این کار هارا کرد. اما، آنها خلاف آنرا میکردند. به مشکلات زیادی مواجه بودیم، به آنهم کارهای زیادی را توانستیم انجام دهیم.

با روی کار آمادن قدرت جدید، ارگانهای سیاسی در اردو به وجود آمد. سر مشاور سیاسی، واسیلی پیتروویچ زاپلاتین، امور و پیشبرد کارآن را به عهده گرفت. او کارهای زیادی را به خاطر ایجاد نهاد های سیاسی اردو انجام داد، و این خدمتی بود بس بزرگ و ارزنده برای انسجام هرچه بهتر افراد دراردو. خیلی به جاست که یادآورشوم، او کوشش های زیادی را برای آشتی دوجناح حزب بخرج داد. اوکارهای زیادی کرد که بعضی ازآنهارا برمیشمارم:

ـ در تمام فرقه ها وغند ها ارگانهای سیاسی را ایجاد نمود. این کار به نحوی درانسجام اردو کمک رساند. درمجموع تمام رابطه ها دراردو از دید گاه سیاسی برقرار میشد. مگر، آشکارا کسی چیزی درمورد ایجاد معاونیت های سیاسی دراردو نمی گفت و مخالفت نمیکرد. اما، به وضاحت احساس میشد که قوماندانان نمی خواستند قدرت شان را با کارمندان سیاسی تقسیم نمایند. هیچ قوماندانی نمی خواست تا دستیار و یا معاون داشته باشد. آنها می خواستند تا همه کارهای شان را به تنهایی اجرا نمایند.

 

پرسش: آیا پس از انقلاب، مشاورین شوروی بخاطر اجرای برنامه های کاجی بی نیز به آنجا میامدند؟

 

گریـلـُف: پس از انقلاب مشاورین قوای سرحدی هم آمدند، آنها شروع به ایجاد قوای سرحدی نمودند. و این فرصتی بود تا ما  خوبتر بتوانیم اردو را بسازیم. بسیاری از قطعات و جزوتامهای اردو در سرحدات با پاکستان مستقر شدند، و ما کوشش نمودیم تا آنها را دریک منطقه جمع نماییم، درمحلات تجمع شان، خواستیم ایشان را آموزش دهیم. اما، قوای سرحدی که تازه ایجاد شده بود، از سرحدات محافظت مینمود. ما با سرحدی ها نزدیکترین تماس هارا داشتیم. اما، مدت کوتاهی از ایجاد آن گذشته بود. من صادقانه باید بگویم که قوای سرحدی با کاجی بی اتحاد شوروی هیچگونه ارتباطی نداشت. چنین بود وظیفۀ ما...

 

پرسش: بعضی از ارگانهای نشراتی مینویسند که اختلافات میان " خلق "  و " پرچم " باعث کشمکش میان مشاورین ما نیز گردیده بود. چه کسانی بیشتر باخلقی ها در ارتباط بودند و چه کسانی با پرچمی ها؟

 

گریـلـُف: اگر حقیقت را بگویم، ما وجود چنین موضوعی را احساس نکرده و نه دیده بودیم. همه روزه نزدیک شام، پس از ختم کار، مشاورین نزد من میامدند، من همیشه برای شان میگفتم:

ـ فعلا ًما در شرایط وخیمی قرارداریم، آنها باهم دعوا دارند، شما دراین کشمکش خود تان را دخیل نسازید، از هیچ کدام شان حمایت نکنید، تنها بخاطر آماده سازی رزمی اردو تلاش نمائید.

پسانترها، آن اختلافات پا به مرحلۀ جدیدی گذاشته بود. روزی نیکلای واسیلیویچ اگارکـُف، برایم چنین گفت:

ـ " لیف نیکلایویچ! در افغانستان از طریق بم و راکت نظم را ما برقرار ساخته نمیتوانیم."

 

پرسش: انقلاب صورت گرفت، قدرت را " کمونستهای نامنهاد" به دست گرفتند. شما قبلا ً گفته بودید که پیش از آن اوضاع درافغانستان کاملا ً آرام بود، وقوع انقلاب روی آن آرامش چه اثرگذاشت؟

 

گریـلـُف: من همه چیز را می دیدم، خبرهای مؤثـقی هم داشتم که وضعیت در افغانستان رو به خرابی است. آن مشکلات به کدام اساس پیدا شده بود: به طورمثال، من مرد فقیری بودم و تنها یک خانه داشتم، با 20، 30، 40 بسوه زمین. شما مرد پولداری بودید. بخشی از زمینهای شمارا به من دادند، مگر من نمیتوانم زمین شمارا بگیرم و نمی گیرم. تعداد کمی از مردم بی بضاعت زمین را قبول کردند، چنین عملی را عنعنات شان ممنوع ساخته بود. اختلافات در دهکده های شان شروع شد، آنجا دارای دهکده های زیادی میباشد. چنین اوضاعی میان افسران وصاحب منصبان هم تأثیرات ژرف خود را گذاشت. چون بسیاری از افسران از دهکده ها سربلند کرده بودند.

 

پرسش: آیا نارضایتی در اردو ازهمین مسئلۀ اصلاحات اراضی شروع شد؟

 

گریـلـُف: بلی، درست گفتید، نارضایتی در اردو ازهمان اصلاحات و تقسیم زمین شروع شد.

 

پرسش: اوضاع واقعی در کشور ازچه قرار بود؟ و چطور شد که مقاومت ها دربرابر رژیم شروع شد؟

 

گریـلـُف: مقاومتهای داخلی وجود نداشت. تجاوز فعال وآشکار خارج از کشور شروع شد. ازجانب پاکستان، کمکهای فراوانی برای باند های سازماندهی شده شروع شد، ما آنهارا به همین صفت یاد میکردیم. تبلیغات بسیار وسیع و دامنه داری برضد تره کی و امین شروع شده بود و وسعت مییافت.

 

پرسش: آن همه مداخلات و تهدید ها درعمل چطور دیده میشد؟

 

گریـلـُف: باندهای مسلح فرستاده می شدند، گروپهای مقاومت سازماندهی میگردیدند. مقاومتها به اشکال مختلف بروزمیکردند:

ـ به صورت سازماندهی مظاهره ها وگردهمایی های که شعارهای برضد دولت جدید میدادند، حمله به قوتهای قوای مسلح سازماندهی میشد. تقریبا ً درهرمنطقۀ از کشور قوتهای قوای مسلح حضور داشت. زیرا تعدادی از مردم از سیاستهای تره کی ناراضی بودند. اما، تمام خرابکاریها بر ضد تره کی و برضد رژیم کمونستی ( چنین لقبی را مخالفین به رژیم داده بودند ) ازداخل پاکستان سازماندهی  میشد.

سخن من

گروهی از سربازان  قطعه کشف خسته از جنگ، در اسعدآباد کنر

 

پرسش:  شما چه زمانی با تره کی و امین معرفی شدید؟ خواهشمندم برای ما تعریف کنید.

گریـلـُف: به تاریخ پنجم می، سفیر مرا به نان چاشت دعوت کرد. به طورغیرمنتظره، تره کی و امین هم آنجا آمدند. سفیر مرا به تره کی معرفی نمود. برای تره کی جالب شد که من کی هستم، وظیفه ام چیست، آیا من کمونست هستم یانه، در مورد خانواده از من پرسید، روزگارما چطور میگزرد، چطور کار میکنیم، روابط ما با افسران و صاحب منصبان بر چه منوال است، به چه تعداد ازمشاورین شوروی درآنجا حضور دارند.

سفیر برایش گفت: " خوب، بهتر خواهد بود که شما با او صحبت کنید". من و تره کی جدا از دیگران نشستیم و به صحبت مان ادامه دادیم.

من راجع به وضعیت اردو برایش گفتم. او بعدا ً از امین دعوت کرد، امین به ما پیوست و درپهلویم نشست.

بعدها من چندین بار با ایشان دیدم. ما عملیات محاربوی را پیش میبردیم. مثلا ً عملیات درارگون را، دو فرقه درآن عملیات شرکت داشتند، چون پاکستانی ها مرز را عبور نموده بودند. همچنان ما مجبور شدیم تا خاک اشغال شده بریکوت را واپس بگیریم. من به تره کی تمام جزئیات عملیات جنگ را جدا جدا گزارش میدادم. پسانها من دانستم، هر گزارش من به تره کی حسادت امین را برمی انگیخت. روزی امین برایم گفت:

ـ " درآینده میتوانید فقط به من گزارش دهید، حتمی نیست که تره کی گزارش شمارا بشنود." بلی، چنین حرفهای وجود داشت...

من از تره کی خاطرات بسیار خوبی دارم. او انسان مهربان ِ بود. یادگار نیکی از او بجامانده است. امین انسان کار فهمی بود، هژده ساعت در شبانه روز میتوانست کارنماید. شبها خواب نمی کرد و مشغول کار میبود. بالای اردو بسیارنفوذ داشت. او یک شخصیت بزرگ بود. امین زمانیکه درخفا بسر میبرد، اردو را ازجانب خلقی ها زیرپوشش خود داشت. تره کی برایش اعتماد زیادی داشت. او امین را فرزندش خطاب میکرد، و امین هم به او پدرمی گفت. امین یک مرد دانا بود.

به فکرمن، شاید هم  پیش از موقع می خواهم دراین مورد حرف بزنم، زمانیکه حرفها روی حمله به قصر امین زده میشد، و موضوع ورود قوای مسلح ما مطرح بود. اگر برایم امر میشد که امین را ساقط بسازم، اگرورود سربازان تنها بخاطر ازبین بردن امین ضروری پنداشته میشد، من میتوانستم آن وظیفه را بسیار به ساده گی انجام دهم، و هر لحظه که می خواستم میتوانستم اورا مسموم بسازم. امکان تطبیق چنین فیصلۀ را من کاملا ً داشتم. من و پاولفسکی زود زود با امین میدیدیم و برای عملیات ارگون و بریکوت برایش معلومات میدادیم. درمجموع مامیتوانستیم به دوستی با امین خاتمه دهیم، اگرواقعا ً لشکرکشی شوروی، تنها بخاطر پس زدن امین از اریکۀ قدرت بود.

امین مرد سرسختی بود. او به بریژنیف نامه نوشت. چندین بار ما با اوتا پاسی از شب کار می نمودیم. یکی از شبها، پس از کار به خانه ام رفتم، دوراز انتظار او برایم دریوری را با یک عراده موتر فرستاد.

ـ " امین خواهش نمود که شما بازهم نزد او بروید". یک ساعت پیش از آن من با امین صحبت نموده بودم، زیرا قرار بود که به مسکو سفرنمایم. من برایش تمام گزارش های تهیه شده ای مشاورین را گفتم و اضافه نمودم که به مسکو میروم و تا بازگشت دوباره ام، فلان آدم به جای من خواهد بود. اوبرایم گفت که سلامش را به بریژنیف بره سانم.

نیمه شب نزد امین آمدم، او برایم گفت:

ـ " نامه ام را به بریژنیف برسانید". من پاسخ دادم:

ـ " رفیق امین! من به بریژنیف دسترسی ندارم، میتوانم نامۀ شمارا به لوی درستیز و یا شخص وزیر برسانم. با ایشان من ملاقات میکنم. به خانه ام برگشتم و فکر نمودم که نامه را برایم میدهند، اما او «امین» برایم گفت که فردا پیش از پرواز نامه را در میدان هوایی برایم میدهند." آیا شما متوجه عمل او شدید؟

کجا باید میرفتم و چه باید میکردم، هیچ به فکرم نمیرسید، زیرا آن نامه یک نامۀ دیپلماتیک بود و سفیرباید در جریان قرار میگرفت. من به وسیلۀ موتر نزد سفیر رفتم و برایش گزارش دادم. او برایم گفت:

ـ " چطور میتوانیم نامه را به خوانش بگیریم؟ بگو چطور؟." من پاسخ دادم:

ـ " فعلا ً نامه دردست من نیست".

وقتی به میدان هوایی رسیدم، زمان کمی به پروازطیاره باقی مانده نمود، برای خداحافظی بامن، بسیاری از شخصیت های نظامی آمده بودند. وزیردفاع اینسو و آنسو قدم میزد، اما از نامه خبری نبود. من فکر نمودم همه چیز تمام است و به سوی طیاره رفتم، وقتی از پله ها بالا میرفتم متوجه شدم که رئیس امورسیاسی اردو از عقب من باشتاب روان است، او نامه را برایم داد. طیاره پرواز کرد، منسوبین کا جی بی نتوانستند نامه را بخوانند و همچنان سفیر نتوانست این کار را بکند. من به مسکورسیدم و نامه را به لوی درستیز دادم. نیکلای واسیلویچ برایم گفت:

ـ " نامه را بخوانیم یا چطور؟."  گفتم:

ـ " رفیق مارشال، فیصله باشماست. "

ـ " خیرباشد، بهترخواهد بود تا نامه را به کاجی بی پسپاریم... "

درداخل پاکت چه بود، من آگاه نبودم. اما نامه را تسلیم نمودم، چه چیزی را امین از بریژنیف خواسته بود، من پسانتر ها اطلاع یافتم. اوخواهش ملاقات با بریژنیف را درهر نقطه اتحاد شوروی و یا افغانستان که برژنیف تعین نماید کرده بود، اما امین هیچگاه جواب نامه اش را دریافت نکرد.

موضوع دیگری را که لازم به یاد آوری میدانم این است، ازآنجایکه امین یک شخص کارفهم بود، میشد با او ارتباط  خوبی برقرار نمود و برای مدتی از او استفاده برد.

پرسش:این همان پرسشی است که من آماده گی آنرا گرفته بودم. زیاد حرف ها در مورد اینکه امین اجینت امریکا بود، وجود داشت. شما دراین مورد چه فکر میکنید؟

گریـلـُف: من به شما پاسخ میگویم ـ راجع به این موضوع من با ده ها افسر اردوی افغانستان صحبت نمودم. از آن همه صحبت ها و ملاقات ها، من چنین نتیجه گیری نمودم که رسما ً هیچ نوع اسنادی که دلالت برجذب امین ازسوی دستگاه های جاسوسی امریکا باشد وجود ندارد. اما، او درامریکا تحصیل نموده بود. به همین دلیل نظریات مختلفی در مورد او سر زبانها افتاد، گویا او با دستگاه های جاسوسی امریکا وابستگی دارد. اما، من چنین نمی اندیشم، باید اورا نگهمیداشتند و مشاورسیاسی خوبی را برایش تعین مینمودند. برای مدتی هم که شده بود، باید از اونگهداری میشد. پس از استقرار رژیم اگر اورا با شخص دیگری تعویض هم مینمودند، آنقدرها قابل تشویش نبود.

پرسش: شما سرمشاور نظامی بودید. همچنان سرمشاور درامورسیاسی، قوماندان قوای زمینی و لوی درستیز. یک شخصیت نظامی با چنین سابقۀ کاری، و با داشتن چندین ستاره و تجربه ای کافی در امور نظامی. شما خوب می فهمیدید، که ورود قوای نظامی کار درستی نیست، شما میدانستید که وضعیت بسیار بدترخواهد شد، شما در موارد ذکر شده، به مقامات گزارش دادید و همه چیز را گفتید. پس چرا و زیر " فشار" چه کسانی تصمیم به ورود نیروی نظامی گرفته شد؟

گریلـُف: من کاملا ًمعتقدم که جوابگوی آن همه حرکات و اشتباهات، ادارۀ اندروپـُف میباشد، یعنی کاجی بی. آنها بودند که پسانترها، اوستـینـُف و گرومیکو را قانع نمودند که فرستادن نیروی نظامی ضروری میباشد. بعدا ً همین سه نفرـ اندروپـُف، گرومیکو و اوستینـُف، توانستند قناعت بریژنیف را نیزدرمورد حاصل نمایند. واینکه منشی عمومی درآن زمان چه حالتی داشت، شما خوب بدان واقفید.

واما، یک موضوع دیگر نیز خیلی جالب است:

نیکلای واسیلویج همانجا بود، او انسان با دانش و یک سپهسالار با استعداد است. اونتوانست ایشان را قانع بسازد، لذا اورا

ازوظیفه اش سبکدوش ساختند. بعدا ً او کارمند سازمان سابقه داران باتجربه ( ویتیران ) توظیف گردید تا اینکه پدرود حیات گفت. باکسی که تمام مغز واستخوانش با وظیفه نظامی جوش خورده بود، چنین رفتار ناشایستی کردند. کسی که باید وزیر دفاع مقرر میشد. اما اوستینـُف چه کرد؟

آن چیزی را که اندروپـُف می خواست، همان را کرد. زیرا ایشان دوستان قدیمی بودند.

پرسش: کاجی بی کوشش خود را به خاطر ورود نیرو به افغانستان نمود. آیا کاجی بی درمحاسباتش دچاراشتباه شد، ویا  کاجی بی پلانها واهداف خودش را داشت؟

گریلـُف: من نمیدانم که آنها چه اهدافی داشتند. شاید هم می خواستند محبوبیت خود شان را بلند ببرند. من به بیچاره گی شان زمانی پی بردم که قصر امین را متصرف می شدند و هم امین را لت و کوب می نمودند. آنها عملیات هجوم به قصر راسازماندهی و رهبری می کردند. درحالی که دگرجنرال ماگامیدوف مشاور نظامی ومعاون قوماندانی ناحیه وی، زنده و پابرجای بود. برایش اعتماد نه نمودند و تمام عملیات را خود شان بدوش گرفتند و درنحوه یی اجرای عملیات دچار اشتباه گردیدند. آنها برج های قصر را مورد حمله خود قرار دادند، درآنجا کندک ما جابجا شده بود، هنوز من آنجا بودم که یک کندک ازسربازان مارا جهت محافظت از قصر در آنجا گماشته بودیم. سربازان ما یونیفرم نظامی افغانهارا به تن داشتند. محافظین امین درداخل قصر ، افغانها بودند. بالای همه شان حمله نمودند. سربازان ما فکرمیکردند که مورد حمله کدام نیروی شورشی قرارگرفته اند. حمله کننده گان فکرمیکردند که سربازان افغان را مورد حمله قرارداده اند. همه شان حیران بودند و نمیدانستند  که چه رخ داده است.

همان بود که کندک دیسانت را وارد معرکه ساختند. دیسانت شروع کرد به حمله  بالای همه یی شان. به چه تعدادی از انسانها کشته شدند! آن عملیات را آنها رهبری نمودند. آنها به منصوبین اردو اعتماد نه نمودند.

پرسش: چرا اعتماد نه کردند؟

گریلـُف: مشکل است که بتوانم چیزی بگویم. نمیدانم.

پرسش: درمورد ایوانـُف بگوئید، او که نمایندۀ کاجی بی بود، درمورد چه فکرمیکرد؟

گریلـُف: او طرفدار ورود نیرو بود، و پس از من گزارش خودش را داد. کاجی بی، کاجی بی است.

اوآن وظیفۀ را که کاجی بی برایش سپرده بود، اجرا میکرد. درمجموع درفضای تبلیغات سوء، عمل میکرد. اورا از مسکو باورمند ساخته بودند. او به خبرهای که دریافت نموده بود " اطمینان " داشت و درمحل اجرای وظیفه اش، آن اطلاعات بدست آماده را کنترول میکرد و بعد به مسکو گزارش میداد. آن کس، نی ایوانـُف بود که جریانات را زیرکنترول داشت، بلکه آن کار را مسکو انجام میداد. در اینجا امین قدرت را بدست گرفت. آنها به امین اعتماد نداشتند. یعنی این که بر پایه باور و نظر خودشان، باید نیروهارا وارد می ساختند.

پرسش: پس ازآنکه تره کی را از قدرت برکنار نمودند واردو به همه چیز واقف شد، واکنش اردو درمورد چطور بود؟

گریلـُف: اینکه خلقی ها چه واکنشی نشان دادند، کاملا ً واضح است. اما، پرچمی ها مخالفت نمودند. آنها تمام وقت به این فکر بودند که ببرک بازمیگردد، تمام وقت تنها به اوفکرمیکردند، آنها برایش پیش خدا دعا میکردند.

پرسش: آیا شما با ببرک ملاقات داشته اید؟

گریلـُف: بلی، داشتم.

پرسش: اورا چطور یافتید؟

سخن من

سربازان شوروی زیر آفتاب سوزان در یک پسته امنیتی

 

گریلـُف: او انسان باسواد، اما معتاد به شراب بود. به همین خاطر رهبری کشور را پیشبرده نمیتوانست. و کاجی بی رویش حساب کرده بود. رهبری او چنین بود:

دریک اتاق خواب میکرد، دراتاق پهلویش، کسی ازموظفین ما استراحت بود، او فقط به منظور مانع شدن وی از نوشیدن ودکا درآنجا توظیف شده بود.

 

پرسش: و شما با اودیدارهای داشته اید پیش از آن ...؟

گریلـُف: وقتی اورا به صفت سفیربه چکسولواکیا میفرستادند، باوی دیداری داشتم. همچنان درسفارتخانه یکجا با سفیر نیز اورا دیدم...

 

پرسش: آیا ببرک درافغانستان از نفوذ و اعتبار خوبی برخوردار بود؟

گریلـُف: بلی، بود. درمیان طرفداران خودش. ثروتمندان درآنجا زیاد بودند.

 

پرسش: فقط ثروتمندان طرفدار وی بودند؟

گریلـُف: یقینا ً. " پرچم " ازمیان قشر ثروتمند بود. " خلق " مانند من و شما.

 

پرسش: دلیل عمدۀ که منجر به برکناری تره کی توسط امین شد، موضوعی بود که گویا آنها دست به سوء قصد های متقابل علیه یکدیگر شان زده بودند. تا جائیکه من خبردارم شما از جمله کسانی بودید که در آن جریانات مشارکت داشته اید.

گریلـُف: تره کی بخاطر دیدار با فیدل به کوبا رفت. زمان بازگشت از نزد فیدل، توقفی در مسکوداشت. درآن وقت، گلاب زوی وزیرمخابرات، وطنجار وزیر دفاع، هنگام استقبال از نامبرده درمیدان هوائی برایش خبردادند که اطلاعاتی دراختیار دارند مبنی براین که برضد او دسیسۀ درحال اجرا است. آنها اورا درمیدان هوائی ملاقات نمودند و بعد به قصر انتقال دادند. امین برای تره کی گزارش داد که درزمان غیابتش " دسته پنج نفری " ( من نام سه نفرشان را برای شما گفتم)، برعلیه او " امین " دسیسۀ را سازمان دهی نموده اند، و می خواستند اورا برکنار سازند. او به تره کی گزارش داد که برضدش عملیات خرابکارانه درجریان است. امین از تره کی خواست که او، آن پنج وزیر را برطرف نماید. چنان وضعیت به وجود آمد که هرسه وزیر نامبرده را از کار و از رهبری برکنار نمودند. آنها به سفارت پیش ما آمدند و بخاطرحفظ جان خود خواستار کمک ازما گردیدند. یکروز پس از آن، بتاریخ چهاردهم سپتمبر، من، سفیر و تره کی همه باهم به سواری موتر، روانه دفتر تره کی شدیم. کوشش ما این بود تا تره کی را قانع سازیم:

ـ " به بینید که در کشورچه وضعیت است...،باید که مملکت را اداره کرد، زیربناهارا بازگشایی نمود، اردو را باید بازسازی کرد وشما بازهم به مقابله برضد یکدیگرتان مصروف میباشید..."

او پرسید: " کدام مقابله؟"

ما جواب گفتیم: " ببینید، امین آن پنج نفر را برکنار نموده و خواستار تحویل ایشان شده است".

او گفت: " مگر، چنین چیزی غیر ممکن است. امین فرزند من است. بیایید که اورا نزد خود به خوائیم و در مورد از خودش بپرسیم".

ملاقات سازماندهی شد.

وقتی امین برای ملاقات روان بود، بالایش فیرنمودند. به سوی خودش و یا به سوی نماینده اش، درست به خاطر ندارم. تنها چیزی که به خاطرم مانده این است که امین خودش را به ما رساند و فریاد میزد: " سوء قصد علیه جان من ".

 

پرسش: آیا شما دیدید و یا شنیدید که چگونه فیر میکردند؟

گریلـُف: ما همه چیز را شنیدیم. بعدا ً او روی زمین دراز کشید، ما از پنجره به بیرون مینگریستیم. او درحال فراربود و ازدستش خون میچکید، اوخودش را به موتر رساند. تره کی نمیدانست چه واقع شده است. چه خبر است؟ چه واقع شده است؟ و بازهم تکرارا ً میپرسید: او پسرمن است، شما میدانید ؟ یا نی! بازهم تکرار کرد: " فرزند من"!

یک روز پس از آن، امین پلینوم کمیته مرکزی ح.د.خ.ا را دایر و جلسه کابینه وزرا را برگذارنمود، و چنین فیصله کرد:

ـ تره کی را از وظایف محوله سبکدوش نمود. قسمی که یک روز بعد امین برایم گفت، تره کی از اثر حمله قلبی درگذشت. اما، واقعیت این است که اورا خفه نموده بودند و این موضوع به اثبات رسیده است.

 

پرسش: شما و ( ایوانوف و سفیر) شاهد وقایع تیراندازی، حمله، و درمجموع شاهد تمام حادثات بودید. آیا شما بخاطر دستیابی به یک راه حل مباحثه نمودید، واکنش شما چطور بود؟

گریلـُف: ما هیچگونه بحثی نداشتیم، و به سفارت رفتیم. من و سفیرنشستیم و فکرمیکردیم ـ این چه واقع شد؟ ایوانوف گفت:

ـ این یک دسیسه است. این غیرممکن است که بسوی امین فیرصورت گرفته باشد. این یک دسیسه است.

من گفتم: "این چگونه دسیسۀ است، وقتی او زخمی شده بود؟"

حقیقت را بگویم، همچنان ما نتوانستیم تا اخیر قضیه را درک نمائیم. سرانجام ما به این نتیجه رسیدیم که این یک دسیسه بخاطر دست یابی امین به قدرت و برطرف نمودن تره کی است.

تره کی برطرف شد. ما آن پنج وزیر " دسیسه سازان " را باخود بردیم. بعدا ًایشان را درداخل تابوت ها مخفی ساخته وتوسط طیاره از کشور خارج نمودیم. در بین آن پنج نفر وطنجار هم بود که پس از گذشت چندین سال، در همینجا، درشهر ادیسه با خانواده اش زنده گی میکرد، من با اودیدم. وقتی او مرد، من اورا دفن نمودم.

 

پرسش: تره کی را از وظیفه اش سبکدوش نمودند، امین قدرت را بدست گرفت. شما قبلا ً توضیح دادید که درمسکو روابط به سردی گرائیده بود. لطفا ً بگوئید که چنین تغیراتی چگونه متصور بود؟

گریلـُف: نخست اینکه ارسال اسلحه متوقف گردید. قبلا ً قرار تقسیم اوقات بصورت دوامدار اسلحه ارسال میشد.

دوم اینکه، درنوشتن نامه ها و گفتگوها هم سردی به مشاهده میرسید. اگر چه امین زیاد کوشش داشت تا چنین تغیراتی را نادیده بگیرد. آیا اوقلبا ً این کارا میکرد یا نه، مشکل است که حدث زد. اما من این را گفته میتوانم که او ازما حمایت میکرد. او به بریژنیف نامه فرستاد و خواهش ملاقات را نمود. من کاملا ً متیقین میباشم که حفیظ الله امین آرزوداشت تا دوستی اش را با اتحاد شوروی تقویت بخشد. من سخت به این گفته باوردارم. من یقین دارم که امریکایی ها هرگزنمی خواستند وارد افغانستان شوند.

 

پرسش: راجع به ارسال اسلحه. آیا شما مجبور بودید تا درمورد دلیل توقف ارسال اسلحه ازشوروی، به امین توضیح دهید؟

گریلـُف: امین خودش درمورد توقف ارسال اسلحه هیچ سخنی برزبان نیاورد. اما، روی دریافت هلیکوپتر و تجهیزات مخابره پافشاری زیاد داشت، وهر لحظه خواهش ارسال آن را مینمود، چرا که واقعا ً کمبود آن احساس میشد. اما ارسال آن در آن موقع متوقف شده بود و اینکه پس از بازگشت من چه واقع شد، اطلاعی ندارم.

 

پرسش: حالا رسیدیم به آن لحظه یی  که اوج واقعه درتاریخ آن قضایا است. چگونه این همه وقایع روی تصمیم گیری ورود نیروهای نظامی اثرگذاشت؟ سرانجام چطور تصمیم گرفته شد؟

گریلـُف: من بتاریخ چهارم دسمبر به اتحاد شوروی بازگشتم. دریک هوتل جای گرفتم، خودم شخصا ً به لوی درستیز وآمر ادارۀ شماره دهم  درمورد بازگشت خویش، اطلاع دادم.

آمر قرارگاه عمومی از من پرسید: " چطور است وضعیت درافغانستان؟"

من گزارش دادم: " ظاهرا ً همه چیزآرام است. اما با آنهم بعضی نیرنگ ها و حرکت های ازجانب پرچمی ها دیده میشود. درمجموع وضعیت آرام است. سرمشاور جدید وظیفه اش را اشغال نمود".

مارشال هرگز برایم راجع به آماده گی بخاطر ورود نیروهای مسلح چیزی نگفت، اما پرسید:

ـ " شما چه فکر می کنید، اگرما نیروهای خود را وارد افغانستان گردانیم، وضعیت چطور خواهدشد؟"

من به مارشال همان حرفهای را گفتم که در بیروی سیاسی گفته بودم:

ـ  " در حال حاضر افغانها خاموش هستند. من نامه امین را به شما سپردم. برعلاوه، او از من خواهش نمود تا با شما و وزیر دفاع صحبت کنم، تا شما دیدار وی را با بریژنیف آماده سازید".

او پاسخ داد: " خوب است. تو استراحت کن. اگرضرورت پیداشد، تورا احضار مینمائیم".

من گفتم: " میتوانم بروم؟"

او پاسخ داد: " نه " !

من به تاریخ 4 دسمبر افغانستان را ترک نمودم، اما بتاریخ 10 دسمبر فیصله صورت گرفت. آنها مرا نزد خود دعوت نه نمودند. من آگاه نبودم که درمورد ورود سربازان فیصله به عمل آمده است. من به ویتیـبسک، جای که زمانی معاون قوماندان فرقه بودم، برای یکی ازدوستانم تلیفون نمودم و باوی صحبت کردم.

او ازمن پرسید: " لیف نیکلایویچ، شما کجاهستید؟"

من جواب دادم: " در مسکو".

" اما، ما آماده گی میگیریم تا به آنجای که شما بودید، برویم".

برای من شنیدن این حرف کاملا ً غیرمنتظره بود. آنها برایم هیچگونه اطلاعی راجع به فیصله شان نداده بودند.

18 دسمبر خواهش نمودم که به کشینیوف بروم. و به تاریخ 25 دسمبر، زمانیکه دریکی از استراحت گاهای کریمیه بودم (شبه جزیرۀ کریمیه در جمهوری اوکرائین.ع.ع ) از طریق رادیو اطلاع گرفتم که نیروهای ما وارد افغانستان گردیدند.

من درآن لحظه افکارم را به آواز بلند میگفتم. همسرم درآن هنگام بامن بود. من گفتم: " خون زیادی خواهد ریخت. نیروهای ما برای نبرد در اراضی کوهستانی آماده گی ندارند".

نظام نامه ما، نبرد در اراضی کوهستانی را درج نه نموده بود. چگونه ما در زمانهای اخیر جنگیده بودیم؟

بمباران، حمله و به پیش! و ما پیروزشدیم. اما چنین تجاربی درآنجا کارآمد ندارد! جنگیدن درافغانستان باید همراه باشد با آموزش تاکتیک های جدید. اما چنین چیزی فعلا ً وجود ندارد. خون های زیادی خواهد ریخت.

سخن من

این هم گوشه ی از نتایج عجولانه وبی موقع سیاستمداران شوروی

(دره ای از سالنگ که سربازان شوروی لقب راه مرگ را برایش گذاشته بودند)

 

 

پرسش: شما پیشتر اظهارداشتید که آنها شمارا نزد خود نه خواستند، آیا شما در بیروی سیاسی بودید و درمورد وضعیت در افغانستان گزارش دادید؟

گریلـُف: بلی بودم. همچنان من نظرم را درماه اکتبر به گوش شان رسانیده بودم. همین لحظه تاریخ دقیق را بیاد ندارم، فقط همینقدر یادم مانده که برایم طیاره فرستاده بودند، من به مسکو پروازنمودم. شام آن روز به مسکورسیدم و فردایش اگرکـُف به سواری موتر مرا به بیروی سیاسی برد. من و نیکلای واسیلویچ یکجا باهم آنجا رسیدیم. او برایم گفت:

ـ " تشویش نداشته باش !"

طبعا ً من مشوش بودم، چون بار نخستم در بیروی سیاسی بود. داخل شدیم، بریژنیف، گرومیکو، اوستینـُف آنجا نشسته بودند. پناماریوف گرچه عضویت در بیروی سیاسی را نداشت، مگر او هم همانجا حضورداشت. سخن کوتاه، تمام اعضای یبروی سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونست اتحاد شوروی درآنجا جمع شده بودند. من با ایشان جورپرسانی نمودم.

" سلام به شما! لطفا ً بنشینید، چه مینوشید؟ قهوه و یا چای؟" ـ بریژنیف از من پرسید. روی میز هرکدام شان گیلاسی مانده شده بود، داخل گیلاسها پربود از چای با لیمو. من گفتم:

" ممنون شما! من همین لحظه میز نان را ترک نمودم".

" وقتی کسی را دعوت می کنند، انکار کردن کارخوبی نیست، بنشین" بریژنیف برایم گوشزد کرد.

" من شما را به این خاطر احضارنمودم تا درمورد اوضاع درافغانستان به ما گزارش دهید." ـ لیونید ایلیچ خطاب به من گفت.

من چنین پاسخ گفتم: " لیونید ایلیچ، من باوردارم که راجع به وضعیت سیاسی افغانستان شما آگاهی کامل دارید، چون سفیر مدتی پیش اینجا نزد شما آمده بود. من می خواهم لحظاتی وقت شما را بگیرم و تنها از نقطۀ نظر یک نظامی اوضاع را به بررسی بگیرم."

من برایش توضیح دادم که اردوی افغانستان درحال نوسازی است. ده فرقه، 300 فروند طیاره، ازجمله 21 فروند میگ، 600 چاین تانک، از آنجمله 92 چاین آن تانکهای پیشرفته تی 62، و 1500 پایه توپ وجود دارد. اردو تعلیم میبیند، مشکلات موجود به خاطر طویل بودن مرزهاست که اردو محافظت آنرا برعهده دارد. زمان برای آموزش اردو به دلیل وجود چنین موانعی خیلی کم است. فعلا ً نیروهای سرحدی درحال ایجاد است. با پشتیبانی اردو، کوشش مینمائیم که تعداد افراد آنرا هرچه بیشتر بسازیم. ما به دستگاه های ارتباط و مخابره و هلیکوپتر ضرورت داریم، تا درصورت وقوع جنگ و یا تجاوز باندهای مسلح آماده گی کامل داشته باشیم.

اولحظاتی به من دید زد و پس از آن پرسید:

ـ " آیا اعزام نیرو ضروری میباشد و یا نه؟".  من برایش گفتم:

ـ " لیونید ایلیچ، نظر من دراین مورد، و نه تنها نظر من ( هم چنان جنرال پاولـُفسکی که پیش از دیدارباشما با او رو به رو شدم ) چنین است: اعزام نیروی نظامی ضرور نیست! ضرور نیست، لیونید ایلیچ!

ـ مگر چرا؟

ـ نخست اینکه، اردوی افغانستان به همکاری قوای سرحدی، قدرت آن را دارد تا از سرحدات کشورش حراست نماید. موضوع دوم، اگرما نیروهای خویش را وارد معرکه بسازیم، امریکایی ها با تمام امکانات کوشش خواهند نمود تا به تشکیل و تسلیح گروپ های مسلح ازمیان مهاجرین آنسوی مرز بپردازند. آنها به آموزش شان خواهند پرداخت و درفرصت مناسب بخاطر تجاوز به افغانستان خواهند فرستاد. دلیل سوم اینکه، اردوی ما آماده گی نبرد دراراضی کوهستانی را ندارد.

ناگهان آواز اوستینوف ازتالار بلند شد و سخن مرا قطع نمود: " شما به جای اردو نمیتوانید اظهار نظر کنید!".    من گفتم:

ـ" دمیتری فیودرویچ! من دلایل زیادی دارم که این حرفهارا می گویم. صاحب منصبان و مشاورین زیادی از قطعات داخلی نزد من  می آیند. شما می خواهید ایشان را به افغانستان بفرستید؟ آنها حتی تصورهم کرده نمیتوانند که کوه چه است! من چندین سال درادیسه بودم، هیچ گونه آموزشی درکوه ها نداشته ام. چنین وضعیتی در بسیاری از قطعات و جزوتامهای داخلی وجود دارد. آنها آماده گی درستی ندارند".

گپ چهارم، اعزام نیروی نظامی مصارف گزاف را دربر می گیرد. برعلاوه ما ضایعات انسانی هم خواهیم داشت. یک موضوع دیگر، گرچه گفته میشود که نیروهای ما فقط درگارنیزیونها خواهند بود، اما چنین چیزی غیر ممکن مینماید، ما مجبور خواهیم بود تا در پیشروی جبهه بجنگیم و افغانها در پشت جبهه خواهند بود.

او گفت: " تشکر رفیق جنرال. شما به اتاق پهلو تشریف ببرید و چای بنوشید. اگرمی خواستید کدام چیز مورد علاقه تان را انتخاب کنید. اشتهای خوب".

من به اتاق دیگری رفتم، و ایوانـُف پس از من شروع کرد به گزارش دادن، چه موضوعاتی را او درآنجا گفت، من نمیدانم، اما پسانتر که یکجا با اگرکـُف داخل موترش نشستیم، نیکلای واسیلویچ برایم گفت:

ـ " لیف ( او مرابه همین نام صدا میکرد)، ما باختیم".

او دیگر هرگز سخنی درین مورد به زبان نیاورد. من حدث زدم که بیروی سیاسی حرف ایوانـُف را پزیرفت.

 

پرسش: آیا شما بعداً با ایوانـُف دیدید؟

گریلـُف: بلی دیدم.

 

پرسش: آیا او به شما چیزی گفت؟

گریلـُف: او چیزی درآن مورد نگفت، ما با ایشان رفتیم به شراب نوشی که صورت هم نگرفت. من به این فکر بودم که آنها شاید مرا قید نمایند، ک... ( به بخشید ازاینکه حرف زشت گفتم ) و رهایم نسازند.

 

پرسش: ؟؟؟

گریلـُف: میتوانستند حبس نمایند. چون من برعلیه شان قرار گرفته بودم. من احساس آن را کرده بودم. نقطه نظر من با نقطه نظر رئیس کا جی بی مطابقت نداشت، و کلا ً برخلاف هم بود.

 

پرسش: شما در بیروی سیاسی گفتید که اگر نیروهای شوروی وارد افغانستان گردند، سربازان شوروی باید پیش روی جبهه و سربازان افغان در عقب جبهه بجنگند. چرا و ازکجا شما  چنین اطمینانی داشتید؟

گریلـُف: چراباید آنها خون بریزانند، وقتی اردوی شوروی آنجا آمده است. آنها باخود خواهند اندیشید، شوروی ها که آمدند، پس خود شان بجنگند.

 

پرسش: شما گفتید، وقتی شمارا واپس به مسکوخواستند، پس از آن از اعزام نیروی نظامی اطلاع یافتید. آیا شما نمیتوانستید احساس کنید که درپیرامون شما اوضاع درحال تغیر است؟ بطور مثال میتوانیم از ورود یک کندک از نیرو های ما به بگرام بگوئیم...

گریلـُف: ورود یک کندک ازنیروهای مارا به بگرام، من به منظور حفاظت از تأسیسات نظامی میدان هوایی دانستم.

من حدث زده بودم که درآن پایگاه شاید پسانترها طیاره های نظامی ما نشست کنند. مگر برای چی؟ فکرنمودم شاید بخاطر رسانیدن مواد ضروری و غذا به شهر محاصره شدۀ خوست باشد. در آنزمان من افکاردیگری هم داشتم. من به این موضوع می اندیشیدم که چقدر خوب میبود اگر افغانستان صاحب نیروی دیسانت خودش میبود. اما در کندک بگرام من فقط دوبار بودم. اندیشه ورود سربازان ما گاه گاهی مرا هم به خود مشغول میداشت. به طور نمونه، اگر سفر گوسکـُف را به افغانستان درنظر بگیریم. گوسکـُف معاون قوماندانی نیروهای دیسانت هوائی بود. او همراه با گروپی از افسران وارد افغانستان گردید. درجریان سفرش به افغانستان، او از میدان هوائی بگرام و سایر میدان های هوائی دیدن کرد. من تا بازگشت دوباره، اورا همراهی  نمودم. حقیقت این است که من فکر نمودم او برای دیدن کندک آمده است. درواقع من جرقۀ  چنین اندیشه ها را دیدم.

من زمانی کاملا ً به تصمیم درمورد ورود نیروها پی بردم که او یک بار دیگربازگشت، بدون اینکه با من تماس بگیرد، وظیفه اش را در کابل و سایر مناطق شروع نمود. راجع به این موضوع اتشه نظامی برایم اطلاع داد. چرا او آن زمان به من اعتماد نه نمود؟ و چرا اومرا از آمدن خودش مطلع نساخت، طوریکه باید چنین میکرد؟ ما یکجا باهم فرقه هارا قومانده میدادیم، او دوست من بود!؟ این بدان معنی است، اگرنیروهارا اعزام نمایند، درنخستین نوبت نیروی دیسانت را خواهند فرستاد؟ یعنی اینکه آنها به تجسس مناطق پرداختند. زمانی من چنین تجسسی را درپراگ انجام داده بودم، سه ماه پیشتر از آن واقعه که برای همه روشن است. چرا به من اطلاع ندادند؟ شاید هم به خاطر این که فکرمیکردند از زبانم کسی بشنود. آنها از روابط نزدیک من با امین آگاهی کامل داشتند. از این نقطه نظر آنها قدم مثبتی برداشته بودند.

 

پرسش: بعضی از منابع خبری نوشته اند که شما و ایوانـُف، امکان اعزام قطعات ویژه به افغانستان را مطالعه نموده بودید؟

گریلـُف: من روی چنین دایرکتیفی امضأ نگذاشته ام.

 

پرسش: امضأ نگذاشته اید؟

گریلـُف: امضأ نگذاشته ام. شاید هم روی کدام سندی، در کدام جای چیزی وجود داشته باشد. هرچه دلشان می خواهد بنویسند، من چیزی را امضأ نه نموده ام.

 

پرسش: آیا امکان اینکه با سوء استفاده از نام شما، کسی دست به اجرای کدام کاری زده باشد وجود دارد و شما از آن نا آگاه باشید؟

گریلـُف: امکان دارد. شاید هم سفیر با ایوانـُف کدام فیصلۀ کرده باشند و فراموش شان شده که به من بگویند و یا هم نخواستند که بگویند.

ممکن است آنها امضأ کرده باشند و فراموش نمودند تا برای من بگویند. چنین برمی آید که  امضأ من درآن لحظه حتمی پنداشته نشده.

 

پرسش: چگونه شما از برطرفی خود به عنوان سرمشاور نظامی مطلع شدید؟

گریلـُف: من از سال 1975 تا 1979 در افغانستان خدمت نمودم. این که چند سالی بیش نبود! آنها مرا برای مدت سه سال آنجا فرستادند، اما مرا، یا داود نمی گذاشت و تیلگرام میفرستاد که گریلـُف مشاورنظامی را به حال خودش بگذارید، ویا هم امین. من خواهش تبدیلی ام را نمودم، مگر تره کی هم نامه نوشت و تقاضا نمود که سرمشاور نظامی را برای ما بگذارید. من به اگرکـُف گفتم:

" بهتر خواهد بود تامرا تبدیل نمائید". او گفت:

" لیف، آیا شما  نمیتوانید درک نمائید؟ درچنین وضعیتی، مدت دیگری هم همینجا بمانید، باز ما شمارا تبدیل مینمائیم".

ممکن است که من چنین می اندیشم، مگر چنین پنداشته میشود که مرا ازافغانستان بخاطری دورنمودند که مخالف اعزام نیروی نظامی به افغانستان بودم. زمانی مرا ازافغانستان دورنمودند که آخرین بار به مسکو سفر نموده بودم و پس از آنکه دربیروی  سیاسی گزارش داشتم. در مسکو لوی درستیز مرا به حضور پزیرفت. وزیر را ندیدم، حتا مرا دعوت هم نه نمود. همین بود آخر قصه.

 

پرسش: شما مدت زیادی درافغانستان کارنموده بودید، فضای داخلی به شما معلوم بود، مردم را میشناختید. پس از آنکه نیروهارا وارد افغانستان نمودند، آیا به خاطر کمک به شما مراجعه نه نمودند؟

گریلـُف: درآخرین روزهای سال 1980، لوی درستیز برایم تلیفون کرد:

ـ آیا شما مایل به بازگشت به افغانستان میباشید؟"

همان گونه که گوشی تلیفون را به دست داشتم، ازجایم بلند شدم، " سلامی " زدم و جواب گفتم:

ـ مطلقا ً مخالفت مینمایم. من چگونه به آنجا رفته میتوانم؟! با همه کسانی که من کار مینمودم تیرباران شدند. لوی درستیز تیرباران شده بود، او یکی از بهترین دوستانم بود. او یکی ازطرفداران سرسخت شوروی بود. و دیگران هم تیرباران شده بودند. خانواده های همه تیرباران شده ها در مکروریان زندگی مینمودند، آنها جای دیگری نه رفته بودند. من چگونه میتوانستم به چشمان شان نگاه کنم؟ شاید آنها به این اندیشه میشدند که ورود نیروها به مشوره من بوده است. من آنجا نمیروم. کاملا ً سر باز زدم و تمام.

 

پرسش: وقتی شما از لوی درستیز یاد آوری نمودید، آیا هدف شما جنرال یعقوب است؟

گریلـُف: بلی، یعقوب. او انسان خوبی بود، از اکادمی ما فارغ التحصیل شده بود. اوه خدای من! خودم شخصا ً تحصیل در اکادمی لوی درستیز  را برایش مشوره داده بودم. می خواستم که درافغانستان همه طرفداران ما سرقدرت باشند! او اتحاد شوروی را دوست میداشت، انسان کارفهمی بود. اگر چه وطنجار هم انسان خوبی بود، طرفدار شوروی بود، اما به یعقوب نمیرسید. اگربتوانیم چنین بگوئیم، او کمی " تنبل " تر بود. در بعضی مواقع میتوانست خودش را عقب بکشد. من با اوهم روابط بسیار خوبی داشتم.

( پایان )

سخن من

آنچه دیروز گذشت، در این عکس قابل دید است. اما اشغالگران تازه نفس زیر چتر دیموکراسی قلابی به مراتب وحشیانه تر عمل می نمایند