افغان موج   

نـالۀ خـامـوش دل گـوش نـوا را کـر کند

جیغ فـردا داد و فـریاد سکوت از بر کند

شوروشوق دل انرژی می‏دهد با واژگان

عشق را قربان که عشاق را سخنور کند

درد دل دارد سـر درمـان پـیـمـان و وفـا

تا که عشق زخمین را خارج ازبستر کند

جوشش دریای دل موج گهر می پـرورد

تا خلوص هـمدلی را زیـب انگـشتـر کند

چهرۀ خورشید تابان از برای دیدن است

حسـن زیبا را چـرا جانـانـه در چادر کند

ازحضوردل گریزان میشود روز وصال

کی بـه چـشم انتظار عـشـق دل باور کند

هـرچـه بلبل خـار بـیـند در رۀ دیـدار گل

مهـربـانی و خلـوص دل را بـیـشـتـر کند

دل که برتخت وفاداری به تنهایی نشست

تاج عشق ودوستی را همچنان برسر کند

آن قدرخوناب غم ازچشم دل بیرون پرید

ترسم ازروزی که دامان جهان را تر کند

دل چـه شب‏هـایی ندیم خلوت مهتاب بود

تا دلی شـایـد نظر بر سوی آن منظر کند

حسـن والا با زبان راز می گـویـد به دل

عشـق پـیمان را بجـا بـا شـیوۀ دیگـر کند

نغمۀ مستی که درشوق غزل پیچیده است

زلف رویا را پر از بوی خوش عنبر کند

از لب چـشـم خماری باده در ساغـر کنید

شیخ اگـر هردم حرامش بر سر منبر کند

رسول پویان

23/10/2022