افغان موج   


«خواب دیدن هنر است و در خواب خواب دیدن هنر والاتر.» قابل اندیشه است که هر تیپ انسان چی نوع خواب می بیند.
حال گستاخانه سر به خواب هرکی میزنیم و می بینیم که این انسانهای محترم ـ به ظاهر محترم ـ هوشیار، لوده، پولدار، نادار، فتنه و غیره چی خوابهایی می بینند.

خیر ازطفل یکساله و گریانوک به زبان خودش پرسش را شروع میکنیم.
ـ چی خو می بینی جانم؟
طفل ـ کوه های پمپرز و جوی های شیر، یگان قاشق سریلاک و گریپ واتر.
می پرسم:
ـ همیشه جوی های شیر خواب می بینی؟
طفل با خنده عجیب میگوید: حال خو شیر درست است باز وقتش که رسید چای سبز و نقل هم خواب می بینم.
طفل زبانباز و بی ادب که هنوز شیر را سیر میگه کنایه میگه، نی که این کنایه زدن در نهاد انسانها است؟


باش که رئیس صاحب را در دفتر خواب بُرده و خبر نداره که دنیا ره فساد اداری گرفته. بیدار شو او رئیس صاحب!
رئیس صاحب یک قد می پره و با عجله خود را جمع و جور میکنه.
از او می پرسم : ـ رییس صاحب خواب وزارته می دیدی؟

رئیس که انتظار این سوال را نداشت با خجالت گفت:
ـ چی کار داری ، در بیداری روز نداریم کم از کم خواب ما ره خراب نکو. یگان خواب می بینم که ده بیداری ناممکن است. تیر از وزارت از استهزا و استیضاح بسیار میترسم. این جا که هر گپ شوه بخیر تیر میشه باز اونجه خو آدمه رقم گلیم می تکانن ـ یکی دوتا نی که همهء دنیا از طریق تلویزیونها می بینن!

باز می پرسم:
ـ چی چیز ناممکن است رئیس صاحب؟
ـ رئیس صاحب قهر میشه و با خجالت میگه برو که ده پس پیری عاشق سکرتر خود شدیم او هم ما ره روی نمیته.

بفرماین این هم رئیس است. کار مملکت را واقعا که خلاص چی خراب میکنه. پیر شده میر نی. هنوز هم از خواب های چارده سالگی خود بیدار نشده. باز می پرسم :
ـ رئیس صاحب مه که می بینم روزگاریت چوک است ـ موتر مود سال، خانهء درجه یک. میگویند که پیسه تان هم ده بانک های خارجه پسانداز است؟

رئیس با کمی اعصاب خرابی می گوید:
ـ مرا خدا ذاتا پولدار آفریده، از پدر پدر مالدار هستیم.

مه خو آدم راستگو. کتی دلم بس نمیایم باید یک جواب به این مالدار بتم.
ـ رئیس صاحب یک شعرک بریت دارم اگر اجازه باشه ...

ای که از خون کسان قصر و قبا ساخته یی
با خبر باش که دین و شرفت باخته یی
پدرت نان جواری و یکی تنگه نداشت
قیمت موتر بنز از کجا پرداخته یی

ای از حق ملت ...

هنوز خلاص نشدیم که یک بوت بطرفم صفیر زنان پرت شد. بوت به هدف نخورد رئیس صاحب تا خواست بوت دیگه ره سرم وار کنه فرار کردم.
معمول است که دنیا انسان راستگو را با بوت و اهانت استقبال میکند. مگر مه هم قسم خوردیم که خواب همه را فاش بسازم.

صبر که ای انسان محترم کی است. نو سر میز کار چشمش پیش رفته. سه روز تمام است که سگرت دود کرده و نان به لب نزده. یک دفعه از خواب بیدار شو.
ـ بیادر ...او بیادر از خو بخیز که مه وقت ندارم. هنوز لست دراز مانده خودت نو نفر سوم هستی.

بیادر اوف گفته چشم باز کرد:
ـ شما اصلا ادب ندارید. یک انسان محترم که با کار خستگی ناپذیر برای شما سالهاست خدمت کرده تازه بهترین خواب زندگی خود را می دید که شما در آن رخنه کردید.

باش یک کرت پرسان کنم که جناب شان کی است:
ـ شما کی هستید؟ در گپ زدن بسیار آدم فامندوک معلوم میشی.

برادر در حالیکه عینک ها را بر فرق سر خود میگذاره باد در گلو خود انداخته میگوید:
ـ خدمات زیاد انجام دادم و فیلسوف هستم. مردم نزدیک است که مره انشتین بگویند.

بیادرم بیخی در خود غرق بود و فکر کنم که غیر خود در دنیا کسی دیگه ره نمی دید. باش که خواب ای رقم انسانها چطور است رنگه یا سیاه و سفید، یا بیخی در نایت ویژن مود است ؟
ـ چی خواب می دید محترم؟

مرد با غرور و افتخار:
ـ خواب می دیدم که در میان مردان بزرگ جهان برای گرفتن جایزه نوبل ایستاد هستم. مگر یک اخلالگر درست مانند خودت میاید و میگوید که حق دار جایزه او است نه از من!
میخواستم برایش بگویم: تو انسان بیسواد که تا هنوز یک اثر از خود نداری، چی طور می توانی با مرد مانند من خود را در یک میزان بگذاری؟
مه با حیرت پرسیدم:
ـ شما را هیچ نشناختم!

مرد با خشم گفت:
ـ برو احمق بی فرهنگ، بگذار تا به عوض گپ زدن با تو برای جامعه خدمت کنم.

به جامعه خدمت میکنه. از جامعه خبر نداره و به غیر از خود کسی را انسان فکر نمیکند. حتا در خواب هم با زیر دست ها و همکاران خود با بخل و تنگ نظری برخورد میکند. این تیپ انسان ها را باید در موزیم جهت نمایش گذاشت.

حال کی ره گیر کنم که خواب است ... صبر کو که عین الدین ره ده بغل پایه برق کوچه خواب برده. خوب رفیقم است مگر در این شب و روز غرق خواب و افسرده گی است.

ـ عینو جان ... بخی که پشتت دق شدیم ... چرا بیخواب هستی؟

عینو بیچاره در خواب دندان غرچس داره. خدا میدانه که کتی کی ده جنگ است ... عینو، عینو ... مرد خدا بخی که زاره ترق میشی!
عینو وای گفته بیدار میشه، میپرسم:
ـ چی شده کتی کی جنگ داشتی؟

عینو مظلوم در حالیکه چار طرف خود را می بیند با خستگی میگوید:
ـ چی ده دل مه دست میاندازی؟ خدا مره نامزاد نمیکد که از دست ...

پرسدیم:
ـ چرا تو که عروسی کدی و با پری خوش بودی، حال چرا ای رقم گپ میزنی؟

عینو با جگر خونی گفت:
ـ تاوان داده موردم. هر روز لست جیزیه و عیدی و نوروزی و براتی ره از کجا پوره کنم! ده خاکدان خاک برابر شدم.
هر روز دختره به جان مه مست میکنن. بخدا که یک روز از دست سیالی و شریکی دیگه بچه ها باید نام زنه نگیره. مردم شوه سریال و فلم هندی می بینه و صبح سر شان شوق کلاه و زیور میزنه. به رسوال الله اگر فکر کنن که شوی و نامزاد شان چند عاید داره !

با دلداری پرسیدم:
ـ تو ده خو کتی کی جنگ داشتی؟

عینو با قهر:
ـ مقامات، با مقامات حکومت که چرا جلوه ای روز بده نمیگرن. سازمان دفاع از حقوق بشر، ما مردم بشر نیسیتم چی هستیم؟ دروازه کی ره بزنیم از دست خسران و خاست های شان قِران ده جیبم نمانده. از غم و غصه گنگس هستم و چشمم از خو باز نمیشه. فشارم ده آسمان است و از سگ استخوان قرضدار هستم.
خودم غریب، خانه کرایی، روزگار لق، فکر یک توته نان شو و صبح غرقم کده ... مفلس هستم.

وی وی عینو، هزاران جوان مثل عینو مظلوم غرق در مفلسی و قرضداری هستند، آنهم از برکت خواست های بیجای و خرچ طوی که بخش از رواج های فرسوده ما مردم می باشد. عینو را میمانیم ده جایش چون مردم هیچ وقت بالای همین گروپ مردم مهربان نمیشن. میریم یک آدم دیگر را در خواب گیر میکنم.

نزد لوده میرومم که حتا در هنگام خواب لبخند برلب دارد. لبخند مرموز مونالیزا را به یاد میاورد.
لوده نو از خو بیدار شده، باش که کایلی بکشه ... آفرین، می پرسم:
ـ چی خو می دیدی؟

لوده خنده کرد و گفت:
ـ خو دیدم که سر خر تا آمریکا میرم.

ـ تا کجا رسیده بودی؟

ـ نو اِخ گفتم که خر لگد زد و گریخت!

اینه خواب که نه خنده دار و نه قابل حیرت است. نه به زور قتقتک و نه به زور نداییه کسی را خنده میگیره!

حال نفر نو یافت میکنم که کمی ما را خنده بته، یا هم حیران بسازه.
به ظاهر محترم! همسایه ما است سر تراس خواب رفته. باش که کدام بچه کوچه سنگ زد و کاکا از خواب بیدار شد.
کاکا یم که تا حرف نزده مردم فکر میکند که در دنیا ادب و اخلاق این مرد را حدی نیست. مگر به محض این که دهن باز کند آدم به یاد بیرل تنظیفات شهردار می افتد؛ زیرا دشنام های کثیف میگوید که به غیر از لغت نامه خودش در هیچ کتاب دنیا ندیده و نشنیده.
زن، مرد، طفل، پیر و هفت پشت مردم ره از گورش میکشه و مرده ره ده قبر و زنده ره ده دنیا برباد میکنه.
سنگ واله را هم چیزی گفت که اگر ده نان نزد سگ گرسنه بانی نان را بوسیده و شکم خالی فرار میکند. باز نام شان هم شریف است که یک سر سوزن به شخصیت او مطابقت ندارد.
خدا خیر مرا پیش بیاورد میپرسم که چی خواب میدید:
ـ کاکا شریف چی خو میدیدی؟
ـ برو گمشو که خدا رویته نشانم نته. تو دیگه کار نداری که از دیوار و در سر کشیده سیل همسایه ها ره میکنی؟

ـ کاکا جان گفتم پرسان کنم که سنگ افگاریت نکرده؟
ـ خو می دیدم سگ دهن دروازه خوده سریت ایله دادیم، خوردی!

این هم مردک به ظاهر محترم که دنیا را با شرافت خود فریب میدهد و همگان فکر میکند زنش چی خوشبخت است. بی خبر از انکه اگر زنده جان گیریش بیاید از او دیوانه تیار میکند، کاملا مثل خودش.

کاکا شریف دل مه از خلاقیتم سرد ساخت، یک نفر آخر را پرسان میکنم باز خدا یار تان باشه.
صبر از حویلی بیرون شوم. باش که سودایی را پرسان کنم. سودایی دیوانه است و از وقتیکه خرد بودم همیشه در گوشه کوچه نشسته و یا چرت میزد و یا هم خواب بود.

می پرسم:
ـ سودایی چی خو می دیدی؟
سودایی بطرفم با دقت نگاه کرد و بعد از یک مکث گفت:
ـ هیچ خو نمی دیدم فقط چشمهای خود را بسته کده بودم که دنیا و خرابی هایش را نبینم!

سودایی چنان به دهنم کوبید که دانستم حتا از من انسان خراب تر کسی نیست. چی در امور مردم و حتا خواب های شان کار و مداخله دارم. چرا باید آرامش کسی را بر هم بزنم و مثل مگس دل کسی را از خود بد کنم.

آخر به مه چی غرض که کی چی میکند.
گپ دیوانه درس عبرتم شد!

 

نوشته : خاتول مهمند