افغان موج   
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده ست فریاد مكن
بر ناآمده و گذشته بنياد مكن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
"حکیم عمر خیام"
برای خیام زمان فقط در لحظه ای حاضر مفهوم دارد چون گذشته رفته است و آینده هنوز نیست. پس زمان شامل لحظه است و این لحظه را باید دریابیم. این نگاه ذهنی به زمان است.
"زمان حقیقی و مطلقِ ریاضیات به شکل یکنواخت و بدون رابطه به شی خارجی جریان دارد. ... فضای مطلق بر وفق طبیعت اش و بدون رابطه به شی خارجی همیشه بدون حرکت و یکسان می ماند."
اسحاق نیوتن
اسحاق نیوتن (1642- 1727) که مردی بسیار دیندار بود این دو موجودیت مطلق، یعنی زمان و مکان را از تجلیات الهی می دانست. این دو پدیده بنا بر حس مشترک ما از هم کاملاً متمایز به نظر می رسند. زمان مانند جریانی بدون انتها است که بدون وقفه در حرکت است. مکان یا فضا چیزی است که زمان در آن در جریان است. حس مشترک به ما می گوید که زمان و مکان مستقل از اشیا در جهان اند که در زمان وجود دارند و در طول زمان تغییر می کنند. از طرفی زمان و مکان نمونه ای خوبی برای هندسه ای اقلیدوس است که ما در مکتب آن را آموخته ایم. جریان زمان مانند خط یک بُعدی است و فضا زندگی ما را مانند مُکعبی سه بُعدی احاطه کرده است.
در شروع قرن بیستم، البرت اینشتاین (1879- 1955) نظریه ای مطلق بودن زمان و مکان را تعدیل نمود و زمان و مکان را نسبی قلمداد کرد. به همین دلیل نظریه ای اینشتاین نام "نظریه ای نسبیت" را به خود گرفت. نسبی بودن زمان و مکان به این معنی نیست که هرچه خواستیم با آنها انجام دهیم. نسبی بودن زمان و مکان به این معنا است که آنها با هم رابطه دارند، یعنی پیوندی بین شان است. آنها با رابطه با هم معنا دارند و مستقلاً از هم وجود نخواهند داشت. بسیاری که به مفهوم نسبیت آگاه نیستند فکر می کنند که در جهان همه چیز نسبی است. این باور به نظریه نسبیت هیچ ارتباطی ندارد. این از یافته های نسبیت خصوصی است که اینشتاین در سال 1905 ارائه کرد. در نظریه ای نسبیت عمومی که در سال 1915 بیان شد، وی یک قدم فراتر رفته است و بیان کرده است که فضا و ماده هم در رابطه با هم اند. به شکل شگفت انگیزی مقدار ماده ای موجود هندسه ای کیهان را شکل می دهد.
اینشتاین مردی بذله گو و خوش طبع بوده است. بعضی اوقات برای اینکه پرسش گران سمج را از خود دور کند لطیفه های گفته که تعداد زیادی از آنها ثبت شده است. وی برای سالیان دراز تلفن نداشت چون نمی خواست کسی مزاحم تأملات علمی وی شود. یکی از این لطیفه ها برای شرح نسبیت نقل قول ذیل است:
"وقتی کسی دو ساعت تمام با یک دختر نشسته باشد، این زمان به نظر وی یک دقیقه می آید. ولی اگر برای یک دقیقه روی یک اجاق داغ نشسته باشد، به نظر اش دو ساعت می آید. این است نسبیت."
گفته می شود این لطیفه در پاسخ به فردی بوده است که می خواسته به طور ساده در مورد نسبیت زمان بداند. ولی برای فهم این بنای مجرد و انتزاعی نیاز به میزان بلندی از ریاضی است. لطیفه ای اینشتاین در واقع رابطه ای به نسبیت ندارد ولی با وجود این، اینشتاین درست بیان کرده است. اینشتاین از نسبیت زمان صحبت کرده و این را به احساس ذهنی ما از زمان مربوط نموده است. ولی احساس متفاوت ذهنی زمان با حرکت دو ساعت که نسبت با هم در حرکت اند و در نسبیت نقش مرکزی دارند، چیز دیگری است.
نقل قول دیگری از اینشتاین است که می گوید: "زمان آن چیزی است که ساعت نشان می دهد." واضح است که این نقل قول با نقل قول بالا در تناقض است. زمانی که ما با دختری هم صحبت می باشیم دو ساعت به نظر ما یک دقیقه می آید و یک دقیقه روی اجاق را دو ساعت حس می کنیم. ولی دو ساعت را وقتی از روی عقربه های ساعت می خوانیم همان دو ساعت است. حل این تضاد این است که ما زمان را به حیث یک موجودیت به نظر نگیریم. پرسش اینکه: زمان چیست کمک نمی کند. موجودیتی به نام زمان وجود ندارد. مفاهیم مختلفی از زمان وجود دارد. زمان فیزیکی یا عینی و در مقابل اش همان زمان ذهنی است. بهتر است از مفاهیم زمان بنا شده (طراحی شده) و زمان احساس شده صحبت کنیم.
زمان بنا شده زمانی است که ما توسط ساعت ها می خوانیم. ولی برای اینکه بدانیم زمان چیست باید بدانیم ساعت چیست. آیا ساعت زمان را می سنجد؟ یعنی آیا زمان واقعیت مستقل از ناظر است که توسط آلتی به نام ساعت سنجیده می شود؟ آیا زمان در اجزای واقعیت تنیده است و در این شکل مظهر زمان مطلق است که هر ذره ای از وجود را در بر می گیرد؟
اندیشه ای وجود مستقل زمان از افلاطون می آید که نیوتن هم آن را به شکل مکان و زمان مطلق مطرح کرده است. این اندیشه را اینشتاین رد کرده است. اینشتاین نشان داد که زمان هایی را که دو ناظر با ساعت های شان می سنجند وابسته به حرکت نسبی شان است. یعنی اگر دو نفر دو ساعت را که عین زمان را نشان می دهند بگیرند و هر یکی دنبال کار خود برود و بعد از مدتی باهم یکجا شوند آیا ساعت ها عین زمان را نشان خواهند داد؟ در فیزیک قبل از اینشتاین از این حرکت می شد که جواب مثبت است. ولی فیزیک پس از اینشتاین از این حرکت می کند که زمان جهان روا و واحد وجود ندارد بلکه مربوط به این است که شما چه مقدار حرکت داشتید و با چه سرعتی در حرکت بوده اید و بناءً ساعت ها زمان های متفاوتی را نشان خواهند داد (گرچه این تفاوت بسیار نا چیز است و زمانی برجسته می شود که شما با سرعت های نزدیک به سرعت نور در حرکت بوده باشید). ولی باید تاکید شود که این سنجش ها اعتبار مساوی دارند. یکی از آنها را مطلق قلمداد نمودن در روشنایی نظریه ای نسبیت نا درست است. در نتیجه ساعت ها ظاهراً آلت های دیگری از آنچه ما تصور می کنیم می باشند.
انسان ها از عصر حجر جدید (نیولتیک) مشاهده کرده بودند که پدیده های طبیعی مخلوطی از نظم و بی نظمی اند و می توان از آنها در بخشی به حیث ساعت استفاده نمود. تناوب روز و شب، تناوب سَلخ و غُره ای ماه را می توان اساس نوعی تقویم قرار داد. ولی برای تعیین زمان دقیق ضرورتاً مناسب نیستند. مثلاً روز را نمی توانیم دقیق تقسیم کنیم. پیش از اختراع ساعت انسان ها از ریتم ها بیولوجیک استفاده می کردند. مثلاً مردمان جزایر اندمان، گروهی از جزایر در شرق هندوستان که مردم شان در جنگل زندگی می کنند، بینی های بسیار حساس دارند و تا امروز زمان های روزانه و سالانه را با کمک حس بویایی شان شکل می دهند. مثلاً آنها وعده می دهند که همدیگر را در روز آینده زمانی که میوه ای خارگیل شدید ترین بوی را می دهد ملاقات کنند. خارگیل میوه درخت دوریان است که در اندونیزیا و مالیزیا می روید و بوی شدیدی دارد.
در اروپا ساعت های گُلی رواج داشتند. شکوفه های گل های متنوع در زمان های معین در روز باز و بسته می شوند و از این راه می توانستند که زمان را در روز تقسیم کنند. مهم این است که در این ساعت ها از ریتم های طبیعی استفاده می شد و هنوز ساعت مصنوعی وجود نداشت. ساعت های خورشیدی در وابستگی از موقعیت خورشید سایه می افکندند و زمان را نشان می دادند. مشکل شان این بود که در روز های ابری استفاده از آنها ممکن نبود. ساعت های آبی در دوران باستان استفاده می شدند، به ویژه برای اینکه در دادگاه ها برای طرفین حق مساوی صحبت را بدهند. ساعت وسیله ای عدالت بود و برای تنظیم کنش جمعی استفاده می شد.
برای اینکه ساعت ها این وظیفه را انجام دهند باید قابل مقایسه باشند، یعنی سرعت حرکت شان یکی باشد! این زمانی ممکن است که ساعت ها معیاری شوند. برای معیاری شدن ساعت ها قرن ها لازم بود. جالب این است که این معیاری سازی در مکانی شروع شد که تصور اش را نمی کنیم. راهب های بندکتین کسانی بودند که نه تنها آب جو سازی و باغ های ریحانات را رواج دادند بلکه با کمک ساعت تقسیم اوقات دقیق کاری صومعه ها را هم تنظیم نمودند. بندیکت نُرسیا (480- 547 م) راهبی بود که با نظم سخت گیرانه و دقیق در صومعه انقلابی را به راه انداخت.
بندیکت از ضیاع و اسراف زمان به شدت نا راحت می شد. برای وی زمان متعلق به خدا است. هر ثانیه اش با اهمیت است. برای هر عملی مانند سر تراشیدن، مستراح رفتن، غذا خوردن و نیایش کردن وی زمان معین تعیین کرده بود. برای این تقسیم اوقات دقیق نیاز به یک ساعت دقیق بود. چون این نظم همه ای صومعه های بندیکتن ها را ملزم به رعایت می نمود، نیاز به ساعت ها معیاری بود که عین زمان را برای همه نشان دهند.
دیده می شود که ساعت در وهله ای اول برای "سنجش زمان" نه، بلکه برای هم آهنگ کردن فعالیت های انسانهای مختلف بود. علاوه بر این، ریتم های طبیعی مانند روز، ماه و سال با تقسیم زمانی مصنوعی همراه اند مانند ساعت، دقیقه، ثانیه و غیره که مقیاس های طبیعی نه بلکه وضع شده اند.
رمز این ساعت های مصنوعی بعد از مدتی خارج از دیوار ها صومعه درز نمود. تجار، صنعت گران متوجه سود بردن از این ساعت ها شدند. به وسیله ای ساعت می شود جریان تولید را موثر تر نمود. نتیجه اش را امروز مشاهده می کنیم. آنچه یک راهب برای هدفی دیگر رواج داد، امروز همه ای انسان ها را زیر سلطه ای خویش قرار داده است. در جهان تند گام نظام سرمایه داری زمان سرمایه است و باید دقیق از آن کار گرفته شود و ساعت آلتی است که زمان را می شود از صفحه اش خواند. چون زمان کار بخشی از هزینه ای تولید است، صرفه جویی در زمان به معنای سود بیشتر است. استفاده از ساعت و زمان برای استثمار انسان ها در نظام سرمایه داری را فرزانه ای بی نظیر، کارل مارکس (1818- 1883) در کتاب سرمایه اش به دقت مورد بحث قرار داده است.
وظیفه ساعت در علم مدرن چیست؟ زمانی که گالیله در عصر رُنسانس می خواست بداند که چه مدت زمان یک کره ای چوبی روی سطح شیب دار طولانی غلط بخورد لازم دارد، نیاز داشت زاویه، ارتفاع و طول ها را بسنجد. وسایل لازم برای این سنجش ها در زمان وی شناخته شده بودند. آیا می شود با این وسایل حرکت را سنجید؟ پاسخ منفی است. برای این کار ساعت لازم است. گفته می شود که وی اول از خواندن یک آهنگ برای کودکان استفاده نمود. کره ای چوبی را از بالای سطح شیب دار رها می کرد و شروع به خواندن می نمود تا آخر و هجای آخری خواندن را ثبت می نمود و بدینوسیله زمان را می سنجید. ولی این روش قناعت بخش نبود. وقتی وی برای اولین بار از پاندول استفاده نمود نتایج بهتر بودند. ساعت های امروز میلیارد بار دقیق تر از پاندول گالیله اند. قوانین طبیعت زمانی قابل فورمولبندی اند که سنجش ها دقیق باشند و قابل کنترل. در آغاز قوانین مجرد نوعی دانش بنایی پیشرفته لازم است. در نهایت ساعت ها وسایلی مصنوعی اند که زندگی مدرن امروزی را تا نانو ثانیه سازمان می دهند و برای بیان دقیق قوانین طبیعی ضروری اند.
پرسش این است که آیا ساعت ها جوانب زمانی پدیده ها را که برای انسان ها از اهمیت برخوردارند می توانند بسنجند؟ در هر صورت بیان اینشتاین مبنی بر اینکه ساعت ها زمان را می سنجند نیمی از حقیقت است. برای زندگی شکوفا وجوه دیگری از زمان تعیین کننده اند. ما همه می دانیم که وقتی لحظات دوران کودکی خویش را بیاد می آوریم، زمان چیز دیگری از تیک تاک یکنواخت ساعت به نظر می رسد. زمان نا متمایز به یاد ما می آید مانند جوی آب گرمی که ما راحت در آن در حرکت بودیم. چرا احساس زمان ما با پیر شدن تغییر می کند؟ لا اقل با شروع نیمه ای عمر نگاه ما اغلب متوجه گذشته می شود و تجربه ای بیگانه می کنیم: زمان با شتاب بیشتری در گذر است. اگر در جوانی ها بین دو جشن احساس می کردیم که یک ابدیت قرار دارد، در پیری این زمان هرچه کوتاه تر می شود.
در این برهه از زندگی متوجه می شویم که ما با گام های شتاب زده به طرف پایان زندگی خویش در حرکتیم. در جهانی که همه ای ساعت ها یکسان می چرخند چگونه چنین امری ممکن است؟ این احساس تعیین کننده ما هیچ رابطه ای به تیک تاک ساعت ما ندارد. اداره ای زندگی توسط ساعت در عصر مدرن یک نوع هنر تلقی می شود. کمبود زمان یکی از نماد های زندگی امروزی است. زمان پلان ناشده ویژه نا لایقان است. آیا ما خود را فریب نمی دهیم؟ احساس ذهنی زمان که با کیفیت زندگی رابطه ای تنگاتنگ دارد در زندگی با شتاب امروزی نقش درجه دو را دارد. انطباق های حرفه ای، تکالیف روزمره، وظایف فامیلی و غیره نیاز به سازماندهی دقیق زمان دارد. وسیله آن هم ساعت است.
میکانیک تیک تاک ساعت احساس ذهنی زمان را نشان نمی دهد. بلکه احساس زمان از این وابسته است که ما به چه عینکی جهان را می نگریم و در آن در حرکتیم. آیا پدیده ای زمان شتاب زده یک امر جبری است و یا امکان دارد بتوانیم احساس کودکانه ای زمان را دوباره احیا کنیم؟ برای پاسخ به این پرسش نیاز است که به یک پدیده ای رمزآلود به نام "پارادوکس ذهنی زمان" بپردازیم. این پدیده پیچیده تر از لطیفه ای اینشتاین با رابطه به احساس ذهنی زمان است که متوجه احساس متفاوت زمان در حال حاضر است. جالب در این جا این است که احساس زمان در حال حاضر و نگاه ما به گذشته ای بیاد آورده شده نسبت متضاد با هم دارند. در لحظه ای که ما به امری به شدت انهماک داریم گذشت زمان را هیچ متوجه نمی شویم، در پس منظر و تامل در مورد این تجربه احساس امتداد یافته و خوش آیند می کنیم. برخلاف آنچه وقتی ما در حال حاضر احساس ملال می کنیم و زمان امتداد می یابد، نگاه ما به زمان در پس منظر بسیار کوتاه تر می شود.
برای پاسخ به این پارادوکس باید اول به تجاربی به پردازیم که از اهمیت برخوردارند و بخشی از حافظه ای ما می شوند. قدم دوم این است که ما بین یادگیری و مهارت تمایز قایل شویم. یاد گیری همیشه همراه با این ریسک است که ما به مسائلی بپردازیم که هنوز نمی توانیم. اگر می توانستیم، نیازی به یادگیری نداشتیم. یعنی در یادگیری ما همیشه با مسائل جدید سر و کار داریم در حالیکه مهارت اکثراً به چیز هایی داریم که قبلاً یاد گرفته ایم.
حالا با در نظر داشت اینکه مغز ما در عمل یک اندام آموزش و یادگیری است که آنچه نو است را دوست دارد و آنچه کهنه و شناخته شده است را بدون کدام احساسی به شکل جریان عادی انجام می دهد. وقتی ما با مسائل جدید سر و کار داریم مغز ما در بهترین حالت فعالیت اش قرار دارد. آنچه نو است قابل توجه است و به حافظه سپرده می شود. بر عکس، مهارت های ما از قبل آموخته شده اند و در حافظه ای ما در دسترس اند.
با در نظر داشت آنچه گفته آمد، پارادوکس ذهنی زمان حالت متضاد اش را از دست می دهد. احساس زمان در حال متاثر از وقفه هایی است که در بین پدیده های با اهمیت موجود اند. وقتی وقفه ها بین تجارب نو کوتاه اند، زمان با شتاب می گذرد. بر عکسی وقتی بلند اند، یعنی چیز جالبی وجود ندارد، زمان بسیار کُند می شود. در یادآوری وقفه ها به یاد نمی آیند بلکه آنچه با اهمیت است به یاد می آید: نا شناخته ها، آنچه انتظارش را نداشتیم و آنچه جدید است. آنچه همیشه یکنواخت و یکسان است نا پدید می شود و فراموش می شود.
حالا روشن می شود که چرا احساس زمان طفولیت و زمان بزرگسالی از هم فرق فاحش دارند. برای کودکان اشیای و رویداد های نو لذت بخش و وجد آور است. کودکان چون همه چیز برای شان نو است چنان در جهان غرق اند که گذشت زمان در حال حاضر را حس نمی کنند. ولی در نگاه به گذشته متوجه محصول غنی از تجارب اند، یعنی هرچه محتوای حافظه بیشتر قابل دسترسی باشد وقتی ما به گذشته می نگریم به همان اندازه این برهه ای از زمان امتداد یافته تر به نظر می رسد. برای بزرگسالان موضوع طور دیگری است. جریان عادی زندگی شان را احاطه کرده است، چون نو در زندگی شان زیاد نیست. به همین دلیل حال حاضر برای شان بدون واقعه و ملال آور است. در نگاه به گذشته چیزی به یاد نمی آید که چکار کرده ایم فقط ناچیزی از مواردی که قابل توجه است.
در این رابطه آنچه به نام "فراموشی مسافران" معروف است با اهمیت است. لا اقل برای کسانی که مجبور اند هر روز فاصله ای زیادی از خانه به جای کار و بر عکس را سفر کنند (زندگی در جهان پیشرفته). پژوهش ها نشان می دهند که این کارگران و کارمندان که در بین راه با راه بندان و ازدحام در جاده ها سر و کار دارند فشار شدید را متحمل می شوند و هورمون های فشار در خون شان بلند تر از پیلوت های جنگنده های نظامی است. جالب تر این است که ساعت ها نشستن در موتر بین راه به طور معجزه آسایی از حافظه ای انسان ها زدوده می شود.
چه می شود به مقابل این جبر ها و روال عادی زندگی کرد؟ برای پاسخ به این پرسش باید در مورد نگرش خود به زندگی تامل کنیم. واضح است که مهارت های یادگرفته شده و باور های تجربه شده زندگی را برای ما آسان می کنند و ما نیاز نداریم زندگی را همیشه از نو سازمان دهیم. متاسفانه این شناخت ذهنی جنبه ای دیگری هم دارد. ما در زندگی در کل با پدیده ها و مسائل آشنا روبرو هستیم که برای ما دیگر جذاب نیستند. احساس اینکه زمان با شتاب می گذرد هزینه ای است که ما برای احساس صلاحیت و مهارت می پردازیم.
آیا از این وضعیت می شود نجات یافت؟ اگر در بزرگسالی کوشش کنیم همیشه چیز های نوی بیاموزیم و کنجکاو باشیم، راهی برای مقابله با حالت ملال در حال حاضر و احساس گذشت سریع زمان انجام داده ایم. برای کودکان کنجکاوی و افت و خیز دوباره در راه بزرگ شدن یک امر طبیعی است ولی برای بزرگسالان مشکل است. آنها اگر چیز نوی یاد بگیرند طوری ترتیب می دهند که دیگران ناظر نباشند. نا کامی در یادگیری برای بزرکسالان سخت تمام می شود. به همین دلیل ساده تر است که تا با مهارت های شناخته شده ای خویش تکیه کنیم. ولی ترس از کنجکاوی و کوشش به یاد گیری نو همان احساس گذشت سریع زمان را با خود میاورد. با این رابطه خوب است که تا دوباره به اینشتاین بر گردیم و یک لطیفه ای دیگر را از وی نقل کنیم.
در یک مصاحبه از اینشتاین پرسیده می شود که قابلیت های مهم وی چیست. پاسخ اینشتاین: پیشانی اش و بینی اش. بینی نماد شِم و کنجکاوی است. پیشانی نماد استقامت و تحمل سرخوردگی است. یعنی پیشانی آن را داشته باشیم تا به بینی خویش اعتماد کنیم یگانه وسیله ای برای بزرگسالان است تا خاصیت کودکانه ای احساس زمان را در خود زنده نگهدارند و از احساس گذر شتاب زده ای زمان در امان باشند. هایدلبرگ، سپتامبر 2022 ف