افغان موج   

دلی که از نفس عشق کس کباب شود
به یک دوجرعۀ می کاملاًخراب شود
بـیـاد گرمـی آغـوش پر ز احـسـاسـی
یخ خـیال هوس قـطره قـطره آب شود

سکوت عیش به گوش خردغزل خواند
سـرود و زمــزمـه و نغـمۀ ربـاب شود
ببزم عشق سخن ازحضورپیری نیست
بـه کام تــشــنـــۀ دل بـادۀ شـبـاب شود
نگاه جلوۀ گل گـرچـه جـاودانی نیست
ولی چـو رنگ بـبــازد یـم گلاب شود
امید عشق ندارد عدم همه هستی است
خروش بحر برون از دل سراب شود
ازل که در ابـد عـشـق جـاودان گـردد
بـرای نسـل بـشـر آخـریـن کتاب شود
دل ازمحبت عشق ووصال لبریزاست
عجب مدار که نیروی آب و تاب شود
به باغ عشق ز بس تاک لعل می روید
بهرطرف که نگه می کنی شراب شود
به بـوی یار رسـد گـر بـه سـاحل آرام
چو موج دردل دریا به پیچ و تاب شود
شب از سـتاره و برق شهاب می گوید
بـه صبحـدم که رسـد یـار آفـتاب شود
به وصل گرنرسدعشق می شود خنثی
و یا تجـرد و سستی و اضطراب شود
زبس که دخت رزان هری کند مستی
به ملک مرده توگویی که انقلاب شود


رسول پویان

24/2/2018