افغان موج   
در شهر، قرار است که دزدان بربایند
غارتگر و با منصبِ نادان بربایند
در شهر قرار است که آهسته و خَپ خَپ
پولی که نهان گشته به یخدان بربایند
کاخی که ز خونِ من و تو گشته مهیا
شاید که ز پیش همه یکسان بربایند
آن موتر دولت، و دو سه نوکر او را
از بچه‌ی دردانه‌ی خانجان بربایند
آن کان طلا را که فلان قبضه نموده
با زورِ تفنگ و بم و هاوان بربایند
شهزاده‌ی دردانه‌ی او را ز سفارت
معزول کنند و طی فرمان بربایند
در شهر، دگر جرأت آن را نتوانند
تا کودک بیچاره‌ی افغان بربایند
آن مردِ خبیثی که سرِ مزرعه‌ی ما
یک قصر بنا کرده به پغمان، بربایند
از آن که به پُف در همه جا شهره‌ی شهر است
تی وی و سرای و همه دوکان بربایند
هر جاده به نام دو سه تا خاین و دزد است
هم لوحه و هم نام شغالان بربایند
هر توته‌ی نانی که بدزدیده ز مردم
از حلق و گلوی همه‌ی شان بربایند
آن خانه که از بهر تَجمُل شده آباد
از کابل و پروان و بدخشان بربایند
خلص که حق‌ِ تو و همه خلق خدا را
از معده و از حلق قمندان بربایند
 
هارون یوسفی