سید موسی عثمان هستی
در قدرت خود شریک نشدی درغم میهن
نه بر دوست رحم داشتی و نه بر دشمن
طفل را شکنجه دادی و روشنفکر را کفن
تا زنده بودی حرف زدی از تو و از من
شاعربی وزن وبی ترازو
چندی قبل من مقالۀ نوشتم و در آن ادعا شده بود که مسعود ایلی در پاکستان بود و به گفتۀ فردوسی من او را رستم خیالی ساختم، ورنه ایلی بیش درسیستان نبود، چون من در آن مقاله نوشتم اگراحمدشاه مسعود را من رستم خیالی نمی ساختم، ایلی بیش در پاکستان نمی بود که مقالۀ نوشته شدۀ من مانند دیگر مقاله های من مخالف و موافق زیادی داشت و انعکاس مقاله بیش از هفتصد و هژده ایمیل و بیش از ۳۹ تیلفون شد که به سوالهای مخالف و موافق مقاله و به ایمیل ها پاسخ دادم و بازهم یکتعداد از دوستان و مخالفین مقاله از من معلومات و اسناد بیشر خواستند.
خــدا! این بندگانت را نمــــیدانم چه میگویی
که دارند از پلنگ و گرگ صحرا عادت و خویی
برای کشتن من انتــــحاری میشوند هـــرجا
به مرگ کودکی هم خم نمی آرند به ابرویی
تو میگویی طهارت کن به آب پاک هر دریا
ولی آنان نمیدانند ز پاکی طعم ... یا بویی
محمد عالم افتخار
(قسمت سوم)
ادامه فصل اول:(1) ... مسأله؛ "پیر فکری" است تا "پیر جسمی":
واقعیت "پیری" چیست و از آن چه میدانیم؟
در برخی از کتاب ها و آثار دانشمندان و محققانی که پیرامون مراحل کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری انسان؛ اندیشه و تتبع کرده اند؛ منجمله به چنین ایده ها و احکامی بر می خوریم:
پس از چهل سالگى؛ بدن انسان به طور كلى متحمل تغييراتى مى شود و سير قهقرايى می یابد. يعنى بعضى از بافت ها تحليل مى رود و يا دچار تصلب مى گردد. نيروى حياتى به تدريج كم مى شود و رفته رفته تمامی فعاليت هاى بدن نقصان مى يابد. معمولاً پيدايش اين ضايعات ظاهرى را شروع دوران پيرى مى دانند.
هر چه به سوى پيرى مى رويم؛ پروتئين هاى سیروم خون فراوان تر مى شود و خصايصشان نيز تغيير مى كند. مخصوصاً بعضى از مواد چربى به سیروم خون خاصيتى مى بخشد كه روى بعضى از سلول ها اثر گذاشته و از سرعت توليد و تكثير آن ها مى كاهد. بافت های شريف بدن تدريجاً فعاليت خود را از دست مى دهند و ترميم آن ها خيلى به آهستگى انجام مى گيرد و گاهى اصلاً متوقف میشود.
به میدانی که رخـش تهمتن زیبد سـواری را
نباشد فرصتی، اشـترسواری، خرکاری را
ملاف ازتاج وتخت اجنبی درخطۀ خورشید
فقیران خراسـان پاس کـردنـد شـهریاری را
عـقـــاب آســـمـان قـلــۀ بـابـا و هـنـدوکــش
نمیدانی آیینه وسنگ یکجاست اینجا
تمام آیینه وسنگ یک رنگست اینجا
نه پندارکه هر چه بی رنگست اینجا
تضادهاخاموش و بی جنگست اینجا
شاعربی وزن وبی ترازو
چند روزی می شود که من قلم برنداشته ام و جای بود و باشم مانند سران اعضای القاعده و داعش به مردم عادی معلوم نبوده، ولی ازجائیکه مافیا های قلم مرا در یک لست ضد خود جا داده اند، امکان دارد که دستگاه های جاسوسی می دانستند من در کجا هستم و اگر دستگاه های جاسوسی نمی دانستند، شورای نظار که مانند آن خدا بیامرز قهرمان پکول که از بی کبری سر به هر در و دستگاه های جاسوسی چپ و راست می زد، شاگردان وفاداراش مستثنی از روش رهبرشان نیستند و میدانستند که من در کجا هستم و مانند آقای پرتونادری سر بر پشت پای کدام زورمند خم کرده ام تا نماز در محراب قدرت اش بخوانم و حاجتم برآورده شود.