به تار ساز خموشی چه شور وآهنگ است
میان پـردۀ دل صد هـزار دنگ دنگ است
مـقــام راگ ز عــشــاق دل کجــا شـنـونــد
به گـوش اهـل ریـا پنبه دیـدگان تنگ است
ز نـقـش مانی و بهـزاد مـا چـه می پـرسی
جهانی رنگ دریـن بـوسـتان ارژنگ است
محمد عالم افتخار
یکی از مناطق پرنفوس افغانستان که در ماه های اخیر؛ توسط آفت سیلاب درهم کوبیده شد و طبق خبر ها حدود 80 فیصد آبادانی ها و کشتزار ها و دار و ندار باشندگان و جم غفیری از اهالی خورد و بزرگ آن؛ تلف گردید؛ ولسوالی خواجه دوکوه ولایت جوزجان بود. از آنجاکه انسانیت نمرده است و خیلی از مردمان جهان ما باور دارند که:
بنی آدم اعضای یکدیگر اند که در آفرینش ز یک گوهر اند
چوعضوی به درد آورد روزگار دیگر عضو ها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران ؛ بیغمی نشاید که نامت نهـند؛ آدمی
به سلسله مساعدت ها به آسیب دیدگان خواجه دو کوه؛ یکی از بنیاد های خیریه ترکیه میخواسته است؛ از نیازمندی های آنان سروی انجام دهد و بدینمنظور از داوطلبانی کمک خواسته است که یکی از آنها جوان تحصیلکرده در ترکیه وآشنا برای خیر اندیشان ترکی ذبیح الله فرناس بوده. ذبیح الله و همراهانش در مسیر راه ماموریت؛ گرفتار کمین ملا طالب صاحبان گردیده و قتال میشوند که به روال عملیات «خیبر» شان افراز شده بوده است.
فرض خود میدانم که به همه منسوبان این قربانیان مظلوم و خاصتاً به دوست عزیزم محترم معلم فرناس که بدینگونه یگانه فرزند برومند خویش را؛ از دست داده است؛ ابراز همدردی و غمشریکی نمایم.
انسان،علاوه براینکه به محرکهای محیطی مثل داشاق پاسخ میدهد و نظیر دیگرِ موجودات کنشهای غریزی دارد، میداند که میمیرد و هر از گاهی و به بهانههای مختلف بدان میاندیشد و زوال خویش را فرا یاد میآورد . عموم عرفا و فلاسفه معتقدند «مرگ» ، آیینهای است که شخص میتواند در آن خود را ببیند و سرزمین پهناور ضمیر خویش را بشناسد . اغلب این فلاسفه سکس را تلاشی برای بقاء میدانند و معتقدند که استفاده از کاندوم این تلاش را عقیم میکند و با مرگ عجین میشوند . تُلُمِبها و قُتُلو....
از نظر فلسفه تخمالوژی فکر کردن به مرگ زمانی تاثیرشدید دارد که باران ببارد و آدم نتواند برود بیرون برای قدم زدن درهوای بهاری و دید زدن.....و بعدش البته خانمها محل سگ نگذارند و این نتیجه هپی نبودن است . در این مواقع فلاسفه معتقدند که با مدد گرفتن از مفاهیم چهار گانۀ «کورمرگی»، «مرگ هراسی»، «مرگ اندیشی» و «مرگ آگاهی»، از منظر پدیدار شناسانه، تلقیها و واکنشهای مختلفِ نسبتِ به این پدیدۀ غریب ومحتوم را به روایت خویش به بحث باید گذاشت . فیلسوف لودویگ ویتگنشتاین به دخترش سفارش میکند که هنگام ارگاسم گرفتن به مرگ فکر نکن تا جاودانه شوی.....و دختر نگاهی فلسفی و دلسوزانه به پدر کرد و پرسید : تو حالت خوبه پدر ؟
نفرى تصميم گرفت دوبىِ گرى ره ایله كده سياسى شوه ، خوده ده جمع هوشيار ها جا زده باز از مال بیت المال کندو پر ارزن کده باز فکر زوج سوم و چهارم بکنه.
احتمالا یک حرمسرا که از چاق ، قاق ، بمبو ، قاف نی ، زردمبوک و سرخ و سفید بسازه، یک نمایشگاه که هر غایت دلش شد سر بزنه و غم غلط کنه.
از تصمیم هی بلا بابه موچی همسایه دکان نفری هم با خبر شد، موچی از بس رودهء کوتاه داشت کتی خود بس نیامده کفت :
ـ همى تو كه رئيس مجبور شوى بخش مردم ها چى خذمت ميكنى؟
نفرى کم و تم با سواد بود با خنده گفت: خدا خواريت نكنه بابه مجبور نيست جمهور است، باز همی مردم جمع میشه هی ( ها ) چیست ؟
موچى با دلخورى گفت: خو همويش، حال هنوز هیچکاره نشده سر مه خوده جومور نسازه ، باز چى که شدی ؟
نفرى گفت: اولين خو سرود مُلى ره تغيير ميتم!
دوست گر صاحب سخن باشد
خوشـتر از عطر نسترن باشد
عـندلـیـب غــزلـســرای بـاغ
زیـنـت گلــشــن وطـن بـاشـد
عشـق را اختر شب افروزی
نــور دل قــوّت بــدن بـاشــد