محمد عالم افتخار
به مناسبت سومین سالگشت حکم تفتیش قضایی پیرامون:
"خیانت، شر، فساد و قطاع الطریقی در مسند قضا"
به تقویم که دیدم در آستانه سومین سالجشن حکم طلایی جناب قاضی القضات جمهوری اسلامی افغانستان قرار گرفته ام . عزیزانی که تازه به این موضوع مهم؛ بر میخورند؛ باید بدانند که دیگر بزرگداشت همه ساله ازین سالگره بی همتا یک فرض عین گردیده؛ احتمال می رود که در آینده های نه چندان دور مقامات قانونگذاری کشور آنرا مانند “هفته شهید” وغیره درج تقویم ملی نمایند و حتی ـ چه میدانم ـ روزی هم سازمان ملل متحد تجلیل سالیانه جهانی آنرا تجویز بنماید!!!
بدینجهت؛ بنده امسال این مناسبت فرخنده را خدمت فضیلت مآب عبد السلام عظیمی قاضی القضات، خدمت فرد فرد اعضای شورای عالی قضا(ستره محکمه)، خدمت جلالتماّب حامد کرزی رئیس جمهور، رئیس قوای سه گانه افغانستان و فراتر "ولی امر" مسلمین افغانستان، خدمت جناب جلالتمآب مارشال صاحب قسیم فهیم دوم رئیس جمهور، خدمت جلالتمآب حجت الاسلام والمسلمین کریم خلیلی سوم رئیس جمهور، خدمت جلالتمآبان مشاوران ارشد 100 و چندگانه ریاست جمهوری، خدمت جلالتمآبان وزیران و کلان رئیسان عضو کابینه، خدمت جلالتمآب صلاح الدین ربانی وارث رهبر کبیر جهاد و مقاومت و شهید اکبر راه صلح و همه اعضای شورای عالی صلح، خدمت اعضای معزز ولسی جرگه و مشرانو جرگه، خدمت فضایل همراهان اعضای شورای عالی علمای اعلام، خدمت رهبران معظم جهادی، خدمت سایر علما و فقها و قاضی ها و مفتی های برحال و نابرحال، خدمت حضرات امامان و خطبیبان و مشایخ و کافه ملت مسلمان افغانستان صمیمانه تبریک و تهنیت میگویم!
نوشته الهه افتخار
مدت زمانی است جامعه خود را از روزنه نظرم میگذرانم این همه سلوک و رفتارهای غیرمنطقی و غیرعاقبت اندیشی اکثر اعضای خورد و کلان و غریب و دارا و قدرتمند و بی قدرت و مخصوصاً ملا و داملای آن افکارم را پریشان و دیدگانم را تیره میسازد.
کم کم متوجه آن شدم که در فعالیت های فکری و ذهنی جامعه ما اختلالات پایای عمیقی وجود دارد که دلیل عمده آن تربیت غلط و جاهلانه خانواده گی و اجتماعی هر دو است . بعضی از ما خیال میکنیم با وارد کردن چند تا ماشین و چند تلویزیون یا دیگر تولیدات امروزی ـ مردم پیشرفته و امروزی شده ایم در حالیکه کله های اکثرمان از مفاهیم انتزاعی خرافی پوسیده بدوی پیش از اسلام و حتی پیش از حضرت ابراهیم پُر است. روز به روز به قیمت های بسیار گران ثابت شده میرود؛ چیز هایی را که ما به نام دین و ایمان و اسلامیت هم محکم گرفته ایم؛ همان خرافات و جاهلیت بدوی میباشد.
نویسنده: صدیق راهی
قسمت دوم
تهدید ها و سؤقصد ها
خانم بهاء به ادامۀ تهمت سرایئ ها وجعل کاری هایش موضوع " تهدید ها وسؤقصد ها را که از جانب رئیس جمهور نجیب الله علیه اش مطرح بود" عنوان کرده و برچسپ های دور از عقل و داستان های مالیخولیائی را پی ریزی نموده که با خواندنش مرغ پخته را خنده میگیرد؛ برای اینکه خوبتر روشن شده باشد من لازم میدانم تا براتفاقات روشنی اندازم تا درورائ آن بتوانم ثابت نمایم که وی دروغگوئي وهذیان سرائي را به سرحد افراط آن رسانده که میخواهد بوسیلۀ آن هرآنچه در نهاد شیطانی اش وجود دارد بر دیگران تهمت ببندد و خود راعاجزه ای بی گناه و موسیچه ای بی آزار وانمود کند؛ ولی دریغا که خانم بهأ نمی فهمد که عمر و زمان برای کلام دروغ وسفسطه دگر پایان یافته ؛ صداقت و راستی رستگاری میابد.
خلاصه اینک میپردازم به توضیح حقایقی که روشن وعیان است وهیچ کس نمی تواند آنرا بپوشاند. خانم بهأ در صفحات ۶۹۵ و۶۹۶ کتاب اش چنین مینویسد : " نگارش جنایات سیاسی نجیب یک ابزار نبرد سیاسی برای من است. اما دربارۀ روان سادیستی نجیب باید یک روانشناس انگیزه های تمایل جنون آمیز به جنایت رادر وی باز شناسی کند که من این توانائی را ندارم ، زیرا برای اعمال یک جنایت ، فرد باید مجهز به اندیشه ای باشد که ویژگی اصلی آن عدم احترام به حیات انسان ها و به گونۀ خاص به حق حیات مخا لف خود است ، این عدم احترام از شرایط تربیتی وفرهنگی فرد بر میآید که احترام به حق حیات و رعایت حق بقای فزیکی دیگران را نیآموخته است و به خود حق میدهد که مخالف سیاسی، مذهبی وتباری خود را دشمن بنامد و از صحنه حذفش کند."
محمد عالم افتخار
حسب مشغلهء ذهنی؛ مصروف تتبع پیرامون «دموکراسی های مدرن» بودم که دوستانی اطلاع دادند: کتابی همنام کتاب من (معنای قرآن) توسط یکی از دانشمندان هموطن در امریکا تألیف و نشر شده است. ایشان به خاطر اینکه بیشتر به موضوع ورود یابم لینک یک برنامه دو و نیم ساعته تلویزیونی را نیز برایم ارسال داشتند که دیدم و تصمیم گرفتم تا مطالعات در باره را وسعت داده و سپس عزیزان خواننده ی خویش را در جریان امر قرار دهم.
اما حینیکه شب خوب پخته شده بود و میخواستم استراحتی کنم؛ تلیفون به صدا آمد و جوانی خیلی مؤدب و صاحب سویه از جایی مربوط به تخارستان تاریخی مخاطبم ساخته و پرسید:
آیا مقصد شما از گوهر اصیل آدمی در کتاب تان؛ همان « نفخه روح خداوندی» نیست که در وقت خلقت حضرت آدم؛ به کالبد ایشان دمیده شده بود؟
استفهام کردم که این سوال چگونه برایتان پیدا شد و آیا کتاب «گوهر اصیل آدمی» را تا چه اندازه خوانده اید؟
جوان گفت: من خودم هنوز نخوانده ام؛ اگرچه بعد از حادثه عاشورا و رخصت شدن پوهنتون ها؛ وقتی ناچار شدیم به خانه برگردیم؛ چند کتاب از یک کتابفروشی (خیام) در جوی شیر خریده بودم که یکی از آنها کتاب شما بود. یک دوست آنرا از من گرفت و تا حال او مطالعه میکرد؛ امشب که باهم نشستیم؛ از کتاب خیلی تعریف کرد و بعد به بحث روی همین « گوهر اصیل آدمی » سرخ آمدیم. قراریکه او گفت در کتاب؛ زور این گوهر آنقدر بلند نشان داده شده که در شعاع آن یک هیولای بیمار بد قواره؛ شفا یافته و به پری زیبای بالدار بدل میشود.
دوست ها چند رُخ بودیم و هر کدام سعی کردیم؛ راز را پیدا کنیم. آخر به همین جا رسیدیم که باید مقصد از گوهر اصیل آدمی؛ همان نفخه ای باشد که در زمان خلقت؛ خداوند؛ از روح خود به جسد بابای آدم دمید و او حیات و دانش و کرامت پیدا کرد؟
از این خاطر برایتان زنگ زدیم که شما این را قبول میکنید یا چیز دیگر مقصد تان است؟!
من در حالیکه به حد کافی هیجان داشتم؛ لحظاتی با این عزیز صحبت نمودم و باهم قرار گذاشتیم که این پرسش بیحد بزرگ با "هان" و یا "نی"؛ پاسخ نمی یابد؛ باید در مورد خیلی با وسعت نظر، حوصله مندی و دقت به غور و مطالعه بپردازیم.
کمینه آرزومندم امروز بتوانم تا حدودی به این مهم؛ رسیده گی نمایم. در مورد مسایل و موضوعات پیشترینه؛ «یار زنده و صحبت باقی!»
گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد و چگونه پیامد هایی خواهد داشت؟!
ـ گفتار چهارهم ـ
شیر و خون
در تاریکی پس از شامگاه، هنگامی که آخرین اشعهء سرخ آفتاب در پشت کوه های تیره ناپدید می گردید، جمع به هم فشرده و خاموش مردمانی که در پناه دیوارهای فروریخته به انتظار تاریکی شب نشسته بودند، سوی رودخانه به راه افتادند.
آنها بازمانده گان بمباردمانی شدید اند که هنگام نماز صبح قبل از طلوع آفتاب، دهکده کوچک و سرسبز را درهم کوفته بود. این ده کوچک که در دل دشت سبز نفس می کشید، از نفس باز مانده بود. بی آنهم ماه ها می شد، مردان ده برای سنگربندی به سوی کوه ها رفته بودند و اینک از خانواده های شان جز چند زن و طفل و نوجوان کسی زنده نمانده بود.
از آنجا که دهکده از چهار طرف با دشتی هموار احاطه شده بود، راه زدن در سینهٌ دشت حتی در دل شب نیزکار بی خطر نبود. بخصوص که مهتاب برای تکمیل ساختن مصیبت مردم دهکده با نور شب چهاردهم خویش می درخشید
مقالات دیگر...
- دوبیتی های سرگردان
- مناسبات سابق دولت افغانستان و اتحاد شوروی آمدن قوت های نظامی اتحاد شوروی در ششم جدی به افغانستان
- من نوکر خان هستم نه نوکر بادنجان…!
- مرگی؛ که فرمان زنده گی دارد!
- چه باید کرد؟ برای آنکه تاریخ؛ لاشهِ "سگی مرده" نشود؟
- نقدی بر کتاب " رها در باد " قسمت دوازدهم - فصل سیزدهم
- بپاس خاطر شاعر بزرگ محترم شفیق احمد( ستاک )
- غزل
- Multi-ethnic countries: Problems and Solutions
- نگاهی به نقش موسسات خارجی در افغانستان (NGOs)