مـردم بیچــاره را تـاکی غـریـق خـون کنید
کـوکـب بخت جوان و طفـل را وارون کنید
خواب راحت را زچشم خلـق دزدیدیـد لیک
تـرس طالـب را سلاح حیـله و افسـون کنید
آتش ظلم و سـتم هـرگز نمی گـردد خمـوش
گه بنام دیـن و گاهی بـا دیگر مضمون کنید
من نميخواهم بميرم اينرا به که بايد گفت؟
با فقر و نداري بزرگ شدم، بنظرم زمين زير پايم هميشه تکان ميخورد، انگار زمين محکم نيست، انگار موجوداتي که نمي بينمشان نمي گذارند يک نفس راحت بکشم. من سحرم آيا کسي مرامي بيند؟ من يک موجود در هم ريخته و عاصي و تنها و زخم خورده ام؛ هر وقت که به طناب دار فکر ميکنم آيا کسي صداي دندانهايم را مي شنود که يک دفعه بهم ميخورند؟ آيا کسي ميداند پير شدن در عنفوان جواني يعني چه ؟ آيا کسي ميداند احساس يک محکوم به اعدام در لحظاتي که هوا تاريک ميشود کدام است؟ آيا کسي ميداند چقدر از مرگ مي ترسم، اينرا کسي ميتواند بفهمد؟
نه د چا خبره ، نه دلیل مني
نه یی ارزونه ، نه تحلیل مني
خپل سرړنګ وھي، د ھیچانه اوري
نه پکی زیاتوالی ، نه تقلیل مني
شافعی گفت که شطرنج مباحست مدام
کج می بازید که جزراست نفرموده امام
بوحنیفه به از او گوید در باب شراب
که ز جوشید بخور تا نبود بر تو حرام
حنبلی گوید گر زانکه به غم درمانی
پسته ای بنگ تناول کن وسر خوش بخرم
گـــر کنی پـیروی مفتی چـــارم مالک
او هم از بهر تو تجـویـز کند وطی غلام
بنگ ومی میخورد«...ن» میکند ومی بازقمار
که مسلمانی از ایـن چـــار امـــام است تـــمام
ناصرخسرو
درشهرما یک مرد افغان است که از نگاه ریش، قد و قامت و فتنه گری کمترازاستاد بزرگوارعبدالرسول سیاف نیست.ساختن احزاب مختلف دوستان را ازهم جدا ساخت، یکی پی روس رفت، دیگر پی چین و دیگری پی انگلیس. حلقه های روشنفکری بیطرفان سکلید و یوسف نما در بازار کشمکش بخاطر داوطلبی و رقابت بفروش رسید. پای من برسنگ سیاسی خورد و ببرک کارمل در آغوش ناز و نعمت ولی نعمت خود پر و بال باز و بازتر کرد تا باز شاهی بر سراش نشست.
ف.بری
زبهــــــر ملتــــی افتاده در خــون بگریم از دو دیده همچـــــو جیحون
گروه وحشی و نادان به قـــــدرت نیند جز از بــــــــرای پول و ثروت
نه ترسی از خدا نی نظم و قانون فعــــــــــال مایشا اند بی چه و چون
نه ناموس درامان است نی سروجان نه اینان کافــــــرند نی هم مسلمـــان
گروه وحشیــــــی نامرد و بد نام نه ترسی از عدالــــــت نی ز فرجام
زدند شبخون به عزت وبه ناموس تو گـــــــویی آمده این جز قامــوس
جنایاتــــی چنین در جاه و در راه بیفتد اتفـــــاق هر گاه و بیــــــــگاه
بشــــــــد بر باد ناموس هزاران نه این جا نظم قانون است نه پرسان
عدالت چـــــون فتد در پای ظلمت نه ناموس در امان است نی شرافت
به فریاد ضعیفـــــان نیست درگاه به درگاه تـــــو رو آرند خــــــــدایا
فغان مردمان بر آسمـــــــان است ولی بر ظالمـــــــان دایم امان است
اگر فرض جهاد این است و ایمان منم بیزار زهرچه است مسلمـــان
نمیدانـــــــم بری از راز بـــــــالا همـــــــی گـــــویم خدایا! ای خدایا