On the Occasion of Hundredth Anniversary of Seraj Akhbar bimonthly Publication (1911-1918)
Seddiq Rahpoe Tarzi
Enlightenment, the Foundation of Modernity
The question of political thoughts are separated in two contexts.
Certainly the one is the world of despotism in which a small minority, like shepherds, herd the others. In this structure the best people are who have to obey the head of the clan like a slave. In the another context there are people who believe that humans are not the government policy instruments. The rulers and governors should be placed in the service of public. At the core of this structure is the essential thing is law which derived from representatives of the people who voted in a free and competitive environment.
As we know, with the enlightened vision of a new though to the world and behind it is associated with the West Europe, in the sixteenth century. The wide circle of this idea comprise and consist of all sides of human life including itself, reasons and God. This bring across profound transformation in the arts, philosophy, and above all politics. According to scholars of this movement, the wisdom of man can be used against ignorance and irrationality, superstition and tyranny, for more better life and making an good environment. They believed and achieved that with the help of wisdom, a person can learn, and find freedom and even joy and happiness. However, the target of this idea was to curb the inheritances of political power who dominated the society. It was supported by the idea of divine power and be called Divine Governance.
در مرز های خمار و بیهوشی
پرنده ها تلاشی میشوند
بال کبوتران را میشمارند
منقار عقابان را قطع میکنند
ناخن های چلچله را رنگ سرخ میمالند
و کرگسان را تاج میبخشند
***
واردات ما روشنفکر است
که بوی اعتراض دارد
و مزه ای شعور
زبان سره و ملیت پاک
که ایمانش دالر است، کلدار و یورو
و صد هزار سال در تاریخ
تر و تازه مانده
محمد عالم افتخار
من گنگ خوب دیده و خلقی تمام؛ کَـر؛
من عاجزم ز گفتن و خلق؛ از شنیدنش
(مولانای بلخی)
شاید 3 سال پیش بود که صباح هنگام در جاده های شبرغان؛ گردش میکردم و به دوستی برخوردم. با پُررویی ی تحسین انگیز متوقفم ساخت و گفت:
ـ امشب ـ جایت خالی ـ با .... و .... (استادان دانشگاه) شب نشینی پُر کیفی داشتیم. استاد... گفت: افتخار؛ چند دانشجوی ما را از راه به در کرده چرندیاتی به ایشان تحویل میداد؛ مانند "اولین کشف بشر؛ کشف مرگ بوده است!..."
یارا! سه رُخ آنقدر خندیدیم که ساعت ها را در برگرفت؛ بازهم این حالی که دیدمت؛ نتوانستم از خنده خود داری کنم و به همین خاطر هم ایستادت کردم. اوه؛ جناب کاشف! مردم؛ مجهول ها را کشف می نمایند و شما معلوم ها را؟؟؟ هه ههه هه...
با اینکه این دوست من؛ اینک زیر خروار ها خاک خوابیده است؛ معهذا اهمیت سخنان و خاطره او را بیشتر از آن یافتم که به بهانهِ "پُشت مُرده گپ زدن خوب نیست!" بگذارم تجربهء منبعث از آن هم خاک و دود شود!
خاصه که در روز های نزدیک تقریباً هزاران کیلومتر دور تر و متفاوت تر؛ چیز های شبیه همین تجربه به وقوع پیوسته و عزیزانی در شب نشینی های خود؛ قریباً همان خنده ها را سر داده و همان کیف و لذت را برده اند!
منتها به نظر میرسد که دنیا عقب گرد نموده!!. و این اخیری ها بیشتر در موضع شاگردان آن استادان بزرگوار؛ ابراز وجود فرموده اند و اساساً مضمون شان این بوده است که:
معلوم نیست مخاطب افتخار کیست؛ ما که از آن "چیزی (گوهری)" در نمی یابیم و لذا مقالاتش را اصلاً نمی خوانیم!
این ها را به خاطری تداعی نمودم که به احتمالاتی نه چندان واهی؛ ما و شما و تمام عالمِ خاکی؛ یا "عالمِ حیات" این روز ها گویا به مویی میان ماندن و نماندن؛ آویزانیم.
به نظر اول؛ این اندیشه؛ به افسانه های کهن خصوصاً به تصورات احتمال برخورد سیاره خیالی سومری ها "نیبیرو" با زمین و اختتام مدت زمان تقویم (5200) ساله قوم "مایا" رابطه دارد و گویا مشتی خیالباف و دلهره آفرین به طریق فیلم های تجارتی و نشرات حیرت آور و اغوا کننده؛ ایجاد گر و چاق کنندهء آن اند.
صدیق راهی
طوریکه در یادداشت قبلی خویش به شما وعده سپرده بودم که بر نوشته های خانم بهأ در بخش های آینده صحبت ها وارزیابی های فشرده ولی مستند خواهم داشت اینک مشخصاً میپردازم به بخش های مختلف آن که در وجود دروغها ، دشنام ها ، تهمت ها ، ریا کاری ها و یاوه سرایي ها شکل گرفته و در سیمای کتاب " رها در باد " نشر یافته است .
من که مدت بیست وچهار سال زنده گی خویشرا به خاطر یک اشتباه دوران پراز احساسات گونه گونۀ جوانی در کناروی به صفت همسرش گذراندم و با رعایت کامل سنت های فرهنگی جامعه و مردمم با حفظ شؤنات و ارزش های گرانقدر اجتماعی و سیاسی که در محیط آ ن دوران حاکم بود به حکم اجبار به حیث همسر با وفایش زیستم، ولی با درد و اندوه بی پایان باید گفت که من کاملاً به بیراهه رفته بودم ، با تمام پایداری و استواری آنطوریکه عرف ها و سنن دیرینۀ مروج وطنم اجازه میداد با کمال شکیبایی وحوصله مندی در کنار یک خانم که به از هم پاشیدگی و انحطاط روانی یا " psychological impaired " و" psychological trauma " یا زخم های روانی مبتلا میباشد ره زنده گی به پیش بردم . با تأسف تمام باید گفت که به خاطرهمان اشتباه اولیه ام همۀ ثقلت بار رنجها و عذاب های عقده های روحی و روانی وی را برای مدت طولانی، من و فرزندانم مشترکاً در فضای تهدید ها، رنج های جانکاه ای روان برانداز بدوش کشیدیم و هنوز که هنوزاست از شر گزند های زهر آگین اش رهایی نداریم. خانم بهأ نمی پذیرد که مریض است ودارای روان بیمار است؛ اشک میریزد و واویلا بر پا میکند که آی مردم جهان چرا مرا به حیث موجود نابغه وبانوئ نخبۀ دوران نمی پذیرید؟ چرا درپای همه گفته ها و تافته های بافته شده ای مبتذ لم که تراوش ذهن و روانم است صحه گذاری نمی کنید؟ و به همین منوال چرا های دگررا مطرح میکند و بعداًخود را حق میدهد که برای حق به جانب بودن خودش بار ملامت وسرزنش را بر دوش دیگران گذاشته و بگوید که این دیگرانند که شخصیت شخیص و گرانمایۀ ؟؟؟مرادرک نمیکنند. اینست نمونۀ از خود شیفتگی ها و خود پرستی هایی یک خانم مریض روانی، جاهل و دروغ پرداز بی آزرمو بی همه چیز که به فقر شخصیت سالم مبتلا است و در همکاری با تیم قلاش ودغل کارش در هفت صدوهفتادو شش صفحه طومار از دروغ ،تقلب وتدلیس را سرهم بندی کرده و می خواهد همه حقایق را وارونه جلو داده وبا داستان سرایی هایی بازاری و اراجیف واضح و روشن بدون منطق و تهی ازاستدلال و دلایل مستند و به اثبات رسیده آنرا بر افکار عامه بقبولاند وهمچنان می طلبد تا جفنگیات واهی و بی اندیشه ای ویرا که هیچ گونه اثراز رسایئ و توانایئ ژرف اندیشانۀ علمی در آن دیده نمی شود و برمبنای نظر داشتهای معین گروهک ها وافراد کوچک بین سبک اندیشه تنظیم ، انشأ و به دست نشر سپرده شده است مورد قبول واقع شود تا اگرتوانسته باشد فضا و جو حاکم در حلقات سیاسی وطنپرستان کشور ما را هنوز هم به سوی چند رنگی و چند سویی بکشاند و با تخریب وترور شخصیت فرزندان فرهیخته ومورد احترام وپذیرش حلقات واقشار مختلف توده های مردم ؛ ایشانرا در باتلاق خرفت انحرافات اندیشوی که خود شان گور رفته است غرق نماید و با بذر تخم نفاق نگذارد تا به حیث نیروی رستگارو برومند آ یندۀ وطن مان تبارز نما ید
شنبه ۱۳٩۱/٩/۱۱
سید موسی عثمان هستی
نقدی بر کتاب " رها در باد
شهید گشتی و رفتی از بر ما
کسی از قاتلین هم نیست آنجا
بگو آزاد تو نخجیر هستی
و یا زیر شکنجه زیر دستی
هنوزهم عهد و پیمان ناشکستی
همان عهدی با مردم تو بستی
هنوزهم عشق میهن همرهت است
نجات راه میهن در سرت است
دیگر ضد عقیده نیست آنجا
دیگرچشم کشیده نیست آنجا
خبرداری که ببرک ها کجا شد
نمی دانی که شرمندۀ خدا شد
کسی از نوک خیبر می نویسد
و گاه از جام کوثر می نویسد
مرا احساس انباقی تو کشت
مرا جاسوس قشلاقی تو کشت
اناهیتا اناهیتا چه گویی؟
تو ای واسوخت! واویلا چه گویی؟
برو آهنگ پرتو کن ثریا
بیا قنجوغه پرچو کن ثریا
فگندندش به آب قعر دریا
قلم دادند به بانو جان ثریا
به مرگ آن سگان ملت رها شد
رها در باد گشت، بویی بپا شد
شعربالا را که شاعربی سنگ وبی ترازونوشته، نام پرچم وببرک در میان بود بخاطر شاد شدن روح ببرک کارمل!!! وخوشی پا پی گک ها !!! در مجلس شعر بی وضو در لابلای حرفهای طنزی خوانده شد.
دوستانی که علاقه به نقد کتاب رها درباد وتاریخ جنایت حزب دموکراتیک خلق خصوصاً شاخۀ پرچم گرفتند، خواهش کردند که در بین هر پاراگراف نقد کتاب رها درباد، بعد از این دوبیتی از جنایت حزب دموکراتیک خلق آورده شود. با وجودیکه نوشتن دوبیتی های زیبا وجالب از توان من بیرون است، بخاطریکه صدای هموطنان خالی نمانده باشد این شیوه را درپیش گرفتیم. شعر بالا که حکایت از انداختن سگ در دریا و بوی در باد می کند، در شب شعرکه توسط افغانها در یک خانه برگذارشده بود، خوانده شد. پرچمی ها وخلقی های شریف هم حضور داشتند که رذالت های حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً جنایات، دسیسه وجعل سازی های ببرک کارمل و زناکاری های ببرک کارمل را و دنباله روی وبی حیایی پاپی گک ها را تقبیح کردند وهم روابط سازمان زنان را با ببرک کارمل ، بیروی سیاسی ، کمیته مرکزی، شورای انقلابی حزب وخاد بدنام، دستگاه جاسوسی حزب افشا وتائید نمودند.
ودرجریان مجلس شعرخوانی درفضای گرم، شعرانقلابی استاد ربانی بغلانی، عضو حزب دموکراتیک خلق وکارمند کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق از دولت تره کی تا سقوط سلطنت داکتر نجیب الله، این ادیب وشاعر توانا با حزب دموکراتیک خلق همکاری تنگا تنگ داشت، درحزب ودربین رفقای سابق خود به نام پروانه اندراب معروف بود وشعرهای مقبول سروده بود. شعر استاد در مجلس خوانده شد که از مظاهرات زمان شاه درپوهنتون کابل بیاد می آورد وهم شعر انقلابی استاد واصف باختری بنام شعر یک شاعر مرتد که در زمان مظاهرات حکومت شاه سروده شده بود، توسط یکی از دوستان نزدیک خانم ثریابها که از فیس بوک خانم ثریا بها، شعر واصف باختری گرفته شده بود، قرائت گردید ودرآخر دکلمۀ تور بشکل طنز وشوخی گفت کجا کاری کند عاقل که بار آرد پشیمانی.
مقالات دیگر...
- دوبیتی های سرگردان
- مدام از خون منصورم میی درساغرعشقم
- اعلامیه نخستین کنفرانس حزب ملی ترقی وطن
- خط دیورند باعث ایجاد پشتونستان، بلوچستان وتجزیه پاکستان خواهد گردید !
- اگر که جناب فرید مزدک؛ دکتورین دارد!؟
- 25 نوامبر، روزجهانی محو خشونت علیه زنان
- قسمت دهم - فصل یازدهم حرفهای قناری هنوز در قفس نقداست
- دوبیتی های سرگردان
- تبصره و فراتر از تبصره پیرامون حماسهِ ملاله
- د زړه مینه