محمد عالم افتخار
یک تجربه نادر و جذاب ـ هزار سال پیش و پس!
درود بر همه عزیزان درون و بیرون میهن مُلازده و جهالت سوخته!
این هفته بنا داشتم «سکندر های مقدونی» مقوایی را عرضه کنم که کار و هنری جز جلوگیری از رسیدن نور خورشید به شما عزیزان ندارند.
شاید زیاد ضرور نباشد که وارد قصه و داستان مربوط گردم.
به هرحال در یونان قدیم که باری جوشش عقل و خرد بشری را شاهد بود؛ نوابغ و نوادر شگرفی ظهور کردند؛ یکی از ایشان دیوجانس حکیم بود؛ همانکه مولانای بزرگ بلخ اشارت نیرومندی بر وی دارد؛ درین ابیات:
اینجا هــمه به فکر بهاری شدند پیر
از جور فصل آخـــر سال اند سر بزیر
یخ زد تمام باغ ثـمـرخیر مُلک را
گردید آفتاب به ابری سیاه اسیــــر
یک هاتفی ز غرب صدا کرد و بعد از آن
یک کـور در قبیله ما نام شد... امیر
سنگین بود سنگ و سبک خاک شهر ما
در زیر بار وسوسه گردید چون خمیر
به قلم الهه افتخار
بازهم با یک دنیا احساسات درون کوبنده مینویسم . دراین مدت مثل گذشته میان افراد و جمعیت های زیاد بودم و خلاف همیشه ذهنم در جستجوی یک امتیاز، تفاوت وعلامت فارقه در آدم های دور و بر و خودم بود و در پی انسانی با فرق کلی از دیگر زنده جان ها بودم ؛ فرقی همراه با آزادی . آزادی که در بند زندان فرهنگ ، زندان جامعه ، زندان تاریخ ، زندان خانواده و زندان کودکی که از همه مهم است ؛ نباشد .
در دنیای امروزه تکنیک هایی وجود دارد که میتوان کلید درون این همه زندان ها را بیابیم . در مسیر تاریخ؛ انسان تنها موجود تکامل یافته هوشمند، آرمانگرا، و مرکز توجه همه انواع اندیشه پردازی بوده است . من بر اساس دیده ها و دریافته ها و مطالعاتم میخواهم بحثم را با این سوال ها آغازکنم:
انسان چیست؟
در رابطه به انسان؛ آزادی چیست ؟
مسئاله و مرحله کمال یا تکمیل انسانی چیست ؟
کدام مفهوم انسان را مقدس تر از مقدسات میسازد؟
انسان حالیه از نگاه بیولوژیکی، مورفولوژیکی و سایکولوژیک موجود متفاوت از همه جانداران دیگر و تا سرحد خیال و جنون تنوع پسند است. مگر در طول زمان؛ وقت های درازی بوده که انسان زندگی گیاهی داشته؛ که بیشترین ساعات خود را در خوردن علف صرف میکرده است.
با تکامل تدریجی انسان گیاه خور؛ گوشت خور گردیده . و اینجا انسانها فرصت این را دریافته اند تا امورات دیگر خود را با فراغت بیشتر انجام دهند . به حساب تاریخ و باستانشناسی میتوان گفت که مرحله تکاملی انسان ها کار هزارها و شاید میلیون ها ساله است.
داقصورځماديار،که مې دځان دی
چې مې يارنن دپردوپه لارروان دی
له پرديوبه په کومه خوله ګيله کړم
چې مې خپل وروردپرديوهمپيمان دی
دباباپه ټول جايداد،دده دعواده
خوله اصل ونسب،ټولونه پښيمان دی
چندی قبل کتاب جنگهای کابل اثر برازنده ای سید عبدالقدوس سید را یکی از دوستان ام جهت مطالعه برایم داد. اعتراف میکنم که خواندن آن نسبت ذیقی وقت و تکلیف های که داشتم چند هفته ای را در بر گرفت.
وقتی این کتاب را میخواندم بیست و چند سال به عقب میرفتم. صحنه های دلهره آور جنگهای کابل مثل پرده ای سینما پیش رویم ظاهر میشد. شاید اثری با این همه تکرار حقایق کمتر در افغانستان به نشر برسد.
اعتراف میکنم که در زندگی ام بار نخستین بود که با نویسنده ای این اثر آشنا شدم.
دراین سلسله میخواهم بگویم که اگر تاریخ جنگ های کابل پس از سقوط داکتر نجیب الله نوشته شود هزاران تراژیدی ، هزاران تجاوز ، میخ کوبیدن ها به جمجمۀ انسان، رقص مرده ها ، تجاوز به ناموس مردم بیدفاع افغانستان و حرکات ضد شریعت اسلامی را میتوان نوشت که هزاران کتاب هزار صفحه ای خواهد شد.
همانطور که گفته بودم من نه با سید عبدالقدوس سید آشنایی دارم و نه در عمرم از طریق اخبار و رسانه های افغانستان با چنین نامی برخورده بودم. بنا بر آن طبق معمول به جستجوگر گوگل مراجعه کردم. در چندین صفحه بعد از جستجو فرهیختگان زیادی را یافتم که در باره این اثر سید عبدالقدوس قضاوت کرده بودند.
تقریبا همه این نوشته ها را مرور کردم ولی آنچه باید در باره جنگ های کابل ( 1375 ـ 1371 خورشیدی)
