رسول پویان
من در سکوت تیره و تنها گریستم
همچون ستاره در شب یلدا گریستم
بیرون نشد ز داغ دلم سوز الوداع
در لالهزار غـمکش سـودا گریسـتم
افتادم از جفای فلک در خم شراب
پـای پیـاله سـاغـر و مینا گریسـتم
سیدموسی عثمان هست ۲۱دسامبر ۲۰۱۳
خدا در اینروزها کجابود که درحق قرآن وخدا جفاکردند؟!
خـدایا من عاصی و گنه کارم
حـلاج پـروان و سر بـر دارم
مـلا گـر نداند طنـز و شـوخی
بــدانــد زیر دم او چو خـارم
شاعربی وزن وبی ترازو
دزدی را نزد قاضی آورند که صاحب خانه یک ملا بود و درخانه نبود، این شخص مال و اموال ملا را که صاحب خانه بود، به غارت برده و هم چند جلد قرآن شریف با چند جلد حدیث را با خود برده است.
رسول پویان
خروش خون مردم خیره سازد چشم دنیا را
بههمريـزد بســاط دلـقـکان بیسـر و پــا را
ز تاریخ امیران گرنگیری درس عبرت باز
کنی تکرار بر ما فصل فصل تیره شبها را
نـشیـند در دل فـرزانگان آهـنگ تکـراری
بیـا از نـو سـراییم شـعرهای نسل فـردا را
مراد ما نشد حاصل اگر از خاک بازیها
همـای هـمتـم مـنـزل کـنـد اوج ثــریـا را
مادر
جهان در زیر پای مادران است
و او گهوارۀ ای صاحبسران است
ره مردان... را گوید نشانی
که او سالار در هر کاروان است
زن
آنکس که ترا کنیز خود میداند
آدم نبود به کرگسی میماند
و آنکس که به دامان تو پرورده شده
این آیت هستی ترا میخواند
تخت شهروان
میان کوچه ها شیطان نشسته
هزاران مرد بی ایمان نشسته
مگو از سرد و گرم این زمانه
به تخت شاهروان حیوان نشسته
نوشته از پوهندوی شیما غفوری
پدران افغانستان تا کی خاموشید!
من دختری هستم از ملک شما. پدر و مادرم مرا در دوران جنگی که شما پدران و اندکی مادران در کشورم به راه انداخته اید، به دنیا آوردند. با غم وذلت بزرگم نمودند و برای آنکه یک نانخور از خانه کم شود مرا به زودی به مردی سپردند که خود قربانی جنگ بود. مردی که به مواد مخدره مبتلا بوده ولی با جسم و روح ناسالمش باعث بوجود آوردن چهار طفل بدبخت تر از من و خودش گردید. من اطفالم را با همه ای درد زایمان و نبود شرایط خوب زندگی مثل جان دوست دارم و به خاطر آنها همۀ مشکلات، جبر وظلم شوهرم را تحمل میکردم. ولی باید صادقانه بگویم چارۀ هم جز آن نداشتم. هرگاه فامیل پدری اندکی به من منحیث انسان ترحم میداشت، شاید سالها قبل شوهرم را ترک میگفتم. یا اگر دولت به زندگی اتباعش توجه میداشت، به سرنوشت زنِ تحت ظلم وخشونت علاقمندی میداشت وبرایم خانۀ امنی را تدارک میکرد، من خود و اولاد هایم را در زیر سایۀ دولت کشورم قرارمیدادم. ولی دردا و دریغا که نه آن بود و نه این. ناچار چون مرغی که چوچه ها را در زیر بال هایش از بیم طوفان نگهمیدارد، ازاطفالم محافظت میکردم. میترسیدم که روزی شوهرم اطفالم را مثل بسیاری از پدارن دیگر کشورم بفروشد و از آن معیشت زندگی و موادمخدره اش را تأمین نماید. ولی او ظالم تر از آن بود که فکر میکردم. او بعد از آنکه آخرین دارایی ناچیز زندگی ما را از من تقاضا نمود و من مخالفت نمودم، به من حمله ور شد. در نیمۀ شب در مقابل هشت چشم معصوم و پاک، در مقابل هشت چشم اشک آلود، در مقابل هشت چشم وحشت زدۀ اطفال ما در فرقم با سنگی زد تا بیحال و بی حس به زمین بخورم.
مقالات دیگر...
- گهواره یی در برف
- «تبار باوری» جهل ناگزیر و «گوهر»شناسی؛ دانش بینظیر است!
- آب بازی زنان در شهرماربورگ پانزده ساله شد
- « سلام علی جان؛ غلام علیکم!! »
- نماد جاویدان و پیروزمندانه ی آزادی و برابری انسانی
- آزادگان خطۀ خورشید
- تصویر عینی از شهر کابل
- د نیلسن ماندیلا د مړینې له کبله
- تدویرکنفرانس شورای ولایت کابل حزب ملی ترقی وطن
- آمریکا متعهد است یا نگران !؟